eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
+بگو ببینم اصلاً تو چه میخواهی؟ -گفتم: تو را میخواهم و نمیدانم می‌توان به زنی جمله‌ای زیباتر وخوشایندتر از این گفت یانه!✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پسر دومم عاشق تن ماهی هستش یه روز گفت که نهار تن ماهی بخوریم منم یه تن ماهی گذاشتم تو قابلمه تا بیست دقیقه ایی بجوشه بعدش رفتم رو کاناپه دراز کشیدم و داشتم فیلم میدیدم یه چهل دقیقه یا بیشتر گذشته بود که پسرم گفت تن ماهی آماده نشد؟؟ منم یهویی یادم افتاد که واااای تن ماهی رو گازه ، با سرعت نور پریدم تو آشپزخونه همینکه پامو گذاشتم کنسرو ماهی ترکید و باسرعت تموم خورد به هود و اونو شکوند و قابلمه هم افتاد رو فرش و فرشو سوزوند منم یهویی پریدم که قابلمه رو بگیرم کمرم رگ به رگ شد و وحشتناک به درد اومد. خلاصه سرتون رو به درد نیارم یه تن ماهی چندین میلیون ضرر زد بهم هم هود نو خریدم هم فرش و مهمتر از همه کمردرد شدید که دو ماه افتادم تو بستر و کلی دوا و دکتر و استراحت مطلق چون اصلا نمیتونستم از جام بلند شم😫😫 دختر داییم که اومد پیشم بهم گفت اگه خاویار میخوردی ارزونتر در میومد😝 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 چند سال پیش رفته بودیم مشهد بعد زیارت برای نهار رفتیم رستوران. شوهرم کباب بختیاری سفارش داده بود و من سلطانی. حالا منم اصلا تا اون موقع سلطانی نخورده بودم و میخواستم برا اولین بار امتحان کنم ببینم چه مزه ایه. وقتی غذا رو آوردن نگام که به کباب خودم افتاد دیدم دو تاست اینجوری شدم😳 هی به زور به شوهرم میگفتم پاشو برو یکیشو پس بده اینا اشتباهی دو تا برام آوردن😆پاشو ببرش مدیون میشیما🙁 شوهرمم هی مقاومت میکرد و میگفت نه بابا بخور راحت باش😁 منم با عذاب وجدان قورتش دادم...😐 بعدا فهمیدم سلطانی یعنی دو تا کباب کوبیده و برگ🙄🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿 چند سال قبل دختر خاله ام گفت بیا بریم اعتکاف منم قبول کردم دخترخاله ام دانشجو بود تو دانشگاه ثبت نام کرد و رفتیم اونهایی که رفتن میدونن هر نفر یه جایی اندازه ی سجاده یا بهتر بگم اندازه ی قبر جا داره با چسب کاعذی تو مسجد دانشگاه جای هر کدوم ما رو مشخص کرده بودن یه سری لوازم اولیه هم بردیم برای سه روز که اونجاییم من سعی کردم بارم سبک باشه بعصیا با چمدون اومده بودن اولین شب که همه دانشجوها و استادها و... معتکفین عزیز اماده خوابیدن شدن فکر کنید من جای بالش با خودم چی برده باشم خوبه؟. این بادکنکها هست شکل باب اسفنجیه بچه های سه چهارساله باهاش بازی میکنن روش میشینن سه تا از اونا برده بودم یکی برا خودم دوتا هم زاپاس اگه یکی بالش نداشت من بهش بدم😁😁 شب شد همه اماده خواب بالششونو گذاشتن زیر سرشون لامپا یکی درمیون خاموش شد. منم با نبوغ خاصی چادر نمازم کشیدم سرمو اون زیر مشغول باد کردن بادکنکام شدم😉😤 دخترخاله ام کنجکاو شد اومد زیر چادر پرسید چیکار میکنی بازیت گرفته😳 گفتم نه میخاستم بارم سنگین نشه از اینا اوردم خیلی چیز خوبیه بیا تو هم کمکم کن هر کاری کردیم حتی یه دونه اش هم نتوتستیم باد کنیم🎈 حالا از شدت خنده مون بغل دستیام یکی یکی متوجه شدن اونا هم اومدن کمک🤔 کلا جو معنوی اعتکاف بهم خورد🤪😜😗 ولی بادکنکام باد نشد و کلا اسباب خنده و شادی شده بود هر کی ی بار تست میکرد بلکه بالش منم ردیف بشه بتونم بخوابم خلاصه درس عبرتم شد هیچی جای بالشو نمیگیره 🙄 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
من تا قبل اینکه ازدواج کنم خیلی کم پیش میومد که صحبت کنم اگرم صحبت می‌کردم خیلی آهسته جوری که وقتی میخواستم صحبت کنم همه ساکت میشدن که صدای منو بشنون خلاصه رسید به روز عقد عاقد بار سوم گفت وکیلم منم آهسته گفتم بااجازه بزرگترا بله باز عاقد گفت عروس خانم سه بار شدها جواب بده باز من جواب دادم باز عاقد گفت عروس خانم چرا جواب نمیده منم عصبانی شدم بلند گفتم بله آقا بله😠😠😠😠 سرم رو گرفتم بالا دیدم کل فامیل این شکلین😳😳😳😳😳😳🙄🙄🙄🙄🙄🙄 بعدا به شوهرم گفتم سه بار گفتم بله عاقد نفهمید گفت والا منم نفهمیدم که کنارت بودم اون بنده خدا که حق داشته انقد دختر مظلومی بودم😂😂😂😂😂😂😂 هنوز نگاه های فامیل رو یادم نرفته😆😆 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿 حرف از حواس پرتی های آقایونه منم یه خاطره دارم و دقیقا مثل اون دختر خانم منم مامانو بابام برعکسن همیشههه بابام یادشه ولی مامانم نه😐 سالگرد ازدواجشون چند ماه پیش بود بابام با یه جعبه شیرینی خامه ای اومد خونه و با مامانم به گرمی سلام و احوال پرسی کرد و جعبه رو داد بهش مامانمم گفت خب حالا مناسبتش چیه؟؟😐😂 بابامم عصبانی شد گفت هیچی رفت مامانم تا ۱ هفته داشت میپرسید ازش اونم میگفت همینجور خریدم😑بعد یه هفته مامانم‌ یادش اومد گفت وااای هفته پیش سالگرد ازدواجمون بود بابام گفت بَه چه عجب یادت اومد😤😂😂 و هر وقتم مامانم رنگ مو یا هرچی میکنه بابام زود متوجه میشه و ازش تعریف میکنه😌 از این مردا باشین😍😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: تو همان شیشه‌ے عطر گل یاسی ڪه فقط.. بہ دل حجره‌ے عطارے من جا داری(:🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
تازه عقد کرده بودیم با ماشین رفتیم بیرون جلوی پارک ساعی وایستادیم هنوز پیاده نشده بودیم (من وهمسرم هردو مذهبی وظاهرالصلاح) خیلی خلوت بود نمیدونم چرا سر یه شرطبندی بدون فکر به همسرم گفتم اگه راست میگی الان تو ماشین که هیشکی مارو نمیبینه منو ببوس 😁💋 آقا نگو یه ماشین پلیس پشت ما پارک کرده بود😐 یه دفعه دیدیم پلیس اومده میگه پیاده شو آقا شما چه نسبتی باهم دارید آقا هرچی میگیم عقد کرده هستیم میگه مدرک آخر زنگ زدیم برادر شوهرم عقدنامه رو آورد خلاصه همه فامیل فهمیدن چکار کردیم🙈😬 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 حالا خاطره شب خاستگاریم بگم ؛؛؛شب خاستگاریم داشتم پذیرایی میکردم دو تا بشقاب روی سینی مونده بود هول شده بودم ندیدمشون سینی‌رو برگردوندم جفت بشقابا تررررق افتادن کنار داداشم همه سرا برگشت؛ داداشمم کلا شوخه گفت سنگر بگیریم نکشیمون🤣🤣خیلی خجالت کشیدم‌همه خندیدن🤪🤪🤪اما آخرشم باهاش ازدواج کردم🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سلام به همه خاطراتتون خیلی جالبه تشکر 🙏من سوتی رفیقمو می گم ک الان ۱۷ ساله توی ذهنم مونده  بنده خدا یه کم شیرین می‌زد  البته پسردوست‌داشتنی بود  بچه محل بودیم  لکنت زبان هم داشتند نامزد کرده بود  اوایل نامزدیش بر حسب اتفاق توی بازار محلمون دیدمش  باهاش گرم صحبت شدم ، گف می دونی این کیه( خانمش رو می گفت ) گفتم نههه، گفت زنمه  گفتم مبارکه اینا... از ذوق هول شد گفت قابل نداره 😅 انشالا هرجا ک هست تندرستو سلامت و خوشبخت باشه🙏  @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ترم دوم دانشگاه بودم روز اولی یه استاد اومد کلاس ما جوان بود و از وقتی اومد گیر داده بود به من و دوستم تا یه روز بهم گفت خواهرم حرف نزن منم گفتم استاد من خواهر شما نیستم داداش دارم خودم بسمه🤭😂( خداییش قصد بدی نداشتم فقط ازش بدم میومد که خیلی گیر میداد بهم نمیخاستم حتی داداشم باشه😑) بعد این جناب استاد شروع کرد به مزاحمت های مجازی از سوال و جواب و زد تو کار عشق و عاشقی آخر بهش گفتم بقران یه بار دیگه مزاحمت کنی میزنم بلاکت میکنم (بلاک هم کردم بلاخره)ادم نشد که نشد الانم دانشگاه از دستش فراریم تا میبینه میگه عههههههه سلام خانم فلانی خلاصه امان از زبونی که بی موقع باز بشه☹️  @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: دوستت دارم و این حرفا کیلو چند ! به قول شهریار : من از جهان به تو دلبسته ام که جان منی:)❤🔓 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿