eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿🌿🌿 حرف از نافهم بودن اقایون شد خواستم منم ی سوتی ک نمیشه گف ولی ی کلاهبرداری از جناب شوهر رو بگم🙈 من چهارساله عروسی کردم وقتی نامزد بودیم عاقایی ی شومیز خوشگل😍 برای من خریدن من این شومیزو سه چهار بار پوشیدم بعد گذاشتم تو کمد دیگه نپوشیده بودم تااااا هفته قبل تولد پسر برادر شوهرم دنبال ی لباس بودم ک ب تم تولد این بچه بیاد این شومیزو دیدمو گل از گلم شکفت و خلاصه شب تولد پوشیدم😌برگشتیم خونه عاقایی پرسید کی خریدی گفتم دیروز با مامانم خریدم پول همراهم نبود مامانم پولشو داد خلاصه پول شومیز رو ک ب عاقایی گفتم ۵۵۰ خریدم گرفتم ازش و گزاشتم رو پس اندازم😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 میخواستم ماشینمو پارک کنم تا سر و ته کنم و بیام ، پسر همسایه مون پارک کرد همونجا با این که دید میخواستم من پارک کنم😒 منم ی جای بد گیر آوردم ناچار گذاشتم اونجا اومدم پایین گفتم بلند پسره آشغال خوبه دید میخوام پارک کنم نگاه کردم دیدم بغل ماشینش وایساده و شنید😑 وای مردم از خجالت بیچاره سوارشد رفت ی جا دیگه پارک کردم منم برگشتم توی جای پارکم با کمال پرویی😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 عروسی پسر خالم بود؛ رفتیم که به عروس و داماد تبریک بگیم و بریم (فکر کن یه عروسی آنچنانی و مجلّل، با بهترین امکانات، تدارک دیده بودن) نوبت تبریک من فرا رسید (و ای کاش نمیرسید😑😑) گفتم؛ «تبریک میگم، تجدید فراش کردید😱😱» زن پسر خاله م دهنش ۲ متر باز موند😲😲 مامانم سریع منو کشوند اونطرف، و یه سری چیزا بهشون گفت، و با انگشت 👈 به من اشاره میکرد. من نشنیدم چی بهشون گفت؛ ولی احتمالا گفته‌ این چیزی تو دلش و سرش  نیست و ازین حرفا دیگه. وگرنه این گند هیچ جوره درست نمیشد. دیگه ازون روز به بعد سعی کردن منو تو این قسمت از مراسم نبرن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من چند روز پیش حرف مادرشوهر ومامانم افتاد من به شوهرم گفتن اگه مادر تو بمیره من بیشتر از برا مادرخودم ناراحت میشم اینقد که دوستش دارم بعد رفتیم خونه مادرشوهرم حرف این شد که مادرشوهرم گفت فلانی بهم گفته توچیکارمیکنی عروسات اینقد دوست دارن منم زبونم لال بشه گفتم آره واقعا منم توبمیری بیشتر ناراحت میشم (الان میگه این منتظر مرگ منه😖) یعنی یه سکووووت سنگینی حاکم شد که هیچ جوری نشد جمع کنم😅😱😰😓 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: داریم مگه قشنگ‌تر از این شعر از علیرضا آذر برای کسی که رفته: زیر قدمت بانو! دل ریخته ام برگرد💕(: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🙋‍♀سلام .دیشب عروسی دختر داییم بود ما یه رسم داریم بعد اینکه مهمون ها شام خوردن طرف عروس واسه عروس شام میبریم مثلا حلوا که با ارد گندم درست شده باشه بعدش داخل حلوا پسته و بادام زمینی و بادام درختی و کشمش و کنجد و... میریزیم یا هر کس در توانش نباشه حلوا تهیه کنه کیک میبره.بعد میوه و برنج و مرغ و نوشیدنی یه چراغ و سفره و چند تا چیز دیگه الان بعضیا فقط کیک یا حلوا و میوه میبرن چوم هزینه این شام زیاده .خلاصه 😁 واسه دختر داییم شام سفارش داده بودن (بیشتر خودمون درست میکنیم بعضیا هم سفارش میدن براشون درست میکنن) شام اوردن بعد کسانی که شام بیارن باید باهاشون برقصن یه ادم ساده اومده بود اون وسط داشت واسه خودش میرقصید (کردی یا لری) یکی از مهمونا به دختر خالم گفت طرف داماد این دیونه جدید از کجا اوردن دختر خالم گفت سفارش دادن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 چون صدای ارگ زیاد بود اشتباه شنید وای خدا لپم درد گرفت از بس خندیدیم فکر کرد شام میگه ...... دختر پاییز🍁🍂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿 با سلام به همه اعضای گروه یه خاطره بگم از رانندگیم😁یه روز از سمت شهرمون کلاله تو استان گلستانه میخاستیم بریم گرگان سوار ماشین شدم همون اول کاری عینکم افتاد زیر پام برداشتمو زدم به چشم رفتیمو رفتیم تا رسیدیم مقصد منتظر بابام بودم ک کار اداریش تموم بشه یهو دیدم عه چرا یه چشم تار میبینه عینکو برداشتم تا پاکش کنم دیدم عه یه شیشه ش نیس نگاه کردم اینور اونور دیدم افتاده زیر پام فکرشو کنین دویست کیلومترو رانندگی کردم اینهمه پلیس راهو رد کردم باهمه ماموراهم سلام حال واحوال پرسی کردم میگن این اسکول کیه با یه شیشه عینک رانندگی میکنه😜😜لبتون پرخنده @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 زمستون سال۹۷بود ماهم تازه چند ماه بود که اومده بودیم تو این خونه، شوهرمم اون موقع مغازه تخمه و قلیون فروشی داشت یه روز اومد گفت انبار مغازه جا نداره تخمه و نمک و اینا میخواد بیاد جا نداریم بیارم بزارم تو اتاق خواب؟(خونه ما دو خوابس از اونجایی هم که بچه ندارم اون اتاق خواب حکم انباری پیدا کرده بود همه چیزم توش بود اخه من چقدر بدبخت بودم چرا قبول کردم😟😟)خلاصه کل اتاق پر شد از تخمه و نمک و نشاسته و اینجور چیزا....بهمن ماه بود که دیدم شبا یه صداهایی میاد هرچی هم به شوهرم میگفت باور نمیکرد اخرش یه شب که صدا اومد بیدارش کردم من خوابم خیلی خیلی سبکه بخاطر همینم متوجه شدم فرداشبش شوهرم گفت فکر کنم موش اومده خونه این صداها صدای موووووشه کل رخت خوابارو ریختیم اخری رو خواستیم برداریم یکم جابه جا کردیم مووووش اومد بیرون باورتون نمیشه یه گوشه از سقف رو سوراخ کرده بودن اومده بودن تو رفتیم تو اون اتاقی که تخمه بود اونجاهم زیر گونی تخمه ها پر پوست تخمه بود انگاری اومدن مهمونی با خیال راحت میشستن تخمه میشکستن😂😂😂 من به شدت از جونور میترسم اصلا نزدیک شون نمیشدم هر چقدر شوهرم میگفت بیا کمک کن بگیرمشون زیر بار نرفتم رفته بودم روی مبل و جیغ میزدم🤣🤣🤣 با سختی فراوان موشارو گرفتن و مجبور شد یه معازه دیگه هم اجاره کنه که تخمه اینارو بزاره اونجا فقط یه خونه تکونی حسابی انداخت گردن من😒 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
خاطره خواهرشوهر 🌿🌿🌿🌿🌿 خواهر شوهرم خیلی وقت بود با شوهرش مشکل داشت که آخرش شوهرشو ترک کرد و اومد شهر ما خونه ی ما میموند... یه روز داشتیم باهم ظرف میشستیم گفتم: من اینقدر بدم میاد لیوانارو با ظرفها قاطی کنم چربی میشه..خواهرشوهرم گفت: آره اتفاقا شوهر خدا بیامرزم هم از این کار بدش میومد..یه دفعه من گفتم خدا بیامرزتش😳😂😂 اونم خندید گفت: من ازش بدم میاد بخاطر همین بهش میگم خدا بیامرز 😂😂😂 یه دفعه هم یه سوال ازش پرسیدم شوهرم گفت: واسه چی از خواهرم میپرسی یعنی خودت نمیدونی؟ گفتم خب بلاخره منیر جان هفتا کفن پوسونده🙊🙊 🤦‍♀🤦‍♀ بخدا میخواستم بگم هفتا پیرن بیشتر از من پاره کرده آبروم رفت @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
ارسال خاطره جالب 🌿🌿🌿🌿🌿 زمان جنگ من طلبه بودم به فاو اعزام شدم در تابستان، هوا به شدت گرم و شرجی بود و در خط مقدم پدافندی هم برق و وسیله خنک کننده ای وجود نداشت بناچار دائما باید خودمان را باد می زدیم تا گرما و رطوبت کمی قابل تحمل شود. در این شرایط مسوولین عقیدتی گفتند می خواهیم مسابقه کتابخوانی با جایزه برگزار کنیم و هر وقت تونستید پاسخنامه ها را بدهید، در هنگام آزمون من برگه خودم را نوشتم بعد یک رفیق عصبانی مزاج داشتیم گیر داد برای من هم باید بنویسی! هرچه گفتم بابا مسابقه است هر کی باید خودش جواب بنویسه توی کتش نرفت . با عصبانیت می گفت پس شما کی می خواهی نتیجه علمت بما برسه؟! گفتم اصلا هوا گرمه من نمی تونم بنویسم، گفت بنویس من بادت می زنم! نشون به اون نشون که نشستیم و عرق ریزان براش نوشتیم و اونم بادمون می زد. اما قسمت جالب قضیه اینجا بود که وقتی به عقب خط برگشتیم و نتیجه ها را اعلام کردند، من برنده نشدم اما اون برنده سفر مشهد شده بود!! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: ‹ وإنّی أحبک أکثر اتِّساعاًمن السماء › و من وسیع تر از آسمان دوستت دارم☁️🌱:) '! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام نمیدانم درپس هر لبخند کدام غم را پنهان کردی ولی لبخند زیباست امروز اتفاقی یاد یه خاطره افتادم حدود 18سال پیش برادر عزیزم باخانمش میخواستند برن مشهد ماه عسل😊خواهرم همراه مادر شوهرش که عمه ما بود (روحش شاد)انار دون میکردن به مقدار زیاد دستکش به دست و اب اناری😊داداشم یه کت کرم رنگ پوشیده بود تیپ دامادی اومد خداحافظی کنه عمه جان دستکش و فراموش کرد دستش انداخت پشت برادرم تواغوش گرفتنش و بوس😘😘بله کت کرم جای دست های عمه اب انار😂😂😂حالا ما خنده داریم غش میکنیم عمه بنده خدا خجالت کشیده میگفت خدا مرگم بده داداش 😢😢خواهرم گفت الان درستش میکنم یه اسکاج سفید کننده زد بهش کشید به کت رنگ آب انار رفت اما کت هم رنگش رفت😂😂😂وای خداییش داداشم صبوره 😐😒😒😐دیگه بدون کت رفت و خلاصه دیروز خونه همون خواهرم توی حیاط بودیم خواهرم داشت انار دون میکرد داداش اومد اونجا کارمنده آماده که بره سر کار موقع خدا حافظی خواهرم دستکش و درآورد اومد دستش بزاره شونه داداشم ☺️☺️داداش دومتر پرید کنار 😂😂وما یاد اون روز افتادیم گفتیم خدا رحمت کنه عمه رو چقدر خندیدیم دوباره داداشم گفت یادم نمیره اون روزو😂😂❤️دختر چشمه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿