#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
خاطره ی من برمیگرده ب سه سال پیش زمستون بود ک پسر عموم اومده بودن خواستگاریم منم رد میکردم ...
تا یه روز پسرعموم تصمیمم گرفت خودش رو در رو ازم خواستگاری کنه
تلفن زد ب خونمون ..
منم ک صداشو از توگوشی تشخیص ندادم بفهمم کیه تا گفت فاطمه و خواست چیزی بگه منم فکر کردم مزاحمه تا تونستم فوش بارونش کردم بعد قطع کردم
شب مامانم امد خواست پوستمو بکنه فهمیده بود وقتی بهم گفت پسرعموت بود اینجوری شدم😶😶😥
کلی خجالت کشیدم بعد بهش پیام دادم و عذرخواهی کردم
ولی الانم باهاش ازدواج کردم و هروقت يادآوري میکنه ، میگ خب بلدی ها فوش بدی و کلی خجالت و میخندیمم😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
‹شب خواستگاری وقتی
حرفامون تموم شد تهِ حرفاش
بهم گفت: خانم این قلبِ ما
تو آتیشِ عشقِ شما سوخت!
یه وقت با جوابِ منفی
خونه خرابمون نکنی:)✨🔐›
#عشاقبخوانند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شوهرم رفته بود کربلا منم دلمو صابون زده بودم واسه سوغاتیای که شوهر جان میخاد واسم بیاره🙈
گذشت و روز موعود رسید و شوهر جان آمد بعد از دیده بوسی و مراسم شام و رفتن مهمونا
البته فامیلای نزدیک موندن رسید وقت دادن سوغاتی...
یکی یکی سوغاتی مادرش و پدرش و برادراشو و.... همه رو داد نوبت من شد همه از جمله جاریا هی میگف واسه خانومت چی گرفتی ؟؟
شوهرمم با یه لفظ خاصی میگف واسه خانمم ویژست بعدا خودم بهش میدم منم قند تو دلم آب میشد فک میکردم وااااای ببین چی باشه 😍😍
جاریام از کنجکاوی داشتن میترکیدن😏😏
القصه آخر شب شد و همه رفتن خونه هاشون منم که دل تو دلم نبود شوهر جان صدام کرد بیا ببین چی گرفتم واست😎
آورده جلوم باز میکنه یه لباس خواب گرفته اونام چ وضعی🤦♀🤦♀
چشام چار تا شد گفتم همین گفتم آخه مرد مردم از کربلا چادر مشکی انگشتر عقیق سجاده این چیزا میارن این چیههه برداشتی اوردی
تو اینو واسه من نگرفتی واسه خودت گرفتی
من نمیخامش 🤨🤨
از فرداش همه میپرسیدن شوهرت چی گرفته بود شوهرت چی گرفته بود
منم مونده بودم چی بگم همش می گفتم هنوز کادومو باز نکردم 🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
در خیالآمدی و آینهی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد . .🌱'🔓.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یبارم خواستگار اومد ولی نمیدونستیم بخاطر من اومده یا خواهرم،واسه همین دوتایی باهم چایی بردیم.
اخرم دخترخالم که یه گوشه نشسته بود رو گرفتن😐😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
آوارهی آن طرز نگاهت شدهام
بیچارهی آن چشم سیاهت شدهام(:🗞💙
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خواهرم وقتی نامزد بود خیلی با نامزدش رودروایسی داشت بعد مامانم یه دست مبل در حد نو از سمساری خریده بود خواهرم خییلی تاکید داشت نامزدش نفهمه یعد نامزد خواهرم اومد اونجا یه نگاهی به مبلا انداخت انگار فهمید خواهرم اومد تو آشپزخونه به من گفت وااای فهمیییید مبلا رو از سمساری خریدیم حالا نامزدش پشت سرش وایساده بود پوکیده بود دیگه همه زدیم زیر خنده خواهرم تب کرده بود تا دو روز😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
وقتی بالاخره بعد کلی سختی
بهم رسیدین بهش بگید:
سختی من هرگز در زندگی به
اندازهی الان که خودم را
به تمامی به تو سپردهام؛
احساس امنیت نکردهام..✨
#یہنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عمه😂
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اقا ما کلا خانوادگی خیلی قهوه میخوریم
بعد عمه ام حدود یه ساله عروسی کرده خیلی قهوه میخورد ولی شوهرش لب نمیزد
یبار اومد گفت هادی(شوهرش)قهوه میخواد
بعد منم میخواستم مثلا بگم عه شوهرتم قهوه خور شده و معتادش کردی و از این مسخره بازیا
نه گزاشتم نه ورداشتم گفتم عه هادی رو هم قهوه ای کردی؟😐🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
راضی بودن به اذیتاش فقط
اونجا که شاعر میگه:
"گفتند که جبر می کند یار
گفتیم که اختیار دارد ♥️🌚"
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از تبلیغات من
109.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💣🧨😍 بمب تخفیفات در جمعه سیاه 😍
‼️ تخفیف داریم تا تخفیف ‼️
🤩 فرصت استثنائی خرید جمعه سیاه تا 70% تخفیف 🤩
⚠️ فقط #پنجشنبه و #جمعه⚠️
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07
شروع قیمتها89تومن🔥🔥
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
آقا من یه خواستگار داشتم که قبلا هی هر روز میومد خواستگاری.
من اولا اصلا ازش خوشم نمیومد
ولی بعدش دیگه داشت خوشم میومدازش 😁😜
ولی چه فایده😖🤦♀
اقا من ی روز رفتم درمانگاه پیش دکتر،مامان پسره هم اونجا بود منم که کلا یه دختر استرسی و خجالیتم با دیدن مامانش کلا مغزم هنگ کرده بود🤦♀😂
رفتم بهش سلام کردم و حال و احوال پرسی کردیم وبعدش سریع رفتم پیش دکتره و دیگه کارم اونجا تموم شد که داشتم مثلا با یه غروری راه میرفتم که... اقا جونم براتون بگه که دیدم دکتره صدا میکنه خانم خانم دفترچتون اول برنگشتم اصلا فک نمیکردم با من باشه دیدم دکتره دوباره یعنی یه جوری با صدای بلند و خشمگین میگفت دفترچتون ترسیدم و برگشتم دیدم وای خدا با منه 😣
وای اون موقع که سرم رو بالا آوردم ، دیدم مامان پسره با تعجب زیاد فقط نگام میکنه 😑🤦♀
بعدش دیگه سریع رفتم دفترچم رو گرفتم و داشتم میرفتم که نگاه صورت مامان پسره کردم دیدم اونم داره نگام میکنه دوباره بهش سلام کردم😩
وایی خدا از خجالت سرخ شده بودم و میخواستم صورتم رو چنگ بزنم 😣😖
مامان پسره که قشنگ معلومه صددرصد گفته این دختره دیوونه است که هیچ خودمم به خودم دیگه شک کرده بودم 😅🤦♀
فک کنم اصلا دیگه نیان😢
اگه نیانم حق دارن 😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿