eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یک خونواده ای بعد از چند بار تماس اومدن خواستگاری...... از لحظه ای که اینا وارد شدن فقط خونه و وسایل مارو بررسی و زیر و رو میکردن ... آخرش مامانم دید نه اینا هیچی راجع به خواستگاری نمیگن گفت بفرمایید در خدمتتونیم .... یهو یکی از خانمها که معلوم بود خاله داماد بود گفت من هی به خواهرم میگم این خونواده به ما دختر نمیدن ، خواهرم گفته من فقط میخوام برم داخل این خونه رو به بهونه خواستگاری ببینم و به همه بگم که ما رفتیم داخل این خونه واسه خواستگاری .... و خودتون قیافه ما رو تصور کنین و نهایت بیشعوری بعضی هارو ...😤😤 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 #عاشقانه_زندگی_مشترک_شهدا #شهید_محمد_زهره_وند
من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم. نخستین جلسه خواستگاری در رمضان سال 90 برگزار شد و خانواده ها برای آشنایی هرچه بیشتر با هم به گفت‌وگو نشستند که در نتیجه شهریور همان سال به عقد او در آمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد در 23 آبان ماه با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودی خوانی راهی خانه او زندگی مشترک شدم. زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 چند سال پیش من یه مدت کلاس زبان میرفتم هرروز تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودم ک یه دختری هم هرروز همون ساعت منتظر اتوبوس.. دیگه یواش یواش باهم حرف زدیم و تقریبا دوست شدیم☺️🤗 این دختر خانم چندان خوشگل نبود و لباسای شلخته و شنبه یکشنبه میپوشید. 😅نگو این دختر منو برا داداشش درنظر گرفته یبار بهم گفت آدرس بده بیایم خواستگاری منم تو دلم گفتم آخه این که دختره نه قیافه چندان خوبی داره نه طرز لباس پوشیدنش.. حالا ببین برادرش چجوریه😕.. روم نشد بگم نه الکی گفتم نامزد دارم😄 اونم گفت عه حیییف شد. خب اگه یه دختر دیگه سراغ داری نشون بده بریم خواستگاری اون. منم یه دختر همسایه داشتیم خوشگل نبود و سن بالا و خواستگار چندانی نداشت تو دلم گفتم با این جور درمیان گناه داره معرفی کنم بلکه بختش باز شه. خلاصه هماهنگ کردیم اون با داداشش بیاد دم در ما من ببرمش خونه اون دختر همسایه مون برا خواستگاری 😇 خلاصه سرتونو درد نیارم فرداش این دختره با داداشش اومدن رفتم دم در پسرو ک دیدم یهو دوووود از کله م بلند شد🤯🤯😲یک پسر خوشگل خوشتیپ مهندس با ماشین مدل باااالااااا کت و شلوار شیک با یه بوی ادکلنی ک کوچه رو برداشته بود😍.. من وارفتم😢 تو دلم به خودم گفتم یعنی خااااااااک عاااالم🖐 توسرت😟 دیگه بردمش خونه همسایه رو نشون دادم اینا رفتن خواستگاری و دخترو پسندیدن😳 و ازدواج کردن و یه روز هم اومدن برا تشکر ک دختر خیلی خوبیو معرفی کردی... و قسمت خدا عجیب چیزیه❤️ و من یاد گرفتم کسیو از رو ظاهر قضاوت نکنم☺️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 روز عقد نذر کردم با نامزدم بریم مشهد (بماند که چقدر واستون دعا کردم).... هیچی چند روز بعد نامزدم بلیط گرفت بریم پیش آقا ... حرکت کردیم رفتیم مشهد وقتی رسیدیم من رفتم قسمت زنانه نامزدمم رفت قسمت مردانه بعد من یه کفش دیدم برداشتم گفتم عه این که کفش نامزدم هست رفتم بیرون و با نامزدم تماش گرفتم و وقتی دیدمش نعره میزدم علی کفشت دست منه اونم میزد روی پیشانیش میگفت این کفش کیه من که کفشم پاهامه قیافه من😐😐😐 نامزدم😏😳😳 هیچی دیگه از جمع بیرون اومدم و توی هتل دائم تو افق محو بودم😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 #عاشقانه_زندگی_مشترک_شهدا #شهید_محمد_علی_رثایی
گفت : تا روزی که جنگ باشه... منم هستم... میخوام ازدواج کنم💍 تا دینم کامل شه... تا زودتر شهید شم🙄 مادرشم گفت : "محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه… تا بالاخره شهید شه... زنش میشی..؟؟ قبول کردم☺️ لباس عروسے نگرفتیم... حلقه هم نداشتم... همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌 دو روز بعد عقد... ساکشو بست و رفت😔 یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا...😢 روزی که اعزام میشد گفت: تو آن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم ❤️ همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهمـ😍 "زود برمیگردم" همه چیو آماده کرده بودم؛ واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕 که خبر شهادتش رسید...😭 حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم...😔 حسرت یه روز... زندگی کامل با او....💔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من وقتی که ۱۸ ساله بودم و پیش دانشگاهی م تموم شد کمر همت بستم که درس بخونم که یه دانشگاه خوب قبول بشم، تابستون بود و من خونه پدربزرگم که یه شهری دیگه بود رفته بودم یه روز صبح که از خواب پا شد مادر بزرگم گفتش که مهمون داریم برای زیارت قبولی کربلا چون مادربزرگ تازه برگشته بود،خلاصه بعد از ساعتی ۳ تا خانم که من اصلا نمیشناختم اومدن ،چند تا دختر مجرد بودیم من دختر خاله و دختر دایی ها که از قضا همه خونه آقا جون گرده همایی داشتیم و همه همسن و سال همین که مهمونا نشستن ما هر کدوم یه وسیله پذیرایی برداشتیم و روبروی اونا نشستیم🤭 بعد از کمی گپ و گفت و پذیرایی تشریف بردن ولی فردای اون روز تماس گرفتن که شام تشریف بیارید منزل ما و... که مادر بزرگم دعوت رو نپذیرفتن و گفته بودن که حتما شما تشریف بیارید همه تعجب کردند از این قضیه چون ر فت و آمد چندانی نداشتیم،تدارکات شام رو دیدیم و مهمونا اومدن من که تو آشپزخونه بودم بعد از چند دقیقه برای احوالپرسی و دادن سلام رفتم با اینکه چند دقیقه پیش کلی آدم مشغول چاق سلامتی بودن خبری ازشون نبود فقط پسری جون که مشغول خواندن نماز بود من متعجب که ایشون سلام نماز رو داده و به سمت من برگشته بود یه لحظه نگاهمون به هم افتاد و مهر ایشون به دلم افتاد ،نورانی و دلنشین با لبخندی گرم سلام کردن و سریع نگاهشون رو به زمین دوختن ،بقیه مهمونا یکی مشغول نماز یکی وضو ... پدیدار شدن🤗 اونا که با قصد امر خیر پا پیش گذاشته بودن پسندیده بریده و دوخته بودن ساعتی گذشت شام خورده شد ،که من صدای پدر خانواده رو شنیدم که اگه پدر و پدر بزرگ راضی باشن ما برای خواستگاری اومدیم من که فکرش رو هم نمی کردم لبخند به دخترای حاضر در روبرویم زدم و خواستم کلامی بگویم که بله مبارکتون باشه و.. که با شنیدن اسمم لبخندم خشک و دستانم یخ کرد🤪😅 اسم خودم رو که شنیدم به اتاق خاله م پناهده شدم که اینا دیگه کی ان و چی می گن که مادر خانم شون تشریف آوردن مادر خودم هم که کمی مضطرب با چاشنی ذوق پشت سر ایشون اومدن که عه چرا اینجا اومدی عزیزم پسرم که لو لو نیست فقط ۲ کلام با هم صحبت می کنید و...😳 من و می گی اولین خواستگار نمیدونستم چی کار کنم اصلا برای کی اومده بودن چون چند تا آقای جوون همراهشون بود🤔خلاصه همین که مادرشون دستای من و گرفت تو دستش از عمق سر درگمی و خجالت من با خبر شد و مهربانانه از خواستگاری خودشون گفتن ،گفتن و گفتن که یخ م باز شد و مهربانی ایشون کار خودش رو کرد نیم ساعت بعد من و همون آقای پر نور سر سجاده با هم راجع به آینده صحبت کردیم پسندید و پسندیدم ،بعد از ۱۵ سال با ۴ تا بچه ی قد و نیم قد این خاطره رو واسه شما نوشتم و در حال نوشتن و مرور خاطرات خنده از لبم دور نشد بعد از رفتن خواستگار سابق و همسر الانم😊 به خدا توکل کردم ایشون هم که به اصرار پدر و با این فکر که بعد از مهمونی به خانواده م می گم که نه نپسندیدم وارد مهمانی شده بودن و در راه برگشت فقط به گرفتن جواب و روز وصال فکر می کردن😎 این بود قصه خواستگاری و ازدواج ما هر چه خدا بخواهد همان می شود فقط باید توکل کرد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من از سن خیلی پایین خاستگار داشتم .. هر جا میرفتم یه خاستگار برام پیدا میشد و بعضیاشون با یک بار نه میرفتن و بعضیا که سمج میشدن بابام بهشون میگفت پسر عموش خاستگارشه جواب مثبت به اون دادیم 😳 حالا دروغاا😉 تااینکه سال آخر دبیرستان دوست داداشم که واسه عروسی داداشم اومده بود اومد خواستگاری 😊 وسط مراسم خاستگاری عموم که احساس خطر کرده بود اومد خاستگاری😕 بابام که میخواست این دفعه مخالفت کنه 😬 سریع وارد عمل شدم و به بابام وسط خاستگاری گفتم :هر کی اومد گفتی میخوام بدمش به پسر عموش حالا بیا اینم پسر عمو مشکلت دیگه چیه بابام😡😡 دیگه خودم وصلت رو یه جوری جور کردم دیگه😁 حالا خواستگاری اصلی جناب دوماد به جای دسته گل قالیچه رو کولش زده بود اومد اونم خونه نویی داداشم بود که تحویلشون دادیم😬 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
مدرسه دهه شصت 🌿🌿🌿🌿🌿 معلم پرورشی: همیشه دیر میومد، زود میرفت معلم تاریخ: زود میومد دیر میرفت علوم: دیر میومد دیرم میرفت دینی: دیر میومد زود میرفت جغرافیا: یه هفته در میون میومد ریاضی: زود میومد، نمیرفت ورزش: نمیومد اصلا این بود حال روز ما در دوران مدرسه 😁❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅نیلوفر فولادی که تو هلند لخت شد که به ممنوعیت لخت شدن در ایران اعتراض کنه. توسط پلیس هلند به دلیل لخت شدن بازداشتش کردن!!!! آبجی شما اول هلند را آزاد کن بعدش بیا ایران :))) 🌿🌿🌿🌿 حیف از عفاف یک زن که بخواد اینجوری نابود بشه..... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 العالم يختصر بالنسبة لي في عينيك يتلخص رائحة عطرك يتلخص فيك! دنیا برای من خلاصه می شود در چشم شما؛ خلاصه می شود در بوی عطر شما.. خلاصه می شود در شما @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿