#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ی عروسی رفتیم
داماد ۲۲ سالش بود
داشتن وارد تالار میشدن
پسر دایی ۱۰ سالش ترقه انداخت زیر پاشون
دامادم جلو جمعیت و فیلمبردار و...
زد تو گوش پسره گف نکن پدر سگ🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿
ما شب مبعث عقد کردیم فرداش مامانم به شوهرم گفت باهم برین بیرون امروز عید هست منم ۱۴ سالم بود وهیچ جا رو یاد نداشتم وخیلی هم استرس داشتم باشوهرم رفتیم پارک ملت مشهد بعد نشستیم وحرف زدیم دوساعت که گذشت شوهرم گفت من میرم بستنی بخرم وتوهمین جا باش تا بیام منم گفتم باشه یک بیست دقیقه ای که گذشت نیومد منم یکم ایت الکرسی می خوندم تابیاد منو ببره خونمون گفتم شاید این پسره رفته خونشون منویادش شده بعد بلند شدم راه افتادم که برم خونمون که دیدم داره میاد خوشحال شدم بعد گفت کجا داری میری گفتم خونمون 🤔🤔🤔گفتم فکرکردم منویادت شدبعد دیدم داره میخنده 😂😂😂😂وگفت نه من هیچ جا تورو فراموش نمیکنم و این شد که دیگه هرجا میخوام برم باهام هست ومنم باهاش هستم هرجا که بخوادبره حالا که یاداون روز ها میفتم میبینم که واقعا چقدر بچه بودم وچه اشتباهاتی که نکردم توزندگیم توروخدا بچه هاتون رو تا وقتی که بزرگ نشدن عروس نکنین من که زود ازدواج کردم خیلی اذیت شدم وازبچگی هم چیزی نفهمیدم شما این ظلم رودرحق بچه هاتون نکنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اوایل عقد رفته بودم خونه مادر شوهر
موقع خداحافظی مثلا میخواستم بگم خیلی با ادبم 🤪😜 عقب عقب خداحافظی میکردم که خدایی نکرده پشتم بهشون نباشه 😱😌
آقا... ما هی رفتیم عقب ... مادر شوهر و خواهر شوهر اومدند جلو ...
عقب ...
جلو ...
عقب ...
جلو ...
.
.
.
.
.
که یهویی چشمتون روز بد نبینه ...
با سر رفتم تو دیوار 🤕 جوری که قاب رو دیوار کج شد ...
من 😰😰😰😰😰
مادر شوهر 😌😌😌😌😌
خواهرشوهر 😏😏😏😏😏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
من نمیتونم بهت بگم دوست دارم!
ولی اگه تو یه جمع باشیم موقع
خندیدن اول به تو نگاه میکنم💛(:
#عشاقبخوانند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چند ماهی بود که عقد کرده بودم ی دفعه متوجه شدم ابروها وموهام داره ریزش میکنه نگران شدم به همسرم گفتم. قرارشد بریم دکتر پوست و مو .وقتی رفتم داخل ومشکلم روگفتم چند تا سوال کرد آخرش پرسید پدرت چطوره من جواب دادم خوبن الحمدلله.بعد دکتر گفت نه منظورم موهاشونه ،کم پشته ،کچله ....من که تازه متوجه منظور دکتر شده بودم ازخجالت آب شدم 😅اومدم بیرون برای همسرم تعریف کردم اونم مرد ازخنده و ی سوژه شد که توخانوادش تعریف میکرد ومیخندیدن به این سوتی من
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
" درست همونجا که داره
آستین پیراهنِ چهارخونش رو تا
میزنه و زیر لب مداحی میخونه و
اَبروهاش توی هم گره خورده ..
درست همونجآ دلبر نیست که..
جآن میبرد "
جآن...✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عاقا من از خز بازیای خواهر شوهرم بگم
عقد بود ما میرفتیم دیدنش عید دیدنی اخه همش خونه پدر شوهرش بود بعد یه جوری بامارفتارمیکرد انگار ماهفت پشت باهاش غریبه ایم😐
ذوق داشت طفلک😂
همممممه ی کارارومیکردنمیذاشت مادرشوهرش از جاش جم بخوره
بعد میخواست بشینه میرفت دورترین نقطه ی پذیرایی مینشت 😐شاید فاصله مون باهاش 10مترمیشد اصلا حرفم نمیزد باهامون😯
قیافه ی من و مادرشوهرمم😨😠
فک کن من و مادرشوهرم و مادرشوهرش دور هم اون ته پذیرایی😡
خومااومدیم تورو ببینیم انتر خانم😈
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
دچار يعنی عاشق ...
و فكر كن كه چه تنهاست اگر ،
ماهیِ كوچك ؛
دچار آبی دريای بيكران باشد🔐✨'!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اینی که میخوام بگمالبته بیشتر درد دل هست تا خاطره
چند نفر دیگه م دیدم از مادر خودشون گله داشتن ک مادری نکرده،منم مثل شما،تا یادم میاد اذیت از طرف مامانم بود،من بچه اول بودم،دهه شصتی م و پدرم جبهه و،،،،
میفهمم استرس داشته بنده خدا،ولی من خیلی اذیت میشدم،تمام کارهای خونه رو باید انجام میدادم از راهنمایی ب بعد،البته غیر از آشپزی.
هر وقتم بابام از سرکار میومد دقیقا همون لحظه از کارهای من و داداشم میگفت و ب کتک میداد مارو،هر چند برادرم رو بیشتر دوست داشت،چون پسر براش مهمه،حتی الآنم برادرم و بچه هایش رو بیشتر تحویل میگیره،هر چی بهتر بود برای خودش بود و من باید مثلا لباسی ک خودش پوشیده بود و نمیخواست دیگه میپوشیدم،چون از نظر اندام اندازه هم بودیم،
وقتی هم ک ازدواج کردم بازم همین کارا و اخلاقا ادامه داشت،شبی ک همسرم پیشم بود فرداش رو نباید دیر بلند میشدم وگرنه غوغایی بود تو خونه،من هیچی از دوران عقد نفهمیدم😢
بعضی وقتا حرفایی میزد جلوی بابام ک عرق شرم مینشست رو پیشونیم،
خلاصه هر جور بود گذشت
مادر شوهر بدی داشت و اذیتش کرده بودن،خودشم روستا بزرگ شده بود ولی نمیفهمم ما ک بچه هایش بودیم رو چرا دوست نداشت😔
الان دوتا دختر دارم خودم،انقد دوستشون دارم ک نگو،ب خودم گفتم تمام کمبودهای خودمو برا اینا جبران میکنم،هر چی من ازش محروم بودم رو بچه هام باید داشته باشن،چون خودم طعم تلخش رو چشیدم😢
خلاصه که بچه ها امانت خدان،مراقبشون باشیم،ی کاری نکنیم وقتی پیر وافتاده شدیم هیچ کس. ازمون نگهداری نکنه ،منم الان ک مامانم از درد بدن و ایناش میگه،هیچ حسی ندارم اصلا،فقط ب حرفاش گوش میدم
جالبش اینجاست ک همیشه ب خواهرام میگه این ی چیز دیگه س برام(من یعنی)از نظر احترام هیچی براشون کم نذاشتم،
ببخشید ک هم طولانی بود هم ناراحت کننده،مراقب بچه ها باشیم،خودشون نخواستن بیان تو این دنیا♥️♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
دچار يعنی عاشق ...
و فكر كن كه چه تنهاست اگر ،
ماهیِ كوچك ؛
دچار آبی دريای بيكران باشد🔐✨'!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
برا روز عقدم ارایشگا گفته بود که بیشتر وسایلو خودم بخرم منم وسایلا ک خریدم روز عقد رفتم ارایشگر گفت مژه خوب نیس و از اونجایی ک دختر خاله اقامون بود ب مادر شوهرم زنگ زد گف که مژه مصنوعی فلان مدل بخرید بیارید
همسر منم ک بهش پشت گوشی گفتن اینم تا اون موقع نمیدونسته مژه مصنوعی چیه اصن 🤣
رفته مغازع لوازم آرایشی ک میگف شلوغ بوده و عجله داشته سریع و بلند میگه مژگان مصنوعی دارید🤣😐 میگف هر کی یه طرف ولو میشده از خنده
بعد کلی خندیدن گفتن مژه مصنوعی بله و خریده و اومده😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
- اخر چہ کند با دلِ من علم پزشکی
وقتی ڪه به دیدار تو بسته ضربـ♥️ـانم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿