eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای عزیزی که ازحوزه پرسیدن
سلام به همه اعضاگروه برای عزیزی که ازحوزه پرسیدن عزیرم بهترین مکان برای درس خواندن وبهترین مکان برای درمان دردهای روحی وبهترین رزق وروزی روح که نصیب وروزی هرکسی نمی شود برای رضای خداشمابه این مکان قدم بگذار مطمئن باش امام زمان علیه السلام میزبان این سفره پرازخیروبرکت علم ودانش است پس این میزبان عزیزومهربان هیچ وقت دست مهمانش راخالی ردنمی کند ان شاءالله عاقبت به خیرباشی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
من یه خواستگار داشتم مهندسی نفت می خوند. انقدر خودشو زیاد میدید که اصلااا به رشته ی تحصیلی من و آینده شغلیم اهمیت نمی داد فقط از خودش تعریف می کرد 🌸🍃🍃🍃 دم کنکور بود بهش گفته بودم برام مهمه که حتما تو یه دانشگاه عالی حقوق رو ادامه بدم. با یه لبخند ملیح گفتن من مشکلی ندارم. اتفاقاً لاکچری تره یکی با مدرک حقوق وایسته تو خونه فسنجون بپزه با زبون بی زبونی گفت باید خونه دار باشی. و درست حدس زدید زنش شدم🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دوتا کافی نیست....
۱۲۱۵ من متولد ۷۲ فرزند پنجم و همسرم متولد ۶۷ هستن و فرزند ششم خانواده هستن. همسرم پسر داییمه و از اونجا که عروس اول داییم خواهرمه و خیلی مورد پسندشون بوده😜 بنده رو واسه پسر کوچیکشون خواستگاری کردن😁 و سال ۸۹ وقتی ۱۷ ساله بودم با پسردایی که ۲۲ سالشون بود ازدواج کردم. وقتی عقد کردیم همسرم تازه از سربازی اومده بود و آه در بساط نداشت و توی مغازه پدرش مشغول به کار بود. ما حتی یه موتور نداشتیم. تمام اقلام جهیزیه که به عهده همسرم بود رو از ارزان ترین ها انتخاب میکردم تا تونستیم با همون مبلغ(دومیلیون)وام ازدواج هم وسایلمون رو بخریم هم یه موتورسیکلت. دوران عقد رو باقناعت گذروندیم تا تونستیم بهار ۹۱ بریم سرخونه زندگیمون. من خودم فرزند آخر خانواده بودم ولی از وقتی ۸ساله بودم شاهد عینی بزرگ شدن نوه ها بودم و عاشق بچه ها. از همون اول ازدواج در نظر داشتم که زود بچه دار بشیم ولی من به علت بیماری خودایمنی(پنفیگوس وولگاریس) که از مدت ها قبل ازدواج بهش دچار بودم داروی کورتون دار مصرف میکردم. دکتر خودم مخالف بارداریم بود ولی با این حال یه کمیسیون پزشکی تشکیل دادن که متاسفانه نظر اون دکتر ها هم براین بود که با وجود مصرف دارهام ممکنه بچه یه سری نقص ها داشته باشه🥺. که در نهایت بعد گذشت یک سال و نیم با کم کردن دُز داروها برای بارداری اقدام کردم 😮‍💨 که البته اونم به اصرار خودم بود چون اینطوری احتمال واگرد بیماری بود، که اگر توی بارداری این اتفاق می افتاد رسما هیچ کاری نمیشد انجام داد و باید درمانم دوباره از صفر شروع میشد🥺 و ... با وجود کم کردن دارو بازم خیالم آسوده نبود و احتمال لب شکری شدن یا نقص ظاهری توی بچه بود ولی بعد از یه شب احیا با توکل به خدا و توسل به امام حسن (ع) بعد از ۳ ماه باردار شدم و روز اول ماه رمضان سال ۹۳ خداوند آقا مجتبی رو بهمون هدیه داد😍. یه پسر ریزه میزه و البته به لطف آقا امام حسن سالم و سلامت🥰. خداروشکر نه تنها دیگه بیماری واگرد نکرد بلکه بعد زایمان طی چند ماه تونستم کاملا داروها رو قطع کنم. این در حالی بود که دکترم میگفت این بیماری درمان نداره فقط باید با دارو کنترل بشه. ولی من به برکت وجود پسرم بیماری رو بوسیدم گذاشتم کنار😊. از قدم پسرم همسرم بالاخره تونستن یه شغل متناسب با رشته تحصیلی شون پیدا کنن و به عنوان حسابدار مشغول به کار شدن. بعد از پسر اولم از اونجا که درست یا نادرست با اختلاف سنی کم مخالف بودم تا ۴/۵ سالگی پسرم اصلا به بچه بعدی فکر نمیکردم و بعد از اون خیلی زود بی بی چک مثبت شد😍 اینقدر من و همسرم ذوق داشتیم که انگار اولین باره😅 ولی خوشحالیمون زیاد دوام نیاورد و بعد ده روز متاسفانه سقط کردم😔. رفتم دکتر و بعد ۳ ماه مجدد اقدام کردیم و این بار هم خیلی زود بی بی چک مثبت شد و باز هم توی هفته هفتم سقط شد😔. دوباره بعد ۳ماه برای بار سوم اقدام کردم با این تفاوت که این‌بار تمام آزمایشات لازم برای تشخیص سقط مکرر رو انجام دادیم. که گفتن سالمین و فقط کمی ضعف اسپرم بود که توی مدت ۳ماهه با طب سنتی خودمون رو تقویت کردیم. این بار دو یا سه دوره ماهانه طول کشید که باردار شدم و هفته ششم رفتم سونو و صدای قلب کوچولوش رو شنیدم❤. هفته ها می‌گذشت البته پر استرس تا اینکه هفته ۱۱ احساس میکردم علائم بارداری قطع شده🤷‍♀️ولی همش با خودم میگفتم از استرس توهم زدم🤯 ولی وقتی ۱۳ هفته خیلی سرخوش رفتم برای ان تی فهمیدم توی ۱۰ هفته قلبش ایستاده😭از شوکی که بهم وارد شد و حالی که داشتم نگم بهتره😞💔. توی خونه با داروی خونگی سقط کردم. یه جنین بند انگشتی کوچولو که انگشت های دست و پاش کاملا واضح شمرده میشد😔. این بار رفتم فوق تخصص نازایی مرکز استان و آزمایشات تکمیلی و ژنتیک ووو... اونجا بود که تشخیص دادن من فاکتور آنتی ترومبین خونم مشکل داره و باید از اول تا آخر بارداری آمپول زیر جلدی انوکساپارین استفاده کنم🤒. و ظاهرا زمان پسر اولم اون داروهایی که مصرف کرده بودم این مشکل رو برطرف کرده بوده. خلاصه بعد ۶ماه برای بار چهارم اقدام کردیم و خداروشکر زود باردار شدم ولی باورتون نمیشه چه روزهای پر استرسی رو گذروندم🤒. قبل اینکه موعد ماهانه ام برسه لکه بینی گرفتم که علتش هماتوم بود و تا ۱۸هفته ادامه داشت و مرتب شیاف و آمپول پرژسترون و آمپول هایی که به شکمم میزدم. استرس و ترس از سقط به کنار توی جواب آزمایش غربالگری اولم ریسک سندرم داون داشت و تکرارش توی ۱۵هفته ریسک بالای نقص لوله عصبی نشون داد🤕 که حتی با آزمایش آمینوسنتز هم نتیجه قطعی معلوم نمیشد و باید تا سونو آنومالی صبر میکردم و سونو سه بُعدی میدادم تا معلوم بشه بچه سالمه یا نه... ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ هر روز دست به دامن یکی از ائمه میشدم. تا روز موعد سونوگرافی که دکتر خیلی مطمئن گفت خداروشکر سالمه😍😮‍💨 از تمام مشکلات و درد هایی که از حجم استرس زیاد گریبان گیرِ من شده بود بگذریم، مسئله وحشتناک بعدی عضلات شُل یا همون دیاستاز شکمی بود که حسابی مشکل ساز شده بود و باید شکمم رو با دست نگه میداشتم🥴. تا کسی این مشکل رو تجربه نکنه نمیتونه متوجه حجم سختیش بشه😫 بالاخره آقا محسن ما بهار ۱۴۰۰ چشم به جهان هستی گشود😊😍🥰 یه پسره شیطون با آلرژی شدید که جون مامانش رو به لب رسوند😫. مثلا یه مورد کوچیک این بود که هییییچ شوینده ای براش مناسب نبود، گوشه حمام پر شده بود از شوینده های مختلف که هیچ کدوم مناسب نبود و در آخر به کمک صفحات مختلف و نظر سنجی تونستم شوینده مناسب براش پیدا کنم🥲😵‍💫. خداروشکر اون روزها هم گذشت. این بار از پا قدم گل پسرم تونستیم بالاخره با هزار زحمت و پس انداز ماشین بخریم😍 بعد از پسر دومم عضو کانال دوتا کافی نیست شدم و با اینکه خودم هیچ وقت به دوتا راضی نبودم ولی دو دل بودم و بالاخره عزمم رو جزم کردم که یکی دیگه بیارم. ولی حتی جرات نداشتم یک کلمه از تصمیم به خانواده ام چیزی بگم. البته واقعا بهشون حق میدادم. بارداری های سخت من نه تنها برای خود من طاقت فرسا بود بلکه کل خانواده ام رو به زحمت می انداخت. حتی همسرم با اینکه بسیار مذهبی و عاشق امام زمان هستن مخالف بارداری مجدد من بود تا حدی که پیگیر فرزندخواندگی شدن ولی متاسفانه به افرادی که خودشون فرزند دارن، بهزیستی بچه نمیده🙄. اینم اضافه کنم که ما ۱۱سال توی یه واحد نقلی توی منزل پدرم زندگی میکردیم. طبقه بالا پدرمادرم بودن و پایین دوتا واحد نقلی بود که من و برادرم که بزرگتر از من هستن(من و همسرم هر دو ته تغاری های خانواده هستیم😜) اونجا زندگی میکردیم سال ۱۴۰۱ درست بعد ازسفر خانوادگی اربعین از اونجا نقل مکان کردیم و ما تازه بعد از اون تازه وارد زندگی مشترک مستقل شدیم و من در آستانه ۳۰ سالگی برای اولین بار محل سکونتم از پدرمادرم جدا شد🤒. اوایل با تمام ذوقی که داشتم ولی دوری از مامان و بابام برام خیلی سخت بود😥. اونم وقتی همسرم شغلش جوریه که طول نیمه دوم سال رو صبح ساعت ۶میرفتن و ۷شب بسیار خسته و کوفته میومدن خونه. سال اول تاحد زیادی افسرده شدم و فکر کردن درباره بارداری مجدد برام سخت بود. ولی این بار نمیخواستم اخلاف بچه ها زیاد بشه(اختلاف سنی دو پسر اولم حدود ۷ ساله) اول کمی به بدنم رسیدگی کردم و پاییز سال گذشته تحت نظر دکتر اقدام کردم و خداروشکر خیلی زود نتیجه گرفتیم. متاسفانه این بار هم داستان هماتوم و شیاف تکرار شد ولی خداروشکر هماتوم کوچکتر بود خیلی زودتر برطرف شد. ایندفعه دیگه برای ان تی نرفتم و تصمیم گرفتم فقط برای جنسیت برم سونو و کلا غربالگری ها رو انجام ندم. ولی از اونجا که خدا این‌بارم میخواست منو امتحان کنه توی سونو ۱۵ هفته توی قلب پسرم یه سری لکه و سافت مارکر بود. دکتر حسابی سرم غر زد و گفت اینا یکی از علائم سندرم داونه چرا سونو ان تی ندادی و چه و چه😔🤕 وقتی دکتره دید حالم خیلی بده دلش سوخت و گفت البته توی خیلی موارد هم چیز خاصی نیست و تا ماه آخر بارداری مشکل قلب برطرف میشه😐 اونجا حسابی منو ترسوندن و تا دلتون بخواد بهم استرس و ناراحتی وارد شد. تا چند روز حالم واقعا خراب بود. با دکتر و ماما مشورت کردم و نظرشون بر آمینوسنتز بود. ولی از اونجا که من هماتوم داشتم و اِنوکساپارین مصرف میکردم و آزمایش آمینوسنتز هم ریسک سقط داشت تصمیم گرفتم کلا پیگیر ماجرا نشم. ولی نمیتونستم ذهنم رو خالی کنم. فکر و خیال داشت دیوانه ام میکرد. تا اینکه یه روز که خیلی دلم گرفته بود، کلی با آقا امام زمان درد و دل کردم و گفتم آقا جان خودت میدونی این بچه فقط به نیت سربازی شما بوده. من میخوام یه بچه سالم داشته باشم که برای شما و در راه شما و رسالت شما قدم برداره، کمکم کنید تا بتونم آرامشم رو بدست بیارم و فکرم آزاد بشه. شاید باورتون نشه ولی انگار از اون لحظه به بعد تمام افکار از ذهنم پاک شدن. چنان آرامشی داشتم که انگار اصلا هیچ مسئله ای ذهنم رو درگیر نکرده بود حتی از قبل هم آروم تر و مطمئن تر بودم که بچم سالم سالمه. یه جور اطمینان از جنس یقین. توی سونو بعدی بازم اون مشکلات بود که مجبور شدم اکو قلب جنین بدم که خداروشکر گفتن مشکل قلبی جدی نیست و تا ماه ۹ برطرف میشه🤲😮‍💨 خلاصه این بارداری هم مثل بارداری قبلی نیمی ازش با استرس گذشت و نیمی با مشکلات شکمی که این بار خیلی حاد تر از بارداری قبلی بود، من یه چی میگم شما یه چی میشنوید. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ در حدی اوضاعم خراب بود که یک قدم هم نمیتونستم راه برم، با برداشتن قدم سوم انقباض میگرفتم. باید شکم بند مخصوص میزدم و حتی با وجود شکم بند باز باید شکمم رو با دست نگه میداشتم. تنفسم خیلی مشکل بود و انگار یکی محکم چنگ انداخته بود و ریه ام رو میکشید به سمت پایین😟شکمم واسه نگهداری از بچه هیچ زحمتی به خودش نمیداد، بند های رحمی به شدت شُل شده بود. آب دور جنین هم زیاد بود و عددش لب مرز که اونم، خودش شده بود قوز بالاقوز😭. به همین علت احتمال زایمان زودترس داشتم و آمپول میزدم و استراحت داشتم. یه تفاوت با بارداری های قبلی هم داشتم که اونم شدیدتر بودن ویارم بود🤢 که کمی توی ذهنم منتظر بودم این یکی دختر باشه ولی خوب تقدیر بر این بود که تک دختره خانواده ی پنج نفره ی ما، خودم باشم😅😁😜 از زخم زبون ها هم مختصر بگم که بعضی ها که میدونستن ما یه خانواده ولایی هستیم به کنایه توی جمع ها به ما(من و زن داداشم با هم باردار بودیم) اشاره میکردند و میگفتن آقاشون(رهبر) گفته بچه بیارید😏. بعضی ها با لحن دستوری تهدید میکردن که دیگه نیاری هااا 😳، بعضی میگفتن چرا نرفتی تعیین جنسیت یا رژیم نگرفتی تا دختر بشه؟ به نظر اون ها فقط دختر به درد مادر میخوره🤷‍♀️، بعضی هم میپرسیدن میخوای انقدر بیاری تا دختر بشه؟🙄 بعضی هم میگفتن یا هنوز داغی و نمیفهمی سه تا پسر چقدر اعصاب میخواد!، یا پسرهات آروم هستن که به فکر بعدی افتادی😵‍💫. تا جایی که در توانم بود در جواب افراد فقط سکوت میکردم و یا خیلی با احترام جواب میدادم ولی حسابی دل شکسته میشدم💔😥. بالاخره آقا محمدجواد ۴مرداد ۱۴۰۴ قدم سر چشم ما گذاشت😍🥰. در کنار همه زخم زبان ها و حرف و حدیث هایی که این مدت شنیدم یه نفر که خودش اهل خدا، پیغمبر و امام زمانی و مربی قرآن و یه آدم با سواد و به قول ما خانم جلسه ای بود یه سوال متفاوت ازم پرسید. گفت وقتی اینقدر بارداریت سخته چه میخواستی دوباره آوردی؟ تن دو تای قبلی سالم باشه انشاالله همونا بس بودن😳. گفتم آدم توی این دوره و زمونه باید یه هدف بزرگ داشته باشه تا بچه بیاره و الا اگر قرار به سختی نکشیدن باشه حتی یه بچه هم اضافه اس🤷‍♀️. با لحنی که یکم تمسخر داشت گفت مثلا الان شما هدفت چیه؟😏 گفتم من میخوام اون دنیا سرم جلو آقا امام زمانم بالا باشه که حداقل برای نسل شیعیانِ ایشون و برای قدرت کشورم و امر رهبرم هر چه در توان داشتم انجام دادم 💪 دخترشون خیلی صادقانه گفت به شرط اینکه توی این دوره زمونه بچه هامون شیعه واقعی بشن. گفتم اینکه خدایی نکرده بچه هام مسیری که من میخوام رو در پیش نگیرن دور از ذهن نیست و من هییییچ ادعایی از بابت تربیت فرزندانم ندارم ولی ما تمام تلاشمون رو میکنیم بچه هامون شیعه واقعی و محب اهل بیت بار بیان، بقیه اش رو هم میسپاریم به خدا و خود امام زمان که انشاالله توی این راه کمکمون کنن. این مکالمه رو تعریف کردم که بگم برای فرزندآوری حتی خیلی از مذهبی های ما با این فکر غلط که توی این دوره زمونه تربیت شیعه واقعی سخته و این بچه ها میشن سربار امام زمان نه سرباز، تن به جهاد فرزندآوری نمیدن. به هر حال این مسئله دور از امکان نیست ولی پاک کردن صورت مسئله که راه حل نیست. وقتی نیت ما درست باشه با توکل و توسل و مطالعه دراین باره قطعا میتونیم موانع تربیتی رو برطرف کنیم. در آخر هم باید تشکر کنم از کانال خیلی خوبتون 🙏🌹. خوندن زندگینامه و تجربیات دیگران کلی انگیزه و حال خوب به آدم میده. خوندن سختی های زندگی دیگران تحمل مشکلات رو برای من آسون تر کرده و با شنیدن تجربیات دیگران برکات و نعمت وجود بچه ها توی نگاهم بزرگ و نمایان تر شده. التماس دعا دارم از همه عزیزان تا خدا این بنده گنه کار رو لایق تربیت سربازانی برای آقا امام زمان بدونن و بتونم بچه هام رو جوری تربیت کنم که مطیع امر ولایت و آقا صاحب الزمان باشند🤲🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای مادری ک ی کار داخل رستوران براش پیدا شده
برای مادری ک ی کار داخل رستوران براش پیدا شده به نظر من ک تایمش خیلی زیاد بچه ها هم توی سن بلوغ و نوجوانی هستند باید بهشون توجه بشه حواس پدر و مادر بهشون بیشتر باشه پول خیلی مهمه توی زندگی ولی آینده بچه هات مهمتره با قناعت میشه زندگی کرد ولی اگر خدای نکرده بچه هات به خطا کشیده بشن خیلی تاوانش سنگین تره حالا اگر تایمش کمتر بود بهتر بود ولی از صبح تا عصر واقعا زیاد. وقتی هم به خونه آمدی خسته هستی نه حوصله بچه داری نه خودت نه زندگی امید وارم هر چی به صلاحت هست همون بشه موفق باشی🍀 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii می خواستم به اون عزیزی که می خواد درس بخونه و24 سالشه بگم
می خواستم به اون عزیزی که می خواد درس بخونه و24 سالشه بگم عزیزم خودتو ودست کم نگیر. هنوز سنی نداری میتونی درست را بخونی وموفق هم میشی. مادرشوهرمن 9تا بچه ونوه داره و70سالشه. از چند سال پیش از کلاس پنجم ابتدایی شروع کرد هرسال سه تا کلاس خوند ودوسه سال پیش لیسانسشو گرفت والانم 70سالشه داره میره رانندگی یاد میگیره. هيچ وقت از درس خوندن غافل نشو. ممنون از سایه جون که پیامم را گذاشت تو گروه. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿