eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
:. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام این باحاله چند وقت پیش به خالم گفتم خاله میدونی هر کی بیاد خوستگاری من ، بعد منم جواب رد بهش بدم پول دارمیشه خالم گفت کیو پولدار کردی 😂😂😂 پسر داییم اومده بود خواستگاری این استاد دانشگاه بود وضعش خوب بود ولی بابام بخاطر مشکلاتی که با خانواده مامانم داره منو نداد گذشت این پسره تو بورس سرمایه گذاری کرد شد میلیاردر حالا زنش عشق و حال میکنه بعد چند وقت پسر اون یکی داییم ازم خواستگاری کرد جواب ما باز منفی بود 😂 گذشت تو کوچشون دعوا شد اینو زدن یع دیه حسابی بهش رسید الان با پرشیاش جلوم ویراژ میده اینارو به خالم گفتم باور نکرد گذشت شد عید امسال مادر شوهر خالم منو خونه مامان بزرگم دید منو واسه داداشش خواستگاری کرد خالم مخالفت کرد گفت وضع مادیش بده منم گفتم اشکال نداره بیچارس بهش جواب رد بدم پودار شه 😂😂😂 خالم گفت ببینیمو تعریف کنیم یع هفته نگذشتع بود خالم منو دید گفت به اون پسره یع ارث قراره برسه نگو اینا داشتن خونشونو تمیز میکرون ثند یع ملک پیدا میکنن چون باباشون زود فوت شده بود اینا خبر نداشتن واسه کجاست دیدن واسه یع زمینه که بانک ملت روش ساخته شده چون بانک صاحبشو پیدا نکرده همنجوری ساخته حالا که فهمیدن صاحبش اینان قراره بهشون کلی پول برسه 😂😂😂😂😂 حالا خالم بهم ایمان اورده هر از چندگاهی منو واسه پسر یک سالش خواستگاری میکنه 😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 جونم بگه واستون این یه خاطره از خواستگاری من با داشتن دوتا بچه 😢😢من سال اولی بود که اومده یه مدرسه جدید اونجا غریب بودم بچه اولمو میزاشتم تو مهد کودک بغل مدرسه بچه ها نمیدونستن که بچه دارم وبچه دومم حامله بودم ولی خیلی شکمم پیدا نبود یه مادر دانش اموزام هر روز به یه بهونه ای میومد مدرسه حالمو میپرسید وهر دفعه هم برام یه چیزی میاورد مثلا یه بار۲کیلو تخمه از روستاشون اورده بود دفعه بعد فصل ترشی بود ۲تا دبه بزرگ ترشی برام اورده بود که دلتون نخاد خیلی هم خوشمزه بود 😄😄😄😄 اهان هردفعه هم کلی از برادرش برام تعریف میکرد که پلیس بود واخلاقش فلانه وبهمانه بگذریم دفعه سوم که برام زیتون اورده بود دیگه بحث وبازش کرد وبهم گفت راسیتش دم مدرسه برادرم شمارو دیده واز شما خوشش اومده حالا من اومدم اگه اجازه بدین خدمت برسیم 😜😜😜😜😜منومیگی هاج و واج مونده بودم گفتم ببخشید چی؟؟؟؟😲😲😲😲😲اونجا بود که دوزاریم افتادکه بعله این هدیه هاهم با منظور بوده وخلاصه وقتی بهش گفتم من یه پسر دوساله دارم ودومی رو هم حامله هستم چنان شوک شد که زبونش بند رفت تا چند وقت که دیگه اصلا ‌اون طرفا پیداش نشد وبعد ازاونم دیگه هیچی برام نیاورد🤗🤗 باور کن اون همه چیز رو که برام اورده پشیمون شده بود وباخودش میگه ای داد بیداد 😬😬😬😬ولی منم اخر سال برای دخترش جداگانه یه هدیه خریدم دادم گفتم شاید کمی جبران شده باشه 😁😁😁 برای شوهرم ماجرا رو تعریف کردم گفت دیگه ازاین به بعد حلقه تو یه جوری بگیر جلو همه که مردم متوجه بشن ولی بعدش خنده ش گرفته بود @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه بار هم دختر عمم زنگ زد بهم گفت برات یه خاسگار پیدا کردم😊من غش من ضعف ک دیگه شوهر پیدا شد گفتم چیکاره هس گفت هندونه فروشه😂😂😂😂😂🤭میاد کوچتون میگه هندونه هندونه تو برو دم در توروببینه گفتم وا نخیر نمیخام عصبی شد گفت بشین دکتر بیاد برات قط کرد کلی سوتی خاستگاری دارم حالا با سه‌تا بچه وقت نمیکنم بیکار شدم میگم🤪🤪 دور هم بخندیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 تو جلسه خواستگاری خالم ‌من پونزده سالم بود اول خانوما اومده بودن که دخترو ببینن و حرف بزنن خالمو هم ندیده بودن چایی ریخت گذاشت رو میز که ببره  من مثل احمقا برداشتم سریع بردم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ اونام فکر کردن من عروسم اینقد قربون صدقم رفتن و نازم کردن که نگو🤣🤣 مادر بزرگم اینا هم با دهن باز داشتن نگاه میکردن یهو خالم پرید بیرون سلام کرد گفت ببخشید عروس منم😎😎 یهو دختر داییم که کوچیکم بود گفت بزار اول بپسندنت بعد بگو عروس منم عروس منم😆😆 بدبخت خالم تا یه هفته افسرده بود ابرو براش نذاشته بودیم دوازده سال از اون زمان میگذره شوهر خالم هروقت مارو میبینه هرهر میخنده نکبت😕😕🤧 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 برای دختر داییم خاستگار اومده بود منم همیشه خیلییی دلم میخواست بدونم عروس و داماد میرن تو اتاق باهم حرف میزنن دقیقا چی میگن؟😂😕 واسه همین خودمو زدم به مریضی یک فیلمی بازی کردم همه باور کردن حالم بده😂💔 حالا چون میدونستم میرن تو اتاق و ازقضا خونە داییم فقط یە اتاق داره رفتم اونجا مامانم یە پتو انداخت رومو رفت همین کە رفت از زیر پتو اومدم بیرون خیلیم خوشحال بودم فک میکردم حالا چە کار خوبی کردم چجوری گولشون زدم😅😂 نزدیک بە دو ساعت منتظر موندم خبری نشد🥺💔 دیگه داشت صبرم بالا میومد که درو وا کردم و رفتم تو پذیرایی دیدم مهمونا رفتن😐🤦‍♀ بدجور ضایع شدم😕😂 شیرینیارم خورده بودن😕 دلم شییییککستتت😑😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام میخواستم سوتی خودمو بگم موقعی که برام خواستگار اومده بود من دقیقا ۱۶ سالم بود که برام خواستگار اومد بعد منم هول شده بودم چون اولین خواستگاری بود که پاش به خونمون باز شده بود بعد دختر داییم که از خودم یک سال کوچیک تره فضولیش گل کرده بود که ببینه منو خواستگارم قراره چیا بهم بگیم واسه همین همش میگفت یه گوشی باید بزاری رو حالت رکورد صدا منم به حرفش گوش دادم و گوشی رو گذشتم ولی چون ادم خجالتی هستم همش از خجالت این که قراره باهاش تو اتاق تنهایی حرف بزنم رنگ عوض میکردم😅😂 بعد منو صدا کردن خواستم برم چای بریزم منم رفتم بیرو اشپز خونمون یه حالت سکو مانند داره بعد منم هول کرده بودم ندیدمش یهو با مغز پخش زمین شدم حالا همه میخندیدن من هی قرمز میشدم😂😂 ولی اخرش بخاطر این که جلوشون سوتی دادم جواب رد دادم😅😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
:... 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام فاجعه من برمیگرده به شب خواستگاریم آقا من دم در که وایساده بودم شوهرم اومد مثلا دسته گل رو بهم بده میخواستم یواشکی جوری که کسی نشنوه بهش بگم ممنون شما خودتون گلید گل می‌خوام چیکار نمیدونم اصلا چیشد یهو گفتم ممنون من خودم گلم شمارو می‌خوام چیکار فک کنم بخاطر استرس زیاد سوتی دادم آخه هول شدم 😂😂😂😂 شوهرم که فهمید سوتی دادم قش کرد😂 کل جمع هاج و واج مونده بودن هی میپرسیدن چیشد چیشد منم از خجالت داشتم آب میشدم شوهرمم مثلا میخواست کسی نفهمه یه جوری جمعش کنه گفت هیچی بابا دسته گل اشتباه خریدم 😐 دلم میخواست خودمو و اونو با هم خفه کنم حالا من سوتی بدی دادم، قبول، این به کنار ولی آخه یکی نیست بگه عزیز من این چه جور جمع کردنیه اخه😂😂😂 آخرشم هیچکی باورش نشد دسته گل اشتباهی بوده همه یقین داشتن یا من گند زدم یا شوهرم ولی خداروشکر دیگه کسی پاپیچمون نشد بعد سوتی شوهرم، درکشون زیاد بود بزرگوارا😂 داداشمم تقریبا تا یه ماه بعد خواستگاری هی میگفت چه گندی زدی ولی من بهش نمیگفتم اصلااااا😌 و بجز خودمو شوهرم هیچکی نفهمیده البته تا الان که دارم میزارمش😅 اینم بگم یه شب بعد خواستگاری نامزد کردیمو بعد دوماهم عقد، الآنم حدود هشت ماهه که عقد کردیم ولی فعلا عروسی نکردیم 😊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یکی از همسایه های خالم بهش گفته بود یه دختر خوب میخوام واسه پسرم .. خالم منو دختر خالمو پیشنهاد داده بود.. یعنی بچه های خواهرش رو ؛ بعدخالم به هر دومون گفته بود بیایم خونش تا همسایش مارو ببینه فک کنید من ودختر خالم هردو رفته بودیم تا مامان پسره مارو ببینه تازه خوشحالم بودیم😂 حالا که یادم میاد می خوام زمین دهن باز کنه برم توش ..... اخرشم همسایش گفت اگر یکی روانتخاب کنم اون یکی پیش خودش غصه می خوره پس هیچکدوم..😐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 چند وقته خاطرات مربوط به خاستگاری و میخونم ولی همت نکردم خودم بنویسم من کلی خاطره از مراسمات خاستگاری دارم آخه ۳تاداداش کوچیکتر از خودم دارم و یه جورایی من بیشتر تو کار پیدا کردن دختر و صحبت کردنا هستم خدا روشکر تا الان ۲تاشون ازدواج کردن وسومی که ۳۰سالشه هنوز براش قبول نکرده دست به کار بشیم و اقدام کنیم اول از همه از همه خواهش میکنم برای خوشبختی و عاقبت بخیری جوونا دعا کنید القصه مورد اول برای داداش اولیم بود که یه شب دوجا رفتیم دختر دیدیم اون موقع برادرام سواری نداشتن ماشین نیسان داشتن من و مامانم و دختر آبجیم اولی رو رفتیم داداش من قدش خیلی بلند و معیار اولیش برا زن آیندش قد بود که بهم بخورن حالا مامان بنده خدای منم از بس عجله داشت و خسته شده بود از گشتن هر قد بلندی و میگفت این دیگه عالیه😂😂😂 داداشم اون موقع حدود۳۰سالش بود این دختر خانم قدش بلند بود ولی سنش شاید حدود۱۸بود لاغر و بلند حالا ما میدونیم داداشم قبول نمیکنه زود بلند شدیم خداحافظی که ب قرار بعدی که دوست دختر خالم بود برسیم مامان ساده مام هی با مادر دختر دل و قلوه میده و قول قرار میزاره که آره زنگ میزنیم قرار بزاریم پسرم بیاد آشنا بشید کلی از این عجول بودن مامان حرص خوردیم برای قرار دومی باید دختر خاله رو میبردیم ک دیگه هیچ جوره جلو ماشین جا نمیشدیم عقب نیسلن نشستیم🤣🤣🤣 دختر خالم هی پشت شیشه میزد ب داداشم میگفت ک نزدیک خونه نشه ی وقت از پنجره ببینن ک ما از عقب نیسان پیاده شدیم ،😂😂البته اون داماد نبودا داداش بعدی بود چون داماد تهران شاغل بود اگ دختری رو پسند میکردیم آخر هفته اون میرفت آشنا میشد😑😑 حالا رفتیم خونه مامان خانم از همون اول ساز مخالف زدکه چیه خونشون چقدر پله داره ۲طبقه رو نمیتونم بیام بالا رفتیم بالام دختر خاله ما به نکاتی دقت میکرد که ما هیچ وقت تو خاستگاریا کار نداشتیم 🥴 یواشکی انگشت میکشید لبه قندون که ببینید تمیزن لبه های قتدونشون خاک نداره😅☺️ یا ببین اصلا گرد کفشای تو پاگردشون تمیز کردن خاک نداره🤨 حالا از همه چی که گذشته نگاهش خورده به جورابای مامانم نگو مامان عجولمون جورابای خودش و پیدا نکرده یه جفت جوراب مردونه طوسی پوشیده این نکته سنجم با انگشت جوراب نشونمون داد😱🤣 دیگه می نتونستیم جلو خودمون و بگیریم حالا هی مامان چشم وابرو میاد چتونه نخندید زشته 🥴😂🤣 نمیدونم اونا متوجه جورابای مامانم شدن یا نه ولی خدایی دختر خوبی بود ما برخلاف اولی پسندیدیم ولی جلسه ای که داداشم رفت دختر ببینه نگو دختر اونقدر محجبه خودش و نشون میده که داداشم گفت من به جز یه دماغ چیزی ندیدم😑 حالا یه تجربه به دختر خانمهای محجبه جلو خاستگار دیگه نباید اینقدر رعایت کنید بابا همون دینش گفته وقتی قصد جدی باشه حتی پسر میتونه با سر باز دختر ببینه تا پسند کنه بغچه پیچ که نمیشه🤨🤨🤨 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 بحث خواستگاری داغه منم یه خاطره یادم افتاد بگم سقف خونمون نم داده بود وچون قدیمی بود روی پشت بومش هم کاه گلی بود؛؛ خلاصه یه مقدار ازگچهای سقف اتاق ریخته بود آجراش پیدا بود خیلی زشت بود میخاست خواستگار بیاد زمستونم بود وقت درست کردن نبود بابام میگفت بزارید تابستون درستش میکنم من دیدم اینجوری بده به برادرم گفتم بیا خودمون درستش کنیم یه چار پایه اودریم وبا کاغذ وچسب اونجارو پوشوندیم مثلا گفتیم اجراش پیدانباشه😅😅😅😅😅 بعد هر وقت بارندگی میشد کمی از ته مونده های گچ واجر کنده میشد ومیریخت تو اون ورقه که چسبونده بودیم خلاصه جلسه خواستگاری شروع شد همه رسمی نشسته بودن که چشمتون روز بد نبینه یه هو اون ورقه هه نگو سنگین شده از بس توش گچ واجر ریخته شده بوده تالاپ افتاد وسط اتاق وهمه چی پخش شد روی میوه ها واستکان وچایی 😂😂😂😂😂😂 وای منو میگی ازیه طرف داشتم از خجالت اب میشدم ازیه طرف دیگه هم خنده م گرفته بود مهموناهم ریز ریز داشتن میخندیدن باور کن رفتن خونه چه قدر تعریف کردن وخندیدن خودمون بعد رفتن مهمونا نمیتونستیم خودمونو جمع کنیم از خنده 😃😃😃😃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 چند وقت پیشا خواستگاری پسر خاله ی شوهرم ، امیر ، بود بعد من صب رفتم آرایشگاه یکی از فامیلای نزدیک امیر اینا ،اسمش مریمه ، که بهش خبر دادن امشب دارن برای امیر میرن خواستگاری و خانم آرایشگره از ذوق خبر خواستگاری یه کم گریه کرد شب رفته بودیم خونه ی مادرشوهرم . مادرشوهرن خبر نداشت . من بهش گفتم که امشب دارن واسه امیر میرن خواستگاری و یهویی مادرشوهرم از خوشحالی جیغ کشید و شروع کرد از ذوق گریه کردن . نمیدونم چطور شد برگشتم به مادرشوهرم گفتم فک کردم مریم خانم  عقلش کمه که از خوشحالی گریه میکنه شما که از مریم خانم بدترین 😒😒  خودش که میگه هر وقت یاده حرفت میوفتم از خنده غش میکنم 😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یادمه سال ۸۹ تیر ماه اومدن برام خاستگاری یه دو دفعه اومدن دفعه سوم منو دادن دیگه همون شب همه برادر شوهرا با پدر شوهر و مادر شوهر و داییاشون اومدن که مثلا منو نامزد کنن و کاغذمو بنویسن(اینجا رسمهکه تیکه های بزرگ مثل یخچال ،گاز ،لباسشویی ...اینارو داماد گل بگیره😂) البته الان حدود ۱۸ تیکه وسیله طلب میکنن با ۲۰ میلیون پول😬😬 خب از بحث خارج نشیم شماهم از این رسمااگه دارین بگین اومدن که بنویسن وسیله های منه بیچاره رو من انقدر بچه بودم دختر برادر شوهرم که گفتم ۱۳ سالس ازدواج کرده اون موقع کوچیک بود حدود ۴ ساله کشیدمش بردم تو اتاقم باهاش نشستم به عروسک بازی 🤦‍♀️ اصلا حواسم به دره اتاق نبود که مستقیم داخل پذیرایی باز میشد قشنگ منو میدیدن اونا ولی فقط خندیدن به جای خجالت که بابا این بچس هنوز خلاصه عروسک بازیمو کردم با دوست جدیدم😂 خسته شدم و اونا رفتن دوشب بعدش برام شیرینی خورون گرفتن(همون نامزدی) مامانم یه آرایشگاه جدید تو کوچمون باز شده بود رفت آورد خونه تا میکاپ شینیون کنه منو 😑 یا حضرت عباس 😶نمیشه عکسمو نشون بدم اصلا مرزهای میکاپ آرتیستو جابه جا کرد اون شب خلاصه مهمونا اومدن یکی یکی یه دختر خاله دارم هم سن منه هنوز ازدواج نکرده😶مثل من خیلی ازدواجی نبود😂 داره درس میخونه اون طفل معصومم اومده بود همچین با یه غمی منو نگاه میکرد که نگو میگفت بگو نمیخوام عروس بشم، ولی فکر کنم من تو دلم بهش میگفتم حسودِ چون اون آرایشگاه نرفته تازه براش انگشترم ندادن میگه بگو نه😂😂 از بس اون شب برام پر چالش بود هی از بحث خارج میشم😂 داشتم میگفتم مهمونای ما اومدن بعدش مهمونای شاه داماد باهم اومدن منم خب طفلی بیش نبودم هی میرفتم از پشت پرده دیدشون میزدم و لبخند مکش مرگ ما تحویل میدادم 😂نه که خیلی خوشگلم شده بودم اون شب برا همون 😂 دیگه همه نشستن گفتن کو عروسمون 😅منم با یه ژست جیگر رفتم بشینم داخل جایگاهم که صندلی ناهار خوری بود😂 حالا کوچولو بودم نشستم پاهام از زمین دو وجب فاصله داشت یه دفعه مادر بزرگ شوهرم گفت وووی ننه تو برا چی اونجا نشستی پاشو هولِکی(هول)نرو نوبت توام مِره(میشه)یه دفعه مادر شوهرم گفت عروسم همینه دیگه اونجا بود که بی بی محترم یه لبخند سکته ای زد وبا خودش گفت اینا دیگه چه آدمایین 😐 و منم اون لبخند خنک و ژست خفنو کنار گذاشتم در جایگاه خود فرو رفتم ولی خدایی خیلی ضایه شدم وگرنه بگو بی بی جان چکاره بچه داری بزار بشینه دلش خوش باشه والا زد نابودمون کرد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿