#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من دانشجوی دبیری هستم
قبل از کرونا یه روز تو راهرو دانشگاه داشتم می رفتم که از جلوی یه کلاس رد شدم. دیدم دانشجو های آموزش ابتدایی کلاس دارند. استاد میگفت «ب اول» ، «ب غیراول» بعد کل کلاس تکرار می کردند «ب اول» ، «ب غیر اول» باز استاد می گفت کل جمعیت تکرار می کردند و چند بار گفتند ب اول و ب غیر اول
بعد شب تو خوابگاه، سرپرست خوابگاه اومدن اتاق ما مثلا شب نشینی و دور همی
بحث سر سختی درس و تدریس و اینا شد، همه بچه ها گفتن اره فیزیک خیلی سخته و از این حرفا، منم به متلک گفتم عوضش آموزش ابتداییا بندگان خدا خیلی کارشون سخته و نیم ساعت امروز داشتن می گفتن ب اول و ب غیر اول... کلللل اتاق که ده نفر بودیم زدیم زیر خنده و...
قیافه سرپرست😐
خنده ما که تموم شد گفت خب مهمه که به بچه ها حروف رو درست یاد بدن و توضیحات دیگه
یهو یادم اومد که هم خودش و هم همسرش معلم ابتدایی بودند قبلا😬😬😬🤦♀
ذره ذره آبرو جمع کرده بودم، یکجا به فنا رفت😑😑
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
+بگو ببینم اصلاً تو چه میخواهی؟
-گفتم: تو را میخواهم
و نمیدانم میتوان به زنی جملهای
زیباتر وخوشایندتر از این گفت یانه!✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
یه دیالوگ تو فیلم موقعیتمهدی هست که میگه:
[ ببین من چقدر به کم داشتنت هم قانعم .! ]
همینقدر تلخ و قشنگ :)”☁️”
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیم شوهرمم کارش طوریه که اکثرا دکترها و پرستارا واسه هماهنگی بهش زنگ میزنن یه بار اونقدر بهش زنگ زدن حسودیم شد.....
با خودم گفتم باشه یه جایی تلافی میکنم ...
حالا یه روز رفتیم بازار تبریز و ما دست همو گرفته بودیم و داشتیم میرفتیم که یکی از همکلاسیهای پسر دوران دانشگاه جلوم سبز شد انگار دنیا رو واسم دادن که بالاخره منم میتونم به شوهرم نشون بدم که منم واسه خودم کسی ام .....
به همکلاسیه سلام دادم و شروع کردم به نامزدم معرفی کنم که هر کاری کردم اسمش یادم نیومد که نیومد ...
حالا جالبه این همکلاسی هم منو فقط از ظاهر شناخت و سلام و احوالپرسی کرد اسم منم یاد اون نمونده بود طوری شد که نامزدم فهمید ما زیاد هم همدیگه رو نمیشناختیم فقط به خاطر برانگیختن حس حسادت اون باهاش گرم گرفتم در کل من خیلی ضایع شدم😐
و بیچاره پسره مبهوت نگاه میکرد😳🙄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با دوستام منتظر تاکسی اینترنتی بودیم؛ یه ۲۰۶ اومد روبرومون وایساد یارو انقد باکلاس بود گفتیم این حتما مزاحمه. بعد رف یدور زد دوباره برگشت عینکشو درآورده بود اینسری. دوستم کم مونده بود بهش فوش بده ک طرف گوشیشو نشون داد؛ ماعم فک کردیم داره اشاره میکنه ک شماره بده حالا ما اخممم افادهههه یهو زنگ زد گف اگ ادا بازیاتون تموم شد بیاین سوار شین تا لغو نکردم!
تا آخر مسیر همه غرق سکوت بودیم 😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
پارسال عمم فوت شدع بود
بعد دختر داییم بهم گف غم اخرت باشه
گفتم ممنون ایشالا تو مجلست شرکت کنم هرچی خاک شماس عمر من🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ینی فقط دوس داشتم خودمو بندازم تو قبر🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
آدمی با بهانههای کوچک است
که زندہ میماند!
مثلعطری، پیراهنی، امیدبرگشتنی،
دوبارہ دوستتدارم شنیدنی چیزی♥️(:
#توییت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بچه که بودم از توی کویر رد میشدیم. یک سری درختچه بود که مامانم بهم گفت اسمشون درخت گز ه. من هم فکر کردم درختیه که میوه اش گزه . از این گزهای اصفهونی.. تا مدتها درگیری ذهنیم این بود که پس اون پسته ها چطوری رفتن توش. اخرش نتیجه گرفتم یک زمانی میان رو درختها مغز پسته میربزن میره تو میوه اش😂😂😂😂😂😂
beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
درفراسُـوهایعـشْـقتورادوستمــےدارم!🔐♥️
beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من شوهرم مال یه شهر دیگه اس وقتی عقدبودیم میرفتم میموندم و مادر شوهرم از ترس اینکه من غذا درس کنم وهمه تعریف کنن همیشه خودش غذا درس میکرد یه بار قرار شد من یه غذایی درس کنم رفتیم باشوهرم هرچی لازم بود رو گرفتیم وقرار شد فردا شام درس کنم فرداییش ناهارو که خوردیم رفتیم تواتاق خوابیدیم یکم بعد دیدیم بوی غذا دراومد دیدم مادرشوهرم زودتر از من رفته گذاشته که من نتونم بزارم 😂منم از حرصم داشتم تواتاق گریه میکردم وشوهرم همش دلداریم میداد تااینکه همشون پاشدن رفتن ببرون من و شوهرم تنها موندیم به منم سپرد که غذا پخت زیرشو خاموش کن منم که حرصییییی برداشنم هرچی نمک و فلفل بود ریختم توغذاش شب که شد موقع شام همه میسوختن و سرفه میکردن . شوهرمم اخر شب گفت راستشو بگو تویه دستی به غذا کشیده بودی که انقدر خوشمزه شده بود؟😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دانشگاه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یکی از پسرای دانشگاه که چند ترم بود اون درس رو رد شده بود داشت به استاد شکایت میکرد که فلان استاد که خانومه معلومنیس با شوهرش دعواش میشد چی میشد همرو مینداخت 😒
استاد تورو خدا شما این ترم ننداز !!!🙏🏻
یهو استاد برگشت گفت عرض کنم خدمت شما که فلانی همسر بندس😐😐😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دانشگاه:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه بار دیگه هم چنتا از دوستای ناباب دانشگاه واسه اینکه سر به سرم بذارن آهنگ زنگ گوشیمو یواشکی عوض کردن منم همونروز قرار بود برم گالری یکی از استادهام که کارهاشو نمایش گذاشته بود یه گالری فوقالعاده با کلاس و شیک اصلا یه وضعی حالا منم تو اجرای چنتا کارهاش کمکش کرده بودم یه جورایی مهمونش بودم واای هر وقت یادم میوفته دلم میخواد گریه کنم وسط گالری همه جا سکوت چنتا از استادها بودن و چنتا هنرمندهای حرفهای چند نفر هم شخصیتهای پولدار و کلکسیونر دار یهویی گوشیم شروع کرد به خوندن *کفتر کاکول به سر های های . این خبر از من بپر های های*😨😨 یعنی کوپ کردم داشتم سکته میزدم خیییلی وحشتناک بود همه داشتن زیر چشمی منو نگاه میکردن😭😭 فقط با سرعت خییلی زیاد زدم از گالری بیرون اینقدر این دوستامو فهش دادم که خودشون به غلط کردن افتادن بدجور آبروم رفت افتصاح شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿