#خاطره_عقد
شب عقدم بود خانواده خودمون سینی کم آورده بودن برا پذیرایی... اومدن آروم بهم گفتن یه سینی بده...سینی کجاست؟؟؟؟ منم یه سینی جلوم بود پر از اشغالهای ساندیسو شیرینیو اینا همه رو ریختم جلوی مادرشوهر عزییییزم و اینا سینی رو دادم بهشون بعد با دختردایی هام انقدر خندیدیم از خنده روده برشدیم عمدی نبود ولی خیلی حال کردم😂😂🤣🤣😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_مشهد
رفته بودیم مشهد من دوتا پسر دارم یکشون هنوز شیر خوار بود و تو کالسکه وقتی رفتیم حرم منو پسرام و شوهرم وایساده بودیم منتظر همراهامون و کالسکه پشت سر من بود😁
بعد یهو دیدم یه آقایی باکالسکه و بچش درحال دوییدن به داخل یکی از صحن ها هستن و دقیقا از کنار من ردشدن به شوهرم گفتم وااای چرا کالسکه مونو برد هردو فقط مبهوت شده بودیم که پسر بزرگم که چهار سالش بود جیغ وداد وگریه و خودشو انداخت رو زمین که چرا کالسکه داداشمو برد برو بگیرش من اومدم ساکتش کنم دیدم کالسکه پشت سرمه😂😂😂
و هرچی به پسرم میگم ایناهاش سرشو بلند نمیکنه😂😂😂
تااینکه دیدش و ساکت شدم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_مشترک
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رمز گوشی همسرم اثر انگشته،،،یبار که خاب بود گوشیشو برداشتم انگشت شوهرم رو گرفتم میخاستم رمز گوشیش رو باز کنم یهو از خاب پرید نشست
شوکه توی صورتم نگاه کرد منم ترسیده بودم یکهو فهمید میخواستم چیکار کنم زد زیر خنده🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دانشجویی
🌿🌿🌿🌿🌿
دانشجوهای دندونپزشکی باید از شکل دندون ها به صورت کلی و تکه ای و تکی ماکت درست کنن مثل دندون واقعی.
تا اینجا را داشته باشید ، یه بار تو فصل امتحانات من و دوستم که دانشجو بودیم با اتوبوس می خواستیم از شهر خودمون بریم یزد که اونجا دانشجو بودیم .
صندلی جلوی ما دو تا پسر بودن که من می دونستم دانشجوی دندونپزشکی هستن .
این دو تا آقا کتابشون را آورده بودن و تو راه درس می خوندن .
وسط راه اتوبوس خراب شد و تعمیرش طول کشید بعضی از مسافرها هم پیاده شدن وقتی اتوبوس درست شد و مسافرا سوار می شدن هر کی میومد از جلوی صندلی اینا رد بشه قیافه اش اینطوری میشد 🤯😳😬🤔
من از وسط دو تا صندلی نگاه کردم دیدم این دو تا وقتی پیاده شدن کلی از این ماکت های دندون را که داشتن از روشون درس می خوندن را ریختن روی صندلی و رفتن . هر کی سوار می شد فکر می کرد این همه دندون مال کیه ریخته اینجا 😏😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_ازدواج
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام خانما🥰 تازه ازدواج کرده بودم توی دفتر بیمه آزمایشی مشغول کار شده بودم یه روز ک مشتری نداشتیم. داشتم واس خودم با کامپیوتر ور میرفتم توی قسمت ورد نوشته بودم آی لاو یو بعدم اسم شوهرم و نوشته بودم همین موقع یه مشتری اومد برا ماشینش میخاست کار بیمه انجام بده همه کاراشو انجام دادم وارد سیستم کردم بعد زدم روی پیرینت ک بیمهنامش پرینت بشه
همین موقع هم رئیسم اومد. از پرینتر آروم آروم بیمهنامه داشت میومد بیرون که دیدم واااااااای خدا وسط بیمه نامه نوشته آی لاو یو و اسم شوهرم با فونت دررررررشت چاپ شده روی بیمه نامهی مرده وااای فقط تصور کنید قیافهی رئیسمو با قیافهی مشتریرو 😐😐😐😐 هیچی نمیتونستم بگم هیچیییییی🤣🤣🤣🤣🤣 بعدم اومدم کنار رئیسم دوباره بیمهنامه صادر کرد و مشتری رفت. بعدشم محترمانه گف شما از فردا دیگ خونه بمونید فکر میکنم حوصلتون اینجا سر میره🤣🤣🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
و قسم به روزی که صفحه دوم شناسنامت اسم من باشه! 💍🔖
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
برای هفته پیش وقت لیزر گرفته بودم ،
از کلینیک زنگ زدن که تایم دقیق بهم بگن ،
دختره ازم پرسید کدوم ناحیه عزیزم ؟
منم گفتم ما ناحیه ۲ هستیم ☹️
یهو خندید گفت نه منظورم کدوم ناحیه از بدنته😏 ،
خودم یهو پوکیدم از خنده 😂😂😂😂😂
دیگه اخراش نمیفهمیدم چی میگه بسکه میخندیدم به خودم 😅
.......
ی روز رفته بودم ارایشگاه دوتا خانم قبل من بودن یکیش خیلی ادا میومد
ب بغل دستیم گفتم این زنه چقد ادا میاد ،
کاش حالا یکم قیافه داشته باشه😕
طرف برگشت گفت خواهرشوهرمه منم اب شدم از خجالت 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸
دیگر ز کریمی خدا هیچ نخواهیم!
معشوق سرش را به سر شانه ما زد😃
#علی_زیارانی
🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
#خاطره_بچگی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وقتی بچه بودیم عادت داشتیم غذامون روبخوریم وهمینجورازسرسفره پاشیم
مامانم همیشه دعوامون میکردکه کی بایدسفره تون جمع کنه😐
یه روزشکایت ماروپیش بابام بردکه چقدربچه هات تنبلن و...
ناهارکه خوردیم بابام منوصدازدگفت بیابروبه مرضیه(دخترهمسایه مون)بگوبیادسفره مون روجمع کنه..منم کلا شوووت😅
رفتم سرظهری درخونه مردم روزدم گفتم مرضیه خونه س،مامانش گفت آره چیکارش داری؟گفتم بهش بگوبابام گفته بیاسفره ماروجمع کن
مامان مرضیه😤🧐🧐
من😁😁😁😜😜
و وقتی برگشتم خونه وگفتم مرضیه نیومد
باباومامانم😑😬🤜 🤛😱😱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووو.ن:
"لا فرق بين قلبي وعقلي ،
ذاك ينبض لك وهذا يفكر بك ،
كلاهما أنت ولا أعرف أين أنا"
❬تفاوتـــے نیسٺ بین قلب و عقلم،
آن برای ٺو مي تپد واین به تو
میاندیشد، هر دوی آنھا تويي و
نمی دانم من کجا هستم!♥️❭
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
دختر عمم پدر سخت گیری داشت
میگفت دوران عقد که خیلی اذیت کرد میگفت داماد نیاد و هواستون باشه و اینا ... خب شوهره هم چون دوران عقد سختی داشته بعد از عروسی حسابی جوگیر میشده
خلاصه بعد از عروسی هم این دختر از باباش ترس و خجالت داشته
میگفت رفته بودیم عروسی و شوهر جوگیر آرایش ندیدم هی گفت چقدر خوشکل شدی و لپ منو کبود کرد
بابای دختر عمم فرداش میره به دخترش سر بزنه میگه بابااا🧐لپت چرا سیاه شده ؟؟؟ میگفت منم خجالت کشیدم و گفتم راستش سوسک نیش زده
باباش گفته مگه خونتون سوسک داره گفته آره بابا از اون سوسک سیاها که میگزه 😂😂😂
میگفت من اینو گفتمو بابام پاشد رفت و یه ساعتی بعد با یه پودر سوسک کش اومد و خودش زد به کنار دیوارای خونه 😂😂😂 میگفت هم دلم برای بابام سوخت که بهش دروغ گفتم و باور کرد هم شوهرم که سوسک خطابش کرده بودم 😂😂 خلاصه که باباهای محترم این سوسک خوش اشتها را بذارین کارشو بکنه دیگه اینقدر سخت نگیرید به دو تا حلال و همسر تا هم به اونا سخت نگذره هم خودتون رکب نخورید 😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون
🌿🌿🌿🌿🌿
هر بار که نگاهت میکنم
جمله ای آشنا
به ذهنم خطور میکند.....
در این سرزمین چیزی هست
که ارزش زندگی کردن دارد.... 🌹💕