#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام
فاطمم
دور سفره جمع شده بودیم خونه ی داییم بودیم
مامانم داشت درباره ی خاستگار و عشق و عاشقی بابامو خودش میگفت
بعد من پسر داییم کراشمه
حالا زنداییم گفت ایشالاه که من فاطیو میکنم عروس خودم حالا من کنار پسر دایی بودم داشتم با تلفن حرف میزدم که دوستم گفت نمره کاملو گرفته من به حرف اون بلند گفتم الهییییی شکرررر🤣😂🤣😂🤣
اقا اینجا همه بهم نگاه کرده بودن و میخندیدند و همه فکر کردن که من به حرف زنداییم گفتم الهی شکر🤦♀ و پسر داییم گفت که الهی شکر واستا برات دارم 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه خواستگار هیز داشتم...از اول که اومدن چشمش به من بود تا برن😕
بابامم بضی وقتا نگاش می افتاد بهش خیلی عصبانی بود😤
خلاصه مامان پسره مارو به زور فرستاد اتاق حرف بزنیم🤦♀
مااومدیم تو اتاق این پشت سرش داشت درو کامل میبست😐 که با نگاه بسیارخشمگین بابام روبه رو شد😡...خیلی ترسید،درو کامل باز گذاشت،یه اسباب بازی هم تواتاق رو زمین بود اونم گذاشت جلو در یه وقت بسته نشه🤣
بعد اومد چسبید به در حموم(تنهاجایی که از توهال دیده نمیشه)پادری جلو حمومم مامانم شسته بود نیمه خشک بود که باد و طوفان شد مامانم همونطور آورد انداخت گفت همینجا خشک میشه😱
اینم نشست روش بعد نیم ساعت که پاشدیم بریم بیرون دیدم پشت شلوارش خیسه🤣🤣
من به زور خودمو کنترل کردم تا رفت تو هال داداشم و پسر عموم زدن زیر خنده
پسرعموم همو پیش اونا به داداشم میگفت:ازترس بابات خیس کرده خودشو وبلند بلند میخندید
😂😂😂
پسره هم مرد از خجالت😰
حقش بود خاک برسر هیز😕😣🤧
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من کلا با خواستگار جماعت(مردا ) میونه خوبی نداشتم واسه همین هرکدوم از خواستگارا رو با ترفندای مختلف دک میکردم
دیگه صدای پدرومادرم دراومده بود چون با خواهر کوچیکم یکسال فاصله داشتم میگفتن لگد به بخت خودت که هیچ به خواهرت ضربه میزنی😔
خلاصه واسه خواستگاری آخری کلی میونم باهاشون شکرآب شد وبابام گفت که دیگه کاری بهت ندارم (بااینکه همه میدونستن من چقدر بابایی هستم)
خلاصه خواستگار جدید اومد ومنم جرات دک کردن نداشتم ومامان وبابام واسه اینکه روشونو زمین نزارم همچی روازطریق خواهر کوچیکم بهم میگفتن ،منم هیچی نگفتم فقط یه حرف میزدم حالا بگو باشه
ولی سرعقد منم که باید بگم بله اونجا میگم نه🙈🙈خلاصه همچی خوب پیشرفت بماند که ازهمون جلسه اول خواستگاری عاشقش شدم به هیچکس هیچی نگفتم😅🙈🙈خلاصه موقع عقد خوندن خطبه عقد سرمو بالا کردم و گفتم با اجازه پدرو مادرم وبزرگترها بله 😍😍😍ولی هرچی چشم انداختم مامان وبابام و خواهرامو ندیدم 🧐🧐🧐😢 بعدا ازشون پرسیدم شما کجا بودین آخه؟خواهرم گفت با تهدیدی که کرده بودی ما گفتیم الانه که بگی نهههههه🙈ومراسم بهم بخوره ماهم توی آشپزخونه قایم شدیم
همینکه صدای دست وکللللل اومده گفتیم خطر گذشت واومدیم😅😅😅(نکته:خیلی جدی تهدید نکنید باور میکنن😂😂🙈)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من یه دخترخاله دارم که سنش خیلی بالاس وبنده خداچون قیافه اش خیلی خیلی زشته اصلا خواستگار نداشت تو پنجاه سالگی بخاطرزشتی بیش ازحدش ازدواج نکرده بود😐😐😐یروزهمسری من اومدوگفت یه همکاردارم قیافه اش به دخترخاله تومیخوره ببریم خواستگاری👌🏿👌🏿👌🏿آقا ماشال وکلاه کردیم وبابچه هام که کوچیک بودن رفتیم خواستگاری که نه عروس نه داماد هیچ کدوم هم وپسند نکردن 😏😏😏فرداش بابچه هام رفتم خونه خواهرشوهرم اونجا هم جاری هام بودن من کلی کلاس گذاشتم گفتم دیروز رفته بودیم واسه دخترخاله ام خواستگاری یهو پسرم که هفت سالش بود جلوی همشون گفت عروس شکل هاپو کومار بود 😱😱😱😱😱قیافه من جلوی جمع خانواده همسری 😖😖😖😖🤥🤥🤥🤥قیافه فامیل همسری😏😏😏😏😏😏قیافه پسرم که انگار فتح خیبرکرده 🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بحث خواستگاری داغه منم یه خاطره یادم افتاد بگم
سقف خونمون نم داده بود وچون قدیمی بود روی پشت بومش هم کاه گلی بود؛؛ خلاصه یه مقدار ازگچهای سقف اتاق ریخته بود آجراش پیدا بود خیلی زشت بود میخاست خواستگار بیاد زمستونم بود وقت درست کردن نبود بابام میگفت بزارید تابستون درستش میکنم
من دیدم اینجوری بده به برادرم گفتم بیا خودمون درستش کنیم یه چار پایه اودریم وبا کاغذ وچسب اونجارو پوشوندیم مثلا گفتیم اجراش پیدانباشه😅😅😅😅😅
بعد هر وقت بارندگی میشد کمی از ته مونده های گچ واجر کنده میشد ومیریخت تو اون ورقه که چسبونده بودیم خلاصه جلسه خواستگاری شروع شد همه رسمی نشسته بودن که چشمتون روز بد نبینه یه هو اون ورقه هه نگو سنگین شده از بس توش گچ واجر ریخته شده بوده تالاپ افتاد وسط اتاق وهمه چی پخش شد روی میوه ها واستکان وچایی 😂😂😂😂😂😂
وای منو میگی ازیه طرف داشتم از خجالت اب میشدم ازیه طرف دیگه هم خنده م گرفته بود مهموناهم ریز ریز داشتن میخندیدن باور کن رفتن خونه چه قدر تعریف کردن وخندیدن
خودمون بعد رفتن مهمونا نمیتونستیم خودمونو جمع کنیم از خنده 😃😃😃😃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چند وقته سوتی های مربوط به خاستگاری و میخونم ولی همت نکردم خودم بنویسم
من کلی خاطره از مراسمات خاستگاری دارم آخه ۳تاداداش کوچیکتر از خودم دارم و یه جورایی من بیشتر تو کار پیدا کردن دختر و صحبت کردنا هستم
خدا روشکر تا الان ۲تاشون ازدواج کردن وسومی که ۳۰سالشه هنوز براش قبول نکرده دست به کار بشیم و اقدام کنیم اول از همه از همه خواهش میکنم برای خوشبختی و عاقبت بخیری جوونا دعا کنید
القصه
مورد اول برای داداش اولیم بود که یه شب دوجا رفتیم دختر دیدیم اون موقع برادرام سواری نداشتن ماشین نیسان داشتن من و مامانم و دختر آبجیم اولی رو رفتیم
داداش من قدش خیلی بلند و معیار اولیش برا زن آیندش قد بود که بهم بخورن
حالا مامان بنده خدای منم از بس عجله داشت و خسته شده بود از گشتن هر قد بلندی و میگفت این دیگه عالیه😂😂😂
داداشم اون موقع حدود۳۰سالش بود
این دختر خانم قدش بلند بود ولی سنش شاید حدود۱۸بود لاغر و بلند
حالا ما میدونیم داداشم قبول نمیکنه زود بلند شدیم خداحافظی که ب قرار بعدی که دوست دختر خالم بود برسیم مامان ساده مام هی با مادر دختر دل و قلوه میده و قول قرار میزاره که آره زنگ میزنیم قرار بزاریم پسرم بیاد آشنا بشید کلی از این عجول بودن مامان حرص خوردیم
برای قرار دومی باید دختر خاله رو میبردیم ک دیگه هیچ جوره جلو ماشین جا نمیشدیم عقب نیسلن نشستیم🤣🤣🤣
دختر خالم هی پشت شیشه میزد ب داداشم میگفت ک نزدیک خونه نشه ی وقت از پنجره ببینن ک ما از عقب نیسان پیاده شدیم ،😂😂البته اون داماد نبودا داداش بعدی بود چون داماد تهران شاغل بود اگ دختری رو پسند میکردیم آخر هفته اون میرفت آشنا میشد😑😑
حالا رفتیم خونه مامان خانم از همون اول ساز مخالف زدکه چیه خونشون چقدر پله داره ۲طبقه رو نمیتونم بیام بالا
رفتیم بالام دختر خاله ما به نکاتی دقت میکرد که ما هیچ وقت تو خاستگاریا کار نداشتیم 🥴 یواشکی
انگشت میکشید لبه قندون که ببینید تمیزن لبه های قتدونشون خاک نداره😅☺️
یا ببین اصلا گرد کفشای تو پاگردشون تمیز کردن خاک نداره🤨
حالا از همه چی که گذشته نگاهش
خورده به جورابای مامانم
نگو مامان عجولمون جورابای خودش و پیدا نکرده یه جفت جوراب مردونه طوسی پوشیده
این نکته سنجم با انگشت جوراب نشونمون داد😱🤣
دیگه می نتونستیم جلو خودمون و بگیریم حالا هی مامان چشم وابرو میاد چتونه نخندید زشته 🥴😂🤣
نمیدونم اونا متوجه جورابای مامانم شدن یا نه
ولی خدایی دختر خوبی بود ما برخلاف اولی پسندیدیم
ولی جلسه ای که داداشم رفت دختر ببینه نگو دختر اونقدر محجبه خودش و نشون میده که داداشم گفت من به جز یه دماغ چیزی ندیدم😑
حالا یه تجربه به دختر خانمهای محجبه
جلو خاستگار دیگه نباید اینقدر رعایت کنید بابا همون دینش گفته وقتی قصد جدی باشه حتی پسر میتونه با سر باز دختر ببینه تا پسند کنه
بغچه پیچ که نمیشه🤨🤨🤨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
صحبت خاستگاری شد داغ دلم تازه شد🤕گفتم بگم من قبل ازدواج ترم اول دانشگاه بودم اشتباهی به یکی زنگ زدم دیگه اون ول کن نبود چهارسال حرف زدیم بعد خونوادش اومدن خاستگاری ما خیلی سرتر از اونا بودیم ولی باز من چون پسره خوب وصادق بود دوسش داشتم خلاصه من تو این چهارسال کل خاسگارامو رد کردم اینا اومدن مامانش وخواهر وهمسر پسرعموش منم چایی بردم واین خانم ک همسر پسر عموی آقا دوماد بود ازم چندتاسوال پرسید منم ج دادم 🤐بعد که رفتن گفته بوده این دختره بدرد شما نمیخوره😒
خیلی پرحرف بود ولی خداشاهده منم فقط سوال خودشو ج داده بودم خلاصه نزاشت بهم برسیم وپسره نامزد کرد بعد اون من ازدواج کردم و دوباره پسره اومد دم مهد کودکی ک کار میکردم گف من نمیتونم ادامه بدم بانامزدم بیا دوباره باهم باشیم توام طلاق بگیر منم گفتم من یه بار بهت اعتمادکردم دیگه ن الانم نامزدمو دوس دارم رفت الان هر دوتامون بچه داریم تو اینستا هم پیجمو دیده عکسامم میبینه ولی کلا حرفی نمیزنه بزنه هم من جواب نمیدم چون خیانت تو کار من نیس 😍زندگیمو دوس دارم به اونم گفتم زنتو دوس داشته باشی زندگیت درس میشه وگرنه مطمعن باش خیانت خیانت میاره و.....
اون خانم ک نزاشت ما بهم برسیم دختر خودش الان مونده رو دستش چوب خدا صدا نداره ممنون که خوندین ببخشید زیاد شد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام یه خاطره یادم اومد خواهرشوهرم که عقد کرده بوده پدرشون دوست نداشته داماد بیاد خونش راهش نمیداده همسر من هم بااین خواهرش پشت سر همی بودند لج بودن باهم هنوزم لج هستن😐😐
یه شب پدرومادرشون خونه نبودن این شوهر خواهرشون اروم میاد پشت پنجره برادر شوهرم و همسرم که نوجوان بودن میفهمن اروم میرن بالا پشت بوم یه چوب بزرگ هم میبرند که دزد بود بزننش بعد میبینن دامادشونه همسرم اروم چوب رو میبره تا نزدیکه سرش بعد چوب و رها میکنه میخوره توسرداماد اینم ترسو پا میزاره به فرار🏃♂خونه کناری نیمه کاره بوده این داماد میره تو خونه که کسی نبینه ومیوفته تو چاه خونه😂😂😂
دیگه خلاصه برادر زنا درش میارن اما خب پرو بوده همیشه یواشکی میومده😂😂ولی خب همیشه هم با برادر زناش بده شاید عقده همون موقع رو داره😜😜😜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مامانم یبار زنگ زد مرخصی بگیر زود خاستگار میاد 🙄
منم از ترس مامانم مرخصی گرفتم رفتم 😊
طرف اومد افتضاح بود 😤
منم گفتم بخاطر این گفتی مرخصیم حروم کنم اضافه کاریمم نموندم😶😶😶😶
از این به بعد اول خودت ببین طرفو بعد به من زنگ بزن 😆
همه اینارو تو آشپزخونه گفتم اونام انگار شنیدن خواهره بعد تو حرفاش گفت شما شغلتون خیلی براتون مهمه🙄
گفتم بله خیلی الان یه شرکت لنگه منه 😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زمان ازدواج خواهرم و شوهرش بعد از چند جلسه که اومدن و رفتن،جلسه آخر خواستگاری شد،همه ی عموها و عمه هام و خاله و داییم هم اومده بودن، جلسه تموم شد و ما جواب مثبت دادیم و خانواده داماد خوشحال و پیروز رفتن،ما هم مهمانها(خانواده داماد) رو بدرقه کردیم و با مهمانهای خودمون برگشتیم داخل خونه،پذیرایی خونه مامانم شکل ال داشت و قسمت بالایی توی دید نبود،یکدفعه عمو کوچیکم گفت این کیه... دیدیم دختر خواهر شوهر خواهرم جا مونده...😀😀
خانواده داماد رفته بودن و بچه رو جا گذاشته بودن.... همه زدیم زیر خنده.. 😀😀بچه هم هاج و واج ما رو نگاه می کرد. بعد چند دقیقه مامان بچه اومد دنبالش😃😃
همه گفتن اینقدر خوشحال شدن که یادشون رفته بچه رو ببرن😃😃
اون دختر بچه جامونده حالا خانمی شده برای خودش،خواهرم دو ماهه فوت کرده،شده مونس دخترم😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
برای دختر داییم خاستگار اومده بود
منم همیشه خیلییی دلم میخواست بدونم عروس و داماد میرن تو اتاق باهم حرف میزنن دقیقا چی میگن؟😂😕
واسه همین خودمو زدم به مریضی یک فیلمی بازی کردم همه باور کردن حالم بده😂💔
حالا چون میدونستم میرن تو اتاق و ازقضا خونە داییم فقط یە اتاق داره رفتم اونجا مامانم یە پتو انداخت رومو رفت
همین کە رفت از زیر پتو اومدم بیرون خیلیم خوشحال بودم فک میکردم حالا چە کار خوبی کردم چجوری گولشون زدم😅😂
نزدیک بە دو ساعت منتظر موندم خبری نشد🥺💔
دیگه داشت صبرم بالا میومد که درو وا کردم و رفتم تو پذیرایی
دیدم مهمونا رفتن😐🤦♀
بدجور ضایع شدم😕😂
شیرینیارم خورده بودن😕
دلم شییییککستتت😑😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام به همه دوستان🤚، غریبه های آشنا😊
بعد مدت ها سال۹۱ اولین سالی بود که از طریق دانشگاه فرهنگیان معلم جذب میکردن البته با کنکور سراسری، خلاصه ما خیلی تلاش کردیم شدیم جز اولین ورودی های دانشگاه فرهنگیان.🤩
طبیعتا به خاطر معلم بودنمون کلی خواستگار برامون میومد و تقریبا هر هفته یه دونه رو داشتیم.
مثلا مورد داشتیم یک بنده خدایی تمام ما ۲۰نفر که اهل یک شهر بودیم و تو یک هفته از هممون خواستگاری کرده بود🤪
ولی طفلی آخرش شوهر هیچکدوممون نشد😜(دلم خنک شد😁)
حالا بگم از یک خواستگار
من کلا دوست داشتم طرف یا کارمند بانک باشه یا طلافروش (که هیچ کدومم نشد😒)
وقتی کسی زنگ میزد میگفت پسرمون کارمند بانکه میگفتم مامان بگو بیان اوکیه😍😌
ولی یک سری خیلی بد خورد تو ذوقم😅😅
طرف اومد و منم کلی به خودم رسیدم و ذوق زده که آره حتما خیلی عالیه ولی وقتی اومد داخل خونه، کاخ آرزوهام به کوخ تبدیل شد🥲
طرف خیلی هیکل بود ما کنار هم مثل فیل و فنجون بودیم😂😂 یعنی یک نفره رو مبل دو نفره نشسته بود.
از لحاظ قیافه هم با تصوراتم اصلا جور نبود.🤪🥸
تازه با ۴تا خواهرش اومده بود🫣😵💫
فقط طوری وانمود کردم که انگار تو ذوقم نخورده🤫
وقتی رفتن مامانم که اصلا اهل گفتن این حرفا نبود یهو گفت من دختر به این پسرِ نمیدم تو به این ریزی چطور باید زیر اون دووم بیاری🤔😁😁😁
داریم بازهم خواستگار تو ذوق بزن🙈😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿