#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿
زمان ازدواج خواهرم و شوهرش بعد از چند جلسه که اومدن و رفتن،جلسه آخر خواستگاری شد،همه ی عموها و عمه هام و خاله و داییم هم اومده بودن، جلسه تموم شد و ما جواب مثبت دادیم و خانواده داماد خوشحال و پیروز رفتن،ما هم مهمانها(خانواده داماد) رو بدرقه کردیم و با مهمانهای خودمون برگشتیم داخل خونه،پذیرایی خونه مامانم شکل ال داشت و قسمت بالایی توی دید نبود،یکدفعه عمو کوچیکم گفت این کیه... دیدیم دختر خواهر شوهر خواهرم جا مونده...😀😀
خانواده داماد رفته بودن و بچه رو جا گذاشته بودن.... همه زدیم زیر خنده.. 😀😀بچه هم هاج و واج ما رو نگاه می کرد. بعد چند دقیقه مامان بچه اومد دنبالش😃😃
همه گفتن اینقدر خوشحال شدن که یادشون رفته بچه رو ببرن😃😃
اون دختر بچه جامونده حالا خانمی شده برای خودش،خواهرم دو ماهه فوت کرده،شده مونس دخترم😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه جریان خواستگاری دیگه یادم افتاد 😊😊
من تزریقات انجام میدادم ولی خونه کسی نمیرفتم به ندرت پیش میومد ...یه همسایه داشتیم شوهرش با پدرم نسبت فامیلی دور داشت...یه روز اومد دنبالمگفت بیا برام امپول بزن ...گفتم خوب می اوردی اینجا گفت یادم رفته...گفتم برو بیارش گفت حال ندارم ضعف میکنم...مادرمم گفت عیب نداره گناه داره فامیله برو ...خلاصه ما رفتیم گفت که بیا تو این اتاق مهمون داریم..رفتیم تو اتاق ..داشتم آمپول رو میزدم که یه پسر زیبا وارد شد و گفت ابجی گفتی برم سبزی بخرم برات...آبجی هم گفت اره برو..و تمام مدت پسره نگاه میکرد ...فهمیدم با کلک منو برده خان داداشش ببینه...اومدم خونه با مادرم دعوا که چه اتفاقی افتاده..مادرمم عصبانی شد گفت نگاه چطور فیلم بازی میکنن ...دردسرتون ندم اینقد پیغام فرستادن و واسطه و افراد بزرگ طایفه رو فرستادن که پدرم داشت راضی میشد ولی من کاملا مقاومت کردم و ردش کردیم ..هم پدرش سزشناس بود هم وضع مالی توپی داشتن ولی من ازشون خوشم نیومد🥴 (.اینو بگم که مادرشوهر فعلی هم با این کلک منو کشوند خونشون و ...گلی لیلی ...شدیم🙈🙈) روز عقد من تو خونه بود برف شدیدی رو زمین بود که یه دفعه صدای بوق ماشین عروس اومد نگو همون پسره از جای دیگه زن گرفته عمدا آوردن از کوچه ما رد کردن که دل منو بسوزونن ولی رکب خوردن چون منم عقد کنونم بود😅😅😂😂(اون پسر در یک تصادف به رحمت خدا رفت دوتا دختر کوچیک داشت روحش شاد)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلامخاستگاری من با بقیه فرق داره☺️
قبل این ک بریمشهرستان خالم هی زنگ میزد برا پسرش خاستگاری میکرد نظر منممیپرسیدن ن بود جوابم
ولی مامانم اینا جواب ن نمیگفتنمیپیچوندن
خلاصه ما رفتیمشهرستان خونه مادر بزرگ
دیدم این پسر خاله من ک اصلا نمیدیدمش حتی خونشونممیرفتمنمیدیدمش نبود اصلا
🤷♀
پسر خاله اومد دنبال ما بیاین بریمخونه ما
مامانممگفتاماده شینک بریم
با اینپسر خاله رفتیم خونشون اقا دوروز خونشونبودیمما ماشین میگرفتیمبرگردیماین اقا کنسل میکرد شد سه روز خونشون بودیم😕
خلاصه دیدمدختر خالمی انگشتر اورد گفت خوشت میاد منم گفتم اره قشنگه تو باغ نبودم
۱۶ سالم
گفت برا تو خریده داداشمگفتم برا من چرا گفت از تو خاستگاری کردن دیگه
گفتمخب من کگفتمن چرا خریده گفت ن بیا بریم پیش بزرگترا
ما رفتیمپیش بزرگترا دیدماره مامانمزنگ زده بابامم
بابامماوکی داده
منم اینجا چغندر
پسر خالم چشاشیبرقیمیزد کنگو
کلا جای خاستگاری اینا عوض شده بود 😐
بعد انگشترو مامانم گرفت گفت باشه ولی باید بیاین تهران
اونامقبول کردن
دیگه انگاری ما نشون همشدیم الکیالکی خاله بازی
😂
رفتیم تهران اومدن خواستگاریو بله برون
سال ۹۳اومدن بله برون
سال ۹۶ عقد کردیم گفتم باید درسمتموم شه بعد عقد میکنم اخر دبیرستان عقد کردم
اسفند ۹۷ رفتیم مشهد عروسی نگرفتیم
آذر ۹۸ دخترمون بدنیا اومد 😁
همون شب اول ..... اره 😅
ولی از همون اولش بدلم نشست و عاشق هم شدیم و از اون اول پیامک های عاشقانمون شروع شد تا الان کتبدیل شده ب نون و ماست بیار اینا ولی خیلی سختی کشیدیم ک بهم برسیم بدون هیچ پشتوانه ای کسی کمکمون نکرد ن جهیزیه بردم ن عروسی گرفتم فقط رفتیممشهد پابوس امام رضا
هنوزم زندگی سختی دارم ولی خدا بزرگه همین کبهم رسیدیم خودش کلیه بقیشمجور میشه😊
برای همه جوونای دمه بخت ارزوی خوشبختی و همه زوج هامارزوی خوشبختی میکنم❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
حالا که بحث خاستگاری هست بگم یه دختر خانمی از اشنا های دورمون بود فامیل شوهر خواهرم بودمعرفی کرد مااصلا قبل دختر خانمو ندیده بودیم ولی وضع مالیشون میدونستیم خوبه وحجاب هم خانوادش خوبن وقیافه هم خوبن بیشتر فامیلشون اما من به یه سری دلایل نمیخواستم ومیگفتم خدا کنه نشه رفتیم خونه اینا من که نمیخواستم دختر خانمو که دیدم خیلی خوشم اومد ازش و میخواستم جور شه مادر دختر که مارو کامل میشناخت پرسید داماد وضع مالیش چطوره؟ مادر خدا بیامرزم گفت پسرم از هر لحاظ ماشالله خوبه درس خونده ولی مال دنیا نداره اروم گفتم مادر چرا میگی نداره داداشم که داره مادرم فقط بهم اشاره کرد هیچی نگو 🥴بعد گفت قیافش چطوره مادرم گفت مثل خواهراش منوخواهرم 😊خلاصه خداحافظی کردیم اومدیم بیرون گفتم مادر چرا گفتی مال دنیا نداره گفت زنی که به امید مال دنیا بیاد مال دنیا حالا رفت از دست زنم میره😐بعد اینا گفتن دختر ما میخواد درس بخونه ماهم دوهفته نشدزنداداشم دیدیم عقد کردیم خداروشکر عروسمون خوبه این دختر خانم بعدش یه ازدواج با یه خانواده پولدار کرد به مشکل خورد و طلاق گرفت حدود دوازده سال بعد از دواج کرد دیگه خبر ندارم ازش انشالله خوشبخت شه❤️اما برادر من سرکار بود داراییش رو یه جا باخت یعنی حدودا کامل اما همسرش خدارو شکر خیلی هم باهاش خوب بود البته برادرم شکر خداهمه روجبران کرد ومادرم خیلی از عروسش راضی بود وزنداداشم مامانم خیلی دوست داشت ❤️دختر چشمه❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه بار که یکی از اقواممون فوت کرده بودن من گذاشته بودم ابرو هام پرشده بود پرشده بودا🤨
ازقضا جاریم زنگ زد که بیا بریم بازار برا خرید.منم گفتم باشه رفتیم و جاریم دختر بزرگش ۱۲ سالشه و ۲تادختر دیگم داره ولی زیاد بهش نمیخوره که ۳تا بچه داره.اون روز فقط دختر بزرگش رو آورده بود.
باهم رفتیم تو یه مغازه بعداز پرسیدن قیمت چندتا وسیله من گفتم اگه میخری بپرس اگه نمیخای بریم به کارامون برسیم.😕
آقای مغازه دار که فکر کرده بود منم دختر جارییمم گفت خانم ببخشید دخترتون قصد ازدواج نداره😂😂😂😂😂
من از مغازه اومدم بیرون میخندیدم😂
جاریمم عصبانی😬😤 وایساده بود داشت برا طرف توضیح میداد که ایشون جاریمه و دخترم نیست
حالا دخترش اومده بود خونه داشت برا همه تعریف میکرد😆😅جاریمم حرص میخورد از دست دخترش😤😒😠
منم😎🤩😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿
سلام اومدم باز بایه خاطره ( جومو کوچولو هستم۲۲)
من یه دختری بودم که تو خونه بابام اصلا کار نمیکردم فقط میرفتم مدرسه ومیومدم وبادوستام کلاسای مختلف مثل کلاس قران وجلسه مذهبی میرفتم مثلا خیلی بچه مثبت بودم 😉😉😉😉😉
بعداز اینکه باهمسری عقد کردم یه روز که رفتم خونشون وهیچکس هم نبود تریپ کارکردن برداشتم ومثلا دختر زرنگی هستم به شوهرم گفتم بیا رختخوابارو بریزیم ودوباره ازاول مرتب کنیم
شوهرم هم گفت به به چه عروس زذنگی خلاصه رختخوابارو ریختم شروع کردم به جمع کردن که یکی دوتای اولی رو که مرتب کردم که یه هو سرم گیج رفت وافتادم رو رختخوابها وفشارم افتاد ورنگم مثل گچ سفید شد شوشو هم چنان ترسیده بود گه نگو 😁😁😁😁گفت همونجا بخواب تا بیام وبرام اب قند درست کرد گوشت سیخ کرد وخلاصه کلی بهم رسید تا تونستم ازجام بلند شم
گفت شما کار نکنی خیلی بهتره کار کردنت بیشتر به ضرره😂😂😂😂😂حالابعدازسی سال زندگی هر وقت میخام یه کار سنگین بکنم نمیزاره میگه اون خاطره کار کردنت تو ذهنم هست وبه این ترتیب خودش همه کارا رو میکنه
میگه ترسش تو جونمه 😊😊😊😊😊😊شب خوش خدانگهدار
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سکانس جالب خواستگاری
سلام منم اومدم از یه جلسه خنده دار بگم ممنون میشم کانال بذارین🥰
یه روز یه خواستگار اومد 😐
آقا ۲۸ سالش بود
قبلش با خانواده هماهنگ شده بود شب اومدن
دست خالی😐
و اینکه آقا پسر چادر مامانش رو گرفته بود و با لرز گفت سلام
و یه بغض عجیبی تو چشاش بود😁
مامانش دستش رو گرفت و گفت بشینیم😳
برام عجییب بود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
آقا پسر فقط خونمون رو نگاه میکرد در حالی که چادر مامانش رو گرفته بود 😐
راستی قبلش بابام بهش سلام کرد جواب نداد فقط سر تکون داد😕
چایی اوردم نمیخواست بر داره مامانش به زور گفت بردار
بعد بابام ازش درباره کارش پرسید
گفت خب کار میکنم دیگه😕😐
بابام گفت خب توضیح بدید
گفت از صبح تا ظهر میرم کارخونه بعد میام خونه😁
سکوت همین جور ادامه داشت که گفتن دختر پسر برن حرف بزنن
آقا پسر چادر مامانش رو گرفت و تو گوش مامانش گفت من نمیرم پاشو بریم من میترسم😳😁
)(لازم به ذکر هست من لب خونی میکردم😂)
آخه فضولیم گل کرد
من که همون اول به خاطر رفتارش جوابم منفی بود😏
حالا به زور مامانش از اومد حرف بزنه و وقتی گفتم بفرما با بی ادبی رفت تو اتاق و نگفت اول شما
حالا صحبت:
گفتم بفرمایید از خودتون بگید
نام.نام خانوادگی. و سن ش رو گفت😂
گفتم از خودتون و شخصیتتون بگید یک دفعه جا خورد گفت:
شخصیت؟😳من تاحالا راجب شخصیتتم فکر نکردم
میشه شما بگید تا منم بگم😐
حالا من سوالام رو کردم (بعضی خنده دارشو میگم😂)
گفتم : هدفتون از ازدواج چیه؟
گفت :میخوام زن بگیرم 😂😂😂😂(قانع شدم اساسی)
گفتم: چرا؟
گفت:خب بگیرم دیگه...😐😐😐
...
گفتم:برنامه برای آیندتون چیه؟
گفت :آینده؟😳بهش فکر نکردم
گفتم:نمیخواید شغلتون را ارتقا بدید؟ و برید شغل دیگه پیشرفت کنید؟مثلا چه شغلی؟
گفت:حالا دوست دارم پیشرفت کنم حالا چه شغلی بعدا فکر میکنم😐😂
در حین صحبت آب دهنش ریخت رو شلوار کرمی رنگش🤢😐
گفتم خب حالا شما بپرسید:
گفت سختمه بپرسم خودتون میدونید دیگه همونا رو جواباشو بگید😐😐😒
خیلی بهم برخود🙂
گفتم :دیگه حرف ندارم بریم؟
ایندفعه من زود رفتم😁
بعد چادر مامانش رو گرفت گفت مامان بریم😐
بعد خداحافظی کردن
مامانم گفت با دمپایی اومده بود کهنه بودااا😐😐😐😐
از دوربین خونمون پیدا بود تا آخر اینکه سوار ماشین بشه چادر مامانش رو گرفته بود😂😂
هیچی زنگ زدن گفتن ما میخوایم
ولی مامانم گفت ما جوابمون منفیه😄
تازه بهشون برخورده بود گفت حالا چرا منفی بوده
پسرم چیزی کم نداشته که😂😂
من دیگه حرفی ندارم😕😑
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
از خدا میخواستم
#همسری مؤمن و متعهد داشته باشم که هیأتی باشه و ورزشکار و ولایی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🍃معمولاً همراه خونواده واسه نماز میرفتیم مسجد، مادر عزیزشون منو دیدن و قرار خواستگاری گذاشتن
خواستگار زیاد داشتم ولی انتخاب سخت بود و توکلم به خدا
🍃آقا جواد و خونوادهشون که اومدن، با هم که صحبت کردیم،ملاک مشترک و اولیه جفتمون«ایمان بود و اخلاق نیک»
تقریباً ۳۰ دقیقهای صحبت کردیم در مورد #حجاب قناعت،تعهد...
تصمیمگیری تو زندگی مشترک و میزان مقاومت در برابر مشکلات و همه چی عالی بود
ولی تردیدها همچنان پابرجا...!
🍃دو رکعت نماز توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها خوندم و گفتم
"خانوم من کنیز شمام خودتون بهم تو ازدواجم کمک کنین"
خواستگاری و مراحل بعدش به سرعت جلو رفت
🍃بعدها متوجه شدم که همسرعزیزم
به حضرت زهرا سلاماللهعلیها ارادت خاصی داشتن و ایشون هم همین نمازو خونده بودن
🍃عشق بینهایت ما
از شب صیغه که مصادف بود با میلاد امام جواد علیهالسلام شروع شد اون شب یه مشت نقل رنگارنگ بهم داد و گفت
"زندگی مثه این نقل شیرینه بانو"
🍃تموم کاراش خدایی بود و خدا واسش جور میکرد، میگفت از بچگی عاشق اسم عاطفه بوده و
روزی که فهمیده اسمم چیه، گفته بود "عروس ما همینه...!"
خدا رو شاکرم که اسمم باب میل همسر شهیدم بود
به روایت #همسر_شهید #شهید_جواد_تیموری*
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام خوب هستید؟؟میخواستم یه چیزی بگم پیرو حرفهای دوستمون ک گفتند ب هرخواستگارش جواب رد میداده طرف پولدار میشده.....خواستم بگم شوهرم وبرادرای شوهرم برعکس بقیه پسرا اکثرا می اومدن براشون خاستگاری و پیشنهاد میدادن بادخترشون یا دختر خونواده یافامیل ازدواج کنند😍😍ولی پسرا جواب منفی میدادند و یا اگر کسی رو تو ذهنشون مد نظر براازدواج قرار میدادند یا کسی یکی رو بهشون معرفی میکرد و اوناجواب منفی میدادن صددرصد دخترا بعدش ازدواج میکردن😂😂😂😂😂😂
کلا برعکس بود قضیه شون و برا شوهرم و برادراشون خاستگارزیاد می اومد حتی براشوهرمن هم چند نفر گفته بودن وحتی طرف دختریاخونوادش میرفتن خونه پدرشوهرم 😂😂😂😂😂😂ولی خب قسمتش من شدم😊☺️☺️وهمیشه هم میگه توهمون لحظه اول دلمو لرزوندی و من کلی کیف میکنم😂😂عشق منهههه💋💋
صبورا🌺🌺🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿
من این قد خواستگار های کجو کوله دارم ک وقتی بحث خواستگار اومدن میشه بابام ی لبخند ملیح میزنه و .... 🤦♂
خلاصه ی خواستگار داشتم از اون داداچی هااا ک هیکل بدنسازی دارن (آمپولی🥴) با کلی ریش و پشم و ادعا 💪
قرار بر این شد ک قبل از این ک اینا رسمی بیان خونه و بزرگتر ها در مورد مسائل مهریه و.. اینا صحبت کنن من و ایشون همو بیرون ببینیم و تمام حرف هامون رو بزنیم
خلاصه ایشون همینجور ک نشسته بود و نطق میکرد اومد دستش رو بندازه پشت صندلی من و دستش خورد زیر چشمم و چون انگشتر دستش بود این قد از چشمم اشک میومد ک ریملم پخش شد
این مدادم میگفت حواسم نبود و از عمد نزدم و منم عصبی گفتم اگه از عمد میزدی لباساتو در میوردم و مینداختم اون ور خیابون 🙀
بعدش دیدم پسره همینجور داره نگاه میکنه ک من چی گفتم 😵💫
منم حالت قهر گرفتم و سوار تاکسی شدم و اومدم خونه خوب شد قسمت هم نشدیم چون بعد دوماه همو دیدیم و گفت من اتفاقی اینجام اگه عصبی نمیشی و لباسامو در نمیاری 🙅♀🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه شب واسم خواستگار اومده بود تعریف از خود نباشه هرروز خواستگار داشتم بی نهایت ، مادرمم هرکی میومد میگفت عالیه و خیلی خوبه ، و منم خسته و عصبانی
اخه مدنظرم یچیزی بود ک خانوادم قبول نداشتن و منم همینکه میدیدم مادرم میخواد مجبورم کنه ، طی یه حرکت وقتی میرفتیم تو اتاق با پسره حرف بزنیم حالشونو میگرفتم (البته خدا منو ببخشه)
خلاصه وقتی رفتیم صحبت کنیم
شرایطش پسندم نبود ، مادرمم پیله ول نمیکرد
پسره شهر غریب درس میخوند و زندگی میکرد و از حرفاش فهمیدم کمبود محبت داره
عاقا ازم پرسید وقتی شوهرتون قهر کنه باهاتون ، میرید منت کشی و اشتی کنید
منم از دهنم پرید هههه گفتم کور شه خودش بیاد ، ولش میکنم تا خودش اشتی کنه والا
بدبخت مث اینکه اب یخ ریختن رو سرش فقط هنگ بود
وقتی رفتن ، اومدم بیرون
مامانم گفت دوباره چی گفتی به این بیچاره
گفتم چرا ؟ گفت همینکه اومد بیرون یه پا وایساد میگفت بریم فقط
ن میوه خورد ن هیچی
رفتن ک رفتننن 😂😂الحمدالله
تا باشه چرت نگه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
خاطره ی من برمیگرده ب سه سال پیش زمستون بود ک پسر عموم اومده بودن خواستگاریم منم رد میکردم ...
تا یه روز پسرعموم تصمیمم گرفت خودش رو در رو ازم خواستگاری کنه
تلفن زد ب خونمون ..
منم ک صداشو از توگوشی تشخیص ندادم بفهمم کیه تا گفت فاطمه و خواست چیزی بگه منم فکر کردم مزاحمه تا تونستم فوش بارونش کردم بعد قطع کردم
شب مامانم امد خواست پوستمو بکنه فهمیده بود وقتی بهم گفت پسرعموت بود اینجوری شدم😶😶😥
کلی خجالت کشیدم بعد بهش پیام دادم و عذرخواهی کردم
ولی الانم باهاش ازدواج کردم و هروقت يادآوري میکنه ، میگ خب بلدی ها فوش بدی و کلی خجالت و میخندیمم😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿