eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ محبوبترین جمله نزد زنان دوستت دارم است ولی نزد مردان جمله : "به تو افتخار میکنم" ❤️جملۀ به تو افتخار میکنم همان 💛اندازه به مردان انرژی میدهد که جملۀ 😄«دوستت دارم» به زنان نیرو میبخشد 💚با عنایت به ساختار روانی، شخصیّتی 💙و حتّی جسمانی مرد، می‌گوییم : 💜جملۀ «به تو افتخار می‌کنم» 💙همان اندازه به مردان انرژی میدهد که 💚جملۀ «دوستت دارم» به زنان نیرو می‌بخشد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
-ولی گذشته ها گذشته. نجلا بی حال روی صندلی نشست. -نه نگذشته. بهتره شما هم واقعیت رو بدونید. خواهش میکنم بفرمایید. فرهاد به اجبار نشست. نجلا همونجور که به ظرف خورشت خیره بود به گذشته ها رفت و شروع کرد. -وقتی ده ساله بودم از میناب به شیراز اومدیم. پدرامون خیلی زود با هم عیاق شدن جوری که به فاصلۀ دوسال به جایی رسیدن که میخواستن این راب‌طه و دوستی رو مستحکم کنن و من و یانای رو نامزد کردن. من که اون موقع خیلی کوچیک بودم وچیزی زیادی از عشق و محبت نمیدونستم؛ اما یانای واقعاً دوستم داشت. آهی کشید و با فکری مشغول رومیزی رو با سرانگشت مرتب کرد و ادامه داد. -نمی‌دونید چه مرد خوبی بود. اونقدر بهم محبت کرد که وقتی به خودم اومدم وابسته اش شده بودم. هر بار میومد یه عروسک برام میگرفت جوری که اتاقم پر از عروسک شده بود. اون موقع یانای تازه به سربازی رفته بود؛ اما تو مرخصی‌هاش بهم سر می‌زد. برام مثل یه دوست بزرگتر بود که منم بهش عادت کرده بودم. حالا که فکر می‌کنم نمی‌تونم بگم عاشقش بودم یا نه؛ اما مثل یه دوست، یه همزبون، یه عزیز بهش وابسته شده بودم. جوری که یه وقتایی دلم براش تنگ میشد و برای دیدنش گریه میکردم. چند ماهی نامزد بودیم که یه روز...و لب برچید و به من نگاه کرد. با اندوه نگاهش کردم. اون روز نفرین شده رو هیچوقت فراموش نکردم. -یه روز که برای خرید رفته بودیم، عروسکم وسط خیابون از دستم افتاد. منه احمقم همون جا وسط خیابون وایسادم. حواسم به ماشین‌ها نبود که یانای منو پرت کرد و خودش زیر ماشین رفت. باورتون میشه حتی تو لحظات آخر عمرش هم به من لبخند میزد تا نترسم؟ اون عروسک نفرین شده از دستم روی خ.ون یانای افتاد که به زحمت با دست خ.ونی بلندش کرد و به من داد. از اون روز به بعد هر عروسکی میدیدم جیغ میزدم. اما هنوز که هنوزه اون عروسک لعنتی رو دارم. تا هر وقت دلم سنگین میشه، ببینمش و باهاش حرف بزنم. این تنها یادگاریه که از یانای برام مونده. نگاهی به فرهاد که با ناراحتی و دستهای مشت شده به نجلا خیره شده بود انداخت و ادامه داد: -از اون روز کابوس یانای دست از سرم بر نمی‌داره. یه وقتایی خواب دستای خو.نیشو می‌بینم که از زیر چرخ های ماشین سعی میکنه عروسک رو بهم بده. یا با همون سرو صورت خ.ونی بهم میخنده. تا حالا داستان نامزدی یانای و نجلا را از این زاویه نشنیده بودم. سارا به حالت نمایشی گفت: -وای چه دردناک! با حرص به سارا نگاه کردم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸 مهربان‌ترین‌ها جایِ خاصی زندگی نمی‌کنند، جنسِ خاصی هم ندارند... اما نبضِ دنیای‌ِمان بِ حرمتِ آن‌هاست کِ می‌زند! مهربان باشیم... صحراهستم بهم پیام بده😉👇 @Saahraaaa 💕🍃@banooyekhooneh💕
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii داداشم ۱۷ساله که بادخترعمه ام ازدواج کرده ازوقتی که ازدواج کرده روخوش ندیده زن داداشم اصلااصلامسولیت قبول نمیکنه
سلام خسته نباشین ازافسون خانم میخوام که این مشکل داداشم روبزارن گروه تاشایدکسی راهنمایمان کنند داداشم ۱۷ساله که بادخترعمه ام ازدواج کرده ازوقتی که ازدواج کرده روخوش ندیده زن داداشم اصلااصلامسولیت قبول نمیکنه یه پسر۱۵ساله هم دارن اونقدرتوخونه دعواکردن اونم عصبی کردن چندبارم پای طلاق رفتن ولی بازم داداشم برگشت خیلی بددهنه اصلااحترام داداشمونگه نمیداره اصلاکاره خونه نمیکنه غذادرس نمیکنه همش میگه گشنمه ازنظرقیافه هم خیلی خیلی زشته هم خیلی خیلی هم ظریفه پوستواستخوان هست اصلابه خودش نمیرسه سه چهارماه نمیره حموم خودشونمیشوره وسواس داره میگه اگه خودموبشورم همه جاکثیف میشه الان بری خونش مثل اینکه طویله هست همه جاظرف کثیف هست لباساشم داداشم میشوره ازهمه خیلی انتظارداره ولی خودش نه به داداشم میرسه نه به پسرش پسرش پیش مادرم میمونه خیلی وقتا یعنی به خدااگه این حرفاروبع کسی بگی کسی باورنمیکنه آدم سه چهارماه نره حموم موندیم چیکارکنیم اصلاابروبرامون نذاشته به همه میگه شوهرم چیزی نمیخره خونه من گشنه میمونم آدم اگه چیزی نزاره گشنه میمونه دیگه داداشم میادخونه خودش غذامیزاره لباسهاشومیشوره نه طلاق میگیره نه آدم میشه خیلی سیریشه بخداموندیم بخداداداشم یه هفته مریض شدیه لیوان آب دستش ندادولی وقتی خودش مریض بشه انتظار داره داداشم همه چیزیه پاش بریزه ازماخواهرشواهرهالنتظارداره مابریم خونشونوتمیرکنیم ازادماخیلی انتظارداره به مادرم بی احترامی میکنه بعدشم میادمیشینه پیشمون نمیگه این حرفاروبهشون گقتم زشته اصلادرک نداره چندبارم بردیم دکتربستریشم کردیم ولی قرصاشونخوردنه مادرداره نه پدرداره نه برادردوتاخواهرداره اونم باهاشون خوب نیستن موندیم خودش خونه داره میگیم توخونه خودش بمونه توازدواج کن داداشم میگه زندگی روزهرمارم میکنه خیلی بی ابروهست به هرکی میرسه حرف خونه روبهشون میگه موندیم الان اگه بریم دادگاه بهمون یه برگه بدن به دست دادگاه ازدواج کنه بخدا داداشم خیلی گناه داره خیلی هم خوشگله داداشم ۴۷سالشع بخدازهرکرده زندگی روبراش توخونه جدامی.خو..ابن داداشم میگه ازش بومیادازبوی دهنش آدم نفسش بدمیاد اصلاخجالت هم نمیکشه خیلی خیلی پرروهستش موندیم چیکارکنیم فردامادرم نباشه این چجوری میشه مادرم بهش میرسه غذامیزاره میده ببره اگه میشه راهنمایمون کنین چطوری میشه ازدستش خلاص بشیم یادادگاه برگه بده بره ازدواج کنه خواهشن راهنماییم کنین مهریشم ۱۸۰تاسکه هست اگه طلاق بده مهریه هرماه چقدرمیرسه بهش اگه قسط بندی کنن بخدااگه مجردبودازاین خیلی خیلی بهتربودوالله بخداهمخوابی هم ندارن باهم اینم میدونم محال طلاق بگیره فقط میخوام فقط ازدست دادگاه یه برگه داشته باشیم ازدواج کنه اینطوری اگه مزاحم زندگیشون هم شدبادادگاه طرف بشه ماکه نمیتونیم ازپسش بیایم پیشاپیش ممنونم ازراهنمایتون توروخداراهنماییمان کنیدمادرم همش فکرداداشمه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
داستان کوتاه✍ همیشه دلم کفش قرمز پاپیونی میخواست یه روز برا خرید عید با مادرم به بازار رفتم مادرم هی گشت منم باهاش بودم مردم همه خرید میکردن .. مادرم میگشت تاشاید ارزون ترین چیزارو بخره منم‌بهش میگفتم برامنم کفش بگیر اونم میگفت باشه مادرمیگریم منم هی گیرداده بودم کفش بگیر ماهی قرمز بگیر.. مادرم هی میگشت اخرشم یه خورده برنج گوشت مرغ خرید بامیوه سبزی یه لباس برا داداشم یه شلوار برا پدرم یه دامن برامن هیچی برا خودش نخرید.. منم عصبی بودم میگفتم چرا کفش نمیگیری چرا ماهی قرمز نمیگیری .. اونم هی میگفت مامان جان بعدا میگیریم هنوز که عید نشده .. منم هی گریه میکردم اومدیم خونه بدون ماهی قرمز کفش قرمز. اون روز ازمادرم بدم میومد تا مدتها باهاش حرف نمیزدم. عید شد  بابام یه دونه ماهی قرمز اوردکه زود مرد به سفره هفت سسین نکشید منم کفش قرمز پاپیونی نگرفتم .. سال ها گذشت .. من بزرگ شدم مادرم به شدت بیمار شد .. قبل مرگش بهم گفت توصندوقچه یه دفتر هست دوتا النگو که ازمادرش بهش ارث رسیده. گفت دنیا دخترم اونا رو برات گذاشتم .. مادرم مارو تنها گذاشت رفت پیش خدا وقتی اومدم خونه بدمراسم رفتم سراغ صندوق چه دیدم مادرم یه جفت کفش قرمز پاپیونی خرید یه دفتر که توش نوشته دنیا دخترم میدونم که عاشق کفش هستی شرمندتم که پول نداشتم اون روز توخیلی ناراحت بودی من درکت میکردم ولی تونمیدونستی که اون پول رو دایی منصور بهمون داده بود که برامادر بزرگ خرید کنیم .. من‌فقط توان اون لباس اون شلوار اون دامن داشتیم توبزرگ شدی ولی نفهمیدی که ارزوی من این بود برات کفش بگیرم با صدای گریه هام کل خانواده جمع شده بودن که چرا هیچ وقت نفهمیدم مادرم چقد باسختی زندگی کرده .. واون کفشارو گرفته که یادم بمونه مادرم همیشه به یادمن هست مثل اون کفشا نبود ولی فقط مادرم برا دل خودش گرفته بود.چون‌من بزرگ بودم دیگه اون کفش اندازه نبود..):😔😔😢 سلامتی همه مادرا❣😢 روح مادران آسمانی شاد❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃 دوتا کافی نیست... 🍃
۱۲۰۹ من و همسرم متولد ۷۰ هستیم. تو سن ۲۱ سالگی، سال اول حوزه بودم که عقد کردیم. سه ماه بعدم رفتیم سر خونه و زندگیمون، خیلی ساده و معمولی ۶ ماه که از زندگیمون گذشت که بچه خواستیم. نمیدونم چرا فکر کردم بی معطلی باردار میشم اما ماه ها میومد و میرفت و بی بی چکم منفی می‌شد. انقدر غصه میخوردم که حد نداشت. ۶ ماه گذشت و باردار نشدم انگار ۶ سال گذشت. مبعث پیامبر بود ما تلویزیون نداشتیم. اینترنتی هم، هی قطع و وصل میشد. تصویر که میرفت رو یکی از اسما رسول الله تصویر میموند روش و آنتن میرفت. زدم زیر گریه و گفتم ای پیغمبر خدا چقدر گریه کنم تو رو خدا به منم بچه بدین... از خانوادم دور بودم من تهران و اونها کرج برای امتحانم رفتم کرج، سر کوچه دستمو انداختم رو شونه خواهرم که دوقلوی خودمه، اَدای زنای باردار رو درآوردم گفتم سخته برام راه برم. آبجیم گفت کم اَدا در بیار باز نمیشه غصه میخوری ها اما من بعد از یکسال انتظار سخت باردار بودم. یکسالی که خودم سخت ترش کرده بودمش با بی‌تابی هام، خیلی بیشتر گذشته بود. همسرم سرکار میرفت و ساعات زیادی رو خونه نبود و من به شدت بد ویار بودم بزاق دهانم تلخ تلخ ترشح میشد و منو خیلی آزار میداد. مداوم توی سرویس بهداشتی بودم و بالا میوردم. روزها نمی‌گذشت انقدر ویارم سخت بود، انقدر بالا آورده بودم گلوم میسوخت از سوزش گلوم نمیتونستم همون دو قاشق غذا رو هم بخورم بجای اینکه وزن بگیرم لاغر تر میشدم... پسر اولم شهریور سال ۹۴ بدنیا اومد تمام صحنه ها به وضوح روزی که دنیا اومد توی ذهنمه و دلم غش میره براش😍 بچه اول خیلی برای مادر سخته، بی‌تجربگی سختیش رو بیشتر میکنه همسرم خیلی زیاد خونه نبودن و من خیلی تنها بودم. با اینکه الان خیلی با خانواده همسرم خوب هستیم و صمیمی اما اون موقع با اینکه تو یه محل بودیم اما من خیلی غریب بودم همسرم تو ارتباط گیری با خانوادم سختگیری میکردن و من با پسر کوچولوم تنها بودیم. پسرم خیلی بیتاب بود و من تنها. اوضاع مالی مون ضعیف بود. طوری که اومدیم خونه رو تمدید کنیم برای اجاره مجدد دو تا النگویی که سر عقد خریدن رو فروختم و من موندم و یه جفت گوشواره و یه حلقه، به شوهرم گفتم امسال النگو هام رو فروختم سال بعد چیکار کنیم؟ اما با ورود پسرم ما ماشین خریدیم و شغل همسرم تغییر کرد و از لحاظ مالی بهتر شدیم. البته من بخاطر پسرم به ناچار درس رو گذاشتم کنار قصدم نبود کلا کنار بذارم اما شرایط دیگه اجازه ادامه رو نداد احساس کردم همسرم هم اینطوری راضی چون به زندگی بهتر می‌رسیدم. پسرم دو ساله شد به همسرم گفتم. حالا که بچه رو از شیر گرفتیم اقدام کنیم برای بعدی😉 نمی‌دونم چرا اون همه سختی رو یادم رفته بود🤦‍♀ همسرم از خداش بود در واقع کسی از اینهمه ویار شدید من خیلی مطلع نشد و هیچوقت درک نشدم. امیدوار بودم سر بچه بعدی ویاری در کار نباشه نمی‌دونم چرا اما امیدوار بودم. ما از منزلمون جابجا شدیم. این‌بار سه ماه طول کشید تا مثبت شدن بی بی چک رو ببینم. همسرم که اومد خونه بهش گفتم یه خبر. گفت چی؟ گفتم داری بابا میشی کلی ذوق کرد. رو اَبر ها بودم اما خوشحالیم ۷روز بعد با شروع ویار بسیاااار شدید کوفتم شد. من میگم شدید شما می‌شنویدا... تو حال و هوای بَدَم بودم که یک روز دیدم آب دهنم زیاده اولش هعی قورت دادم دیدم نه خیلی حجمش بالاس و مجبور بودم با اون حالم برم هی خالی کنم دوباره برگردم. سریع زدم اینترنت دیدم باید لیوان بگیرم دستم. بخاطر اینکه حرف زدن باعث ترشح بیشتر بزاق میشه حرف هم نمی‌زدم. حرف نزدن برای خانوم ها سخته، برای من سخت تر... گفتن بعد ۱۶ هفته خوب میشی و ویار کم میشه. اما من اون لیوان کوفتی رو توی سطل آشغال بیمارستان انداختم دور و رفتم زایمان... پسر دومم سال ۱۳۹۷ دنیا اومد. اما اوضاع من خراب بود مثل پسر اولم نبود که با زایمان همه چیز تموم بشه و من از تخت بیام پایین و وضو بگیرم و به بچه شیر بدم. بعدها دکترم گفت خیلی نادره اما بچت بند نافش خیلی کوتاه بود برای همین اینقدر موندنش تو کانال زایمان... الحمدالله پسر دومم هم بسلامت دنیا اومد رابطه منو همسرم صمیمی تر، محبت بین مون بیشتر و اعتمادمون به هم قوی تر، ارتباطم با خانوادم بهتر شده بود. البته همسرم همیشه بهشون خیلی احترام می‌گذاشت اما با رفتن من مخالفت می‌کرد میگفت بگو اونها بیان. خلاصه قدم بچه دومم سَبک بود و این ماجرا پنجاه درصد حل شد. پسرم خیلی بی قرار بود خواب هاش کوتاه، دست تنها بودم و اصلا تو نظرم نمیومد میشه که من کمک هم داشته باشم. فکر میکردم روال زندگی همینه. خیلی سخت بود دوران شیردهی بچه ای که به مادرش مثل یک آنژیوکت آویزون بود. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
سلام به همه دوستان عزیز سوالی دارم تروخدا زود جواب بدید من چندین ساله میخوام دماغم عمل کنم نمیشه موقعیت پیش نمیاد تعجبه هم پولی که خانواده پولی بهم نمیدن و نه از نظر عاطفی که کلا از،هیج لحاظ،حمایتم نمیکنن متاسفانه خودم کار کردم هم ضربه خورده و انحراف داره و هم زیبایی حالا راه دور نمبتونم برم میخوام برم اراک دکتر شاپور کوپایی نوبت زدم هفته دیگه حالا خواستم بدونم کسی عمل کرده پیشش کارش قشنگه خوبه راضی هستید و هم از نظر تنفسی لطفا راهنمایی کنید ممنون میشم ❤️❤️ درضمن دماغم گوشتی هست دکتر نرگس ناصری ،بنیامین رحمتی فرزاد،زمانی معرفی کردن ولی من پیش شاپور کوپایی توبت زدم مخصوصا اراکی های عزیز شاید بیشتر دکترا بشناسن من میخوام نیمه فانتزی عمل کنم خرم اباد و همدان به جز،دکتر جنابی اگه دکتر کاربلد و خوبی گوش و حلق بینی میشناسید معرفی کنید گر چه من نوبت زدم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿