#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ما خیلی سخت خواستگار راه میدیم بعد یه روز دیگه یکی اومد و خانواده خیلی پسندیدن و منم اصلا خوشم نمیومد دیگه قرار شد یه روز بریم بیرون
این پسره هم اول منو برد کله یه کوه یکم حرف زدیم بعد برد تو یه خیابون شلوغ که مثلا اب میوه بخوریم خودش نتونست پارک کنه به من گفت برو بگیر برا منم بیار 😶😑
حالا باز ایرادی نداشت تا اینجارو من حساب کرده بودم
بعد رفتیم یه محله بالاشهر که مثلا قدم بزنیم یکم راه رفتیم بهش گفتم دیگه برگردیم مثلا یه مسیر صاف بود
گیر داد که نه من اینو برنمیگردم باید بیای بریم پایین از پایین برگردیم حالت فک کنید یه جایی که شیب تند داره
ماهم مثلا رفتیم درباره خودمون حرف بزنیم
هرچی چرت و پرت گفت به کنار منم قبلا یه مشکلی داشتم جراحی کردم نمیتونستم زیاد دسشوییم رو نگه دارم
اینقدر منو راه برد تا تاریک شد هوا بعدشم تشنه اش شد رفت کلی آب معدنی و خوراکی خرید گفت کارتم یادم رفته من حساب کردم بعدشم اینقدر دور زد و راه رفت که
تو کوچه پس کوچه ها گم شده بودیم آنتم نمیداد که مسیرو از نقشه پیدا کنیم
منم دسشوییم گرفته بود اینم ول نمیکرد یه کله حرف میزد دیگه از دلدرد نشستم گوشه ی کوچه و تکونم نخوردم
اینم رفت مثلا ماشینو پیدا کنه و بیاره
همون گوشه دیدم خیلی تاریکه و درد داشتم خودمو راحت کردم و اصلا بماند بقیش
سوار ماشین که شدم دیگه نتونستم دووم بیارم از درد گریه ام گرفت😑😑😑😑
رسیدم خونه مامانم که وضعیتم رو دید زنگ زد قشنگ یه گوشمالی حسابی بهش داد دیگه ام جوابشونو ندادیم
خلاصه اگه خواستگار اومد اصلا جز یه کافه و پارک باهاش جایی نرید من دردش هنوز تو یادمه😂😂😂🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
صبح زود با شوهرم آماده شدیم بریم یه شهر دیگه برای مهمونی از اون جایی که من میخواستم خیلی با کلاس باشم یه ساپورت پوشیدم و یک دست کت و دامن خیلی شیک و چادر مجلسی هم سرم کردم و از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
همین که من سوار شدم شوهرم یه تیکه لباس از رو زمین برداشت گفت این چیه افتاده دم در من هم کلی غر زدم که دست نزن کثیفه مردم چقدر بی شخصیتن و... که لباس هاشون را میندازن تو کوچه شوهرم هم لباسه را پرت کرد تو جوی کنار خیابون و سوار شد رفتیم خلاصه رسیدیم خونه اون دوست مون که خیلی هم با کلاس بود من هم خیلی شیک رفتم تو اتاق که چادرم را بزارم و بیام همین که چادرم را بر داشتم دیدم ای داد بی داد دامنم نیست همون موقع فهمیدم که یادم رفته زیپ دامن را بکشم بالا همون جلوی در که قدم بر داشتم سوار ماشین بشم از پام در اومده شوهرم هم بیچاره گفتا من توجه نکردم 😭😭😭
حالا دیگه روم هم نمیشد برم بیرون خلاصه چادرم را دوباره پوشیدم و رفتم نشستم هر قدر هم صاحب خونه اصرار کرد که راحت باشم گفتم راحتم😁😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
راهنمایی بودم عاشق یکی از آشناهاشدم.بعد مادعوت بودیم عروسی خواهرش.اون زمان خیلی به فیلمبرداری علاقه داشتم.دوربینمونو برداشتم که مثلا فیلم بگیرم از مراسم عروسی
اما بعد که نشستیم فیلمو ببینیم با خانواده من همش زوم کرده بودم رو کراشم!🤦♀️🤦♀️🤦♀️
عروس و دوماد فقط توی یه دوتا صحنه کوتاه و نصفه و نیمه پیدا بودن!
حالا مثلا خیلی هم حواسم بود کسی نفهمه من اینو دوست دارم
درین حد تباه بودم
خودتون دیگه تصور کنین😜😑
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_کربلا
🌿🌿🌿🌿🌿
من شیش سالم بود مادر پدرم رفت کربلا و سوغاتی واسه من عروسک و یه دندون مصنوعی الکی با لباس دکتری آورد☺️
خلاصه عید نوروز همون سال ما رفتیم خونه خاله بابام عید دیدنی
من رفتم دستشویی دیدم دندون مصنوعی تو یه لیوان آبه 😁
من خنگ هم رفتم دندونارو ورداشتم (بزرگ هم بود واسم) گذاشتم تودهنم رفتم بیرون 😂
گفتم: نیگا کن بابا دیگه دندونام خراب نمیشه می تونم همش شیرینی بخورم😂
بگذره که همه حالشون به هم خورده بود 😂
دیگه بابام هر جا میرفتیم عید دیدنی خودش میومد پشت در وایمیساد تا از دستشویی بدون چیزی بیرون بیام😂
آخه یبارم خونه یکی از اقوام رفتم سرویس برای اولین بار مسواک برقی دیده بودم رفتم جلو همه میگفتیم چه باحالهههههه میشه منم امتحان کنم؟ 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿
تازه این خونه اومده بودیم،یروز داشتم میرفتم بیرون که دیدم همسایمون داره های های گریه میکنه وشکمشو گرفته وداره سوار ماشین شوهرش میشه
رفتم جلو گفتم چی شده گفتن که یه مدته بدجور دل درد داره و دوبارم دکتر رفته براش سرم واینا زدن ولی باز هراز چندوقتی دوباره درده میگیرش؛
منم طبق شغلم چندتا سوال کردم متوجه شدم بخاطر سگی که دارن تو حیاطشون و باهاش بازی میکنن انگل گرفته؛
بهش گفتم برو لوامیزول بخر بخور دکتر نرو خوب میشی،
رفته بودن گرفته بودن وخورده بود خوب شده بود،
یروز داشتم میرفتم سرکار که جلو در همسایه رو دیدم با یه اقوامشون بودن سریع اومدن جلو وکلی تشکر که دکتر معجزه کردیدو اینا...😍👏
بعد ازم آدرس مطب یا محل کارو پرسیدن که منم گفتم دامپزشکم تو گاوداری کار میکنم...
همگی از خنده پوکیدن 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
دیگر ز کریمی خدا هیچ نخواهیم!
معشوق سرش را به سر شانه ما زد😃
#علی_زیاران
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿
من همیشه برا خودمون برنج رو دمی درست میکنم و برا مهمون فقط آبکش میکنم و همیشه برا خودمون یه چیزی تو برنج میریزم که از یکنواختی در بیاد.
چند وقت بود که تو برنج یکم زردچوبه میریختم که یکم رنگ بگیره 😄😄
یه روز همسرم رو فرستادم بره برنج بخره اونم رفته بود به مغازه دار گفته بود از اون برنج قبلی که دادی نمیخوام...
نمیدونم چرا وقتی برنج رو دم میکنیم زرد میشه🤔🤔
مغازه دار هم گفته بود برو از خانومت بپرس چرا زرد میشه مشکل از برنج نیس😜😜😜
وقتی همسرم اومد قضیه رو گفت کلی بهش خندیدم گفتم خوب اول از خودم میپرسیدی تا بهت میگفتم از اون به بعد هم کمتر رنگ برنج رو تغییر میدادم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با دخترم که هشت سالشه نشسته بودیم اخبار تلویزیون میدیدیم
یک دفعه برگشت گفت مامان چرا همش به دزدا واکسن می زنند ولی به ما نه 🧐
ازش پرسیدم یعنی چی دخترم؟🙂
گفت خب تلویزیون میگه چند دزد واکسن زدن یا وارد کردن
تازه من فهمیدم بله به جای دوز واکسن می گه دزد😂😂😂
چقدر بهش خندیدم بماند😁🖐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام
ی بار بعد امتحان شیمی اومدم بیرون.تا اومدم دوستم با من دعوا کرد اونم شدید.
منم هنگ. گفتم چی شده ؟؟؟گفت چرا سوال 3رو اونجوری جواب دادی اشتباه بود . تعجبم بیشتر شد😳😳
سوال 3چیه؟؟آخه من اصلا سوالا یادم نبود که اصلاً من غلط نوشتم اون چرا بر افروخته شده ؟؟
گفتم درست حرف بزن ببینم چی شده ؟؟؟
بنده خدا با حرص وناراحتی گفت سوال 3را درست نوشته بودم بعد دیدم جواب تو فرق میکنه فکر کردم لابد جواب تو درسته جواب درست خودمو پاک کردم جواب نادرست تو رو نوشتم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دبیرستان
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وای خدا نمیدونم دقیقا فازم چی بود واقعا احساس میکنم اون موقع جوگیر شده بودم😒😂
سال اول دبیرستان بودیم ی معلم داشتیم خانم بود قیافه خاصی نداش اما خب سنش کم بود بچه ها باهاش جور بودن😑
بنده هم ی عمو دارم که همون موقع ها عقد کرده بود 😊
من دو سه بار رفتم معلممونو برای عموم خاستگاری کردم😱
همشم میگفتم خانم شمارو دیده خوشش اومده بزارین باهاتون حرف بزنه امروز میاد دنبالم تا شمارو ببینه از این حرفا 🤣
اونم عشوه شتری میومد 😏
الان دارم به کارم فک میکنم با خودم میگم اون بنده خدا زززززن داش چرااا اخه خداروشکر گندش در نیومد😑🤣🤣🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🌿🌿🌿🌿🌿
باز من اومدم با خاطره
البته مال چندسال پیشه ک عقد بودمو جهاز میخریدم
آقا منو مامانم در حال خرید کردن وسایل برقیام بودیم خواستم سبزی خورد کن بخرم خلاصه آقاهه امتحان کرد گفت سالمه
حالا نمیدونم سبزی خوردکن من اینجوریه یا مال همه.سرش فشاریه با فشار دادن سر شیشه ای سبزی خردکن روشن میشه یعنی هیچ کلیدی نداره 🤔🙄
خلاصه خونه ما تا شهر یه یک ربعی دوره اومدیم خونه دوباره اونو خودم زدم به برق هرکاری میکردیم نمیتونستیم روشن کنیم نه کلیدی ن هیچی 😂
فک میکردیم مال پریزه برقه گفتیم شاید برق نداره خلاصه هی از تو حال تو اتاق تموم پریزارو امتحان کردیم دیدیم جواب نداد😂 گفتم سبزی خردکن خرابه
باز هلک هلک پاشدیم رفتیم شهرک بگیم سبزی خرد کن خرابه رفتیم مغازه به آقاه خیلی شیک باکلاس گفتم آقا این هرکار میکنیم کار نمیکنه سبزی خردکن خرابه 😅
خلاصه آقاهه زد به برق با کمال ناباوری دیدیم روشن شد ☺️
منو مامانم خیلی کنجکاو ک از کجا روشن شد
آقاهه دید کنجکاویم گفت این کلید نداره بافشار دادن درب شیشه ایش روشن میشه 😄
تااینو گفت من اصلا نمیتونم جلو خندم بگیرم نشستم رو صندلی فقط قهقه میزدم فک میکردم ک این سبزی خرد کنو چقد تو خونه چرخوندیم و ب تک تک پریزای خونه زدیم ک روشن شه مامانمم میخندید و بیشگون میگرفت فقط من میکفتم پریزا و میزدیم زیر خنده نمیدونم بعد ۱ساعت از مغازه اومدیم بیرون😅😁😂😝
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
من جملهی دوستت دارم رو زیاد نمیگم
به جاش برات آهنگ میفرستم، پیامتو زود سین میکنم، بهت توجه میکنم، میخندونمت، و وقتی میبینمت برات لبخند میزنم... : )
🖇💌
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿