eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 شب خواستگاریم رفته بودم زیر اپن قایم شده بودم آخه خجالت میکشیدم جلوی این همه آدم از توو اتاق بیام بیرون نمیدونستم خواهرم از بالای در شیشه ای اتاق داره فیلم میگیره وقتی زنعموم چایی رو ریخت به من گفت بیا ببر منم مثل ببعی چاردست و پا از زیر اپن اومدم کنار گاز تمامش توی فیلم ضبط شده و هر وقت میبینم میمیرم از خنده و خجالت😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام 13 سال پیش که 15 سالم بود با هیئت یه مجمتع فرهنگی و با راهیان نور رفتیم بازدید مناطق جنگی. صبح روزی که سوار اتوبوس شدم و منتظر بودیم بقیه هم بیان که راه بیفتیم از پشت پنجره دیدم پسری حدودا 20ساله نورانی نزدیک اتوبوس آقايون ایستاده داره با شخصی صحبت میکنه... همون لحظه مهر عجیبی ازش به دلم افتاد. بسیار خوش سیما و محجوب بود، ریش یکدست و سر و وضع مرتب و ساده. حس کردم همسفر باشیم و همینم شد. بعد از اون فقط یکی دوبار تو مناطق جنگی دیدمش ، و آخرین بار تو شلمچه بود که دیدم داره سمت اتوبوس برادران میره، خدا خدا میکردم سر بلند کنه یه نیم نگاه به من بندازه اما... بسیار محجوب و سر به زیر بود. همونجا از ته دل از شهدا خواستمش و متوسل شدم یک هفته بعد از سفر کلا فراموشش کردم. همچنان مجرد بودم تا اینکه چند سال بعد دختر همسایه مون که دوستمم بود بهم گفت میخواد طلبه ای رو معرفی کنه تا باهم صحبت کنیم شاید پسند هم باشیم. راستش من نمیخواستم بپذیرم. چون کم کم داشتم دنیاگرا میشدم و ملاکام برای تاهل متفاوت میشد اما چون نخواستم دلش ازم چرکین شه قبول کردم که یه جلسه بیان. روز خاستگاری شد و شخصی که دوستم معرفی کرده بود با خواهرش اومده بودن .وقت چای اوردن من که شد با بی میلی رفتم سالن پذیرایی، که با نگاه اول ایشون به دلم نشست و یه لبخند عمیق مهمون لبام شد که رضایتمو لو داد و از چشم جناب خواستگار پنهون نموند😉☺️🙈😁 بعد از چند جلسه گفتگو دیدیم خیلی تفاهم داریم تا اینکه بعد مقدمات روز عقد فرا رسید.... وقتی کنار هم و منتظر عاقد بودیم بخاطر حضور زنان دیگه و نگاه کنجکاو اقوام من به همسرم، ایشون سرش پایین بود و حسابی حیا و معصومیت گرفته بود ایشونو، همون لحظه انگار یه جرقه بزرگی به دلم زد و به فراست دریافتم ای دل غافل 😍 ایشون همون پسر مودب مرتب نورانیِ 8 سال پیشه که تو سفر راهیان نور دیدم و از شهدا خواستم 😍😍❤️ اون لحظه انگار هزاران پرنده در قلبم به پرواز در اومدن و روحم سبکی خاصی گرفته بود... حس اینکه دوبار عاشق یک نفر شدم و چقدرررر پسند دل و دیدمه، انگار اگر هزاران بار هم به صورت ناشناس ببینمش باز مهرش به دلم میفته... حالا 6 سال از ازدواج ما میگذره و شکرخدا از زندگیم با همه بالا پایینش راضی ام. چون ایشون هنوزم همون جوان معصوم چشم و دل پاک و مهربونه 😊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 خاطره ی من برمیگرده ب سه سال پیش زمستون بود ک پسر عموم اومده بودن خواستگاریم منم رد میکردم ... تا یه روز پسرعموم تصمیمم گرفت خودش رو در رو ازم خواستگاری کنه‌ تلفن زد ب خونمون .. منم ک صداشو از توگوشی تشخیص ندادم بفهمم کیه تا گفت فاطمه و خواست چیزی بگه منم فکر کردم مزاحمه تا تونستم فوش بارونش کردم بعد قطع کردم شب مامانم امد خواست پوستمو بکنه فهمیده بود وقتی بهم گفت پسرعموت بود اینجوری شدم😶😶😥 کلی خجالت کشیدم بعد بهش پیام دادم و عذرخواهی کردم ولی الانم باهاش ازدواج کردم و هروقت يادآوري میکنه ، میگ خب بلدی ها فوش بدی و کلی خجالت و میخندیمم😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 اقا ی خواستگار اومده بود برام من از قبل ی دفترچه حاضر کرده بودم گذاشته بودم روی تختم جلوی تخت هم با فاصله ی ی متری یدونه صندلی گذاشته بودم ک اگه خواستیم بیایم اتاق بحرفیم اماده باشه😎😎 خلاصه وسط خواستگاری بابای من داشت از خاطراتش حرف میزد و اینکه وقتی تو سپاه بوده چقد اذیت شده یهو قاطی کرد گفت همه ی سپاهیا بدن و فلان 🤨 یهو بابای پسره گفت من سرهنگ سپاه هستم🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ از شدت خنده نمیتونستم نفس بکشم. ب بهانه ی شیرینی رفتم تو اشپزخونه مامانمم اومد شیر ابو باز کرده بودیم ک صدای خنده مون نره بیرون🤣🤣🤣 د بخند انقد خندیده بودیم ک اشکمون در اومد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 با خواهر شوهرم رفتیم پارک بعد من مامان دوست داداشم دیدم بعد کلی احوال پرسی و.... تا دو روز بعد پیام مامانم داده برا خواهرشوهر دخترت خواستگار اومده ها بعد مامانم گفت میدونم گفت خواهر شوهرش مثل دخترت خوشکل هست؟ من 😜😍😘 مامانم 😱😝😝 هیچی دیگه مامانمم گفت آره 😅😅😅😅😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
:(خواستگاردزدی😐) 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ما توی یه کوچه زندگی می‌کردیم که هر خونه حداقل سه یا چهار یا بیشتر دختر داشتن هر وقت برای یکی از دختران همسایه یا منو خواهرام خواستگار می اومد میرفتن و پشت سرشونو نگاه نمی‌کردن و دختران همسایه ها همه با پسران اقوام ازدواج می‌کردند گذشت تا یه روز همسایمون به مادرم گفته بود یه هفته پیش یه نفر که میشناسمشون آدرس خونتونو از من پرسیده منم آوردم سر کوچه و خونتونو نشون دادم از دختراتون پرسیدن منم تعریفشونو کردم حالا چی شد به نتیجه رسیدید مادرم 😳😳گفته نه کسی نیومده ، گذشت بعد چند وقت دوستم ازدواج کرد همون خواستگار بعد از اینکه کسی جلوشونو میگیره و از ما بد میگه و میبره خونه دوستم و اینا ازدواج میکنن خلاصه همون سال منم ازدواج کردم و بعد چندسال دوستمو دیدم که از زندگیش پرسیدم که گفت با سه تا بچه از شوهرش جدا شده و شکر خدا شوهرم آدم خیلی خوبیه و خدا رو شکر زندگی خوبی دارم هرچی قسمتمون باشه همون اتفاق میفته @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿: بچه ها من یه خواستگار داشتم جلسه ی اول بدبخت ازم پرسید این مدل ریش بهم میاد منم صاف صاف تو چشماش نگاه کردم گفتم نه اصلا خیلی زشت شدید 😕😕😕😕 مامانش فرداش زنگ زد گفت دیشب تا رفتیم خونه پسرم رفت حموم ریششو زد.از دخترتون خیلی خوشش اومده کی انگشتر بیاریم.😆😆😆 مامانش به مامانم گفته بود پسرم رفته به سلیقه خودش برای عروس خوشگلم پلاک و زنجیر خریده ماهم انگشتر گرفتیم کی اجازه میدید بیایم مامانم نظر منو خواست منم گفتم به هم نمیایم به دلم ننشست. بارها اومدن ولی من دوسش نداشتم. ببینید یه جواب رک چطور اون بنده خدا رو به دام انداخت😁😁 گاهی یادم میافته عذاب وجدان میگیرم از رک گوییم.خیلی بدجور زدم تو پر بنده خدا.🥲🥲🥲🥲 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 مامانم توروستا بودن یه روز یه خواستگار از شهر براش میاد مامان منم سنش کم بوده میره تو تاقچه دم در ورودی قایم میشه ، یهو خواستگارا که میان میپره از رو تاقچه میگه پپپپخخخخخ👻👻👻👻👻 میگه همشون زدن زیر خنده 😂😂😂 داماد که سرخ شده از بس خندیده😂😂😂 هیچی دیگه بیخیال شدن گفتن هنوز خیلی بچس😆😆🤣🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 دختر عمم توی دبیرستان براش خواستگار میاد ولی باباش قبول نمیکنه میگه دانشگاهش تموم شه بعد میگزره دخترعمم دانشگاه نمیره خواستگارا دوباره میان خواستگاری . حالا این بنده های خدا میان خواستگاری بعد دختر عمم هم هول بوده هی تو آشپز خونه با خودش حرف میزنه نگران بوده داداش کوچیکش که ۶ سالش بود خیلی به آبجیش وابسته بوده و به قول معروف نمیخواسته خواهرش ناراحت باشه و از رو حرفاش دومادو مقصر میدونه 😐🤭 بلند میشه میره تو سالن رو به داد میزنه : بلند شو گورتو گم کن آشغال آبجیمو ناراحت کردی بیشعور خاک بر سر 😳 یعنی پشمای همه میریزه😐😂 حالا دختر عمم هم تو سر خودش میزنه گریه میکنه آبروم رفت😐😂 خانواده دوماد فکر کردن دختر عمم خودش به داداشش اینجوری گفته که دکشون کنن ولی بعدش میفهمن خود برادره اسکل بوده😐😲😂 فکرشو بکنین اومده باشن خواستگاریتون برادر یا خواهر کوچیکترتون آبروتونو اینجوری ببرن😐😐 هیچی به خیر گذشت گذاشتن به پای بچگیش ولی تا یه مدت هی سر سنگین بودن مثلا میخواستن بگن بهمون بر خورده😂😂😐😂 دیگه اینم گذش 😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه خواستگار داشتم خیلی گنده بود این اومد نشست رو مبل تو اتاق باهام بحرفه یهو صدای بنگ اومد  بیچاره از خجالت سرخ شد  بلند شد دید. کیلپس موی مامانم رو مبل خورد و خاک شیر شده زیرش😆😆 منم از خنده پهن اتاق شدم🤣🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه بار برام خواستگار امده بود 👀 این خواستگار ما هم با کمالات و خیلی خانواده متشخصی داشتن 👨‍👩‍👧‍👦 منم از قبل اختار داده بودم به این خواهر و برادر کوچیکم که ابرو ریزی نکنن ❗️ خلاصه همه چیز داشتخوب پیش میرفت چایی اوردم شیرنی اوردم میوه اوردم مامانم به ابجی کوچیکم(لوس خانواده) گفت دستمال بیار برای مهمون ها (من از قبل دستمال رو اماده کردم گذاشتم داخل جا دستمالی توی اشپز خونه) ☺️ ابجیم ندیده جعبه رو رفته از داخل دستشویی دستمال توالت رو برداشته به مهمونا تعارف میکنه😐😱 حالا خانواده ما سرخ شدن نگاه ابجیم میکنن😒 خلاصه الان سه سال از ازدواجمون میگذره و ثمره این سه سال شده یه دختر 9ماهه😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام در مورد خواستگار مجرد که بودم ی خواستگار داشتم خیلی سمج بود زنگ میزد خونمون (اون موقع تلفن همراه خیلی کم بود) میگفت من باید بهت برسم. منم که کلافه شده بودم الکی بهش گفتم پسر داییم خواستگارمه و میخام باهم ازدواج کنیم. اونم گفت برو به پسر داییت بگو جنگ جنگ تا پیروزی ببینم من میگیرمت یا پسر داییت بعد چند وقت پسر داییم واقعا اومد خواستگاریم 😐و با وجود اینکه راضی نبودم با هم ازدواج کردیم نمیدونم اون بنده خدا الان کجاست ولی هر جا هستی دیدی پسر داییم منو گرفت😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿