#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خیلی کانال جذابیه کانالتون...
خواستگاری من توی حرم امام رضا بود... اونجا یه مادری با آقاپسرشون بودند...بعد کنار هم توی صحن نشسته بودیم...خلاصه اقا پسر بلند شدند رفتند ضریح...
مادرشون اومدند کنار مادرم و دم گوشش یه چی گفتند😊
مثل اینکه آقاپسرشون این تقاضا رو کرده بودند...
من عشقمو مدیون امام رضا هستم 😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یادمه نوه عمم اومده بود خواستگاریم .
رفته بودیم بیرون اونم با ماشین من برام از سوپرمارکت بستنی 1000 تومنی گرفت منم ازش خوشم نیومد ولی چون فامیل بود نتونستم مستقیم بهش بگم گفتم بریم مشاور قبل ازدواج ..
رفتیم عین گاو واستاد تا من پولو حساب کردم آخر جلسه. خلاصه بعد از جلسه زنگ زدم به مشاور گفتم که من ازش خوشم نیومد ولی چون فامیله نمی تونم ردش کنم تو بگو شما به درد هم نمی خورید.
جلسه بعد رفتیم و باز هم من پولو حساب کردم و مشاور هم گفت چیزی که من می خواستم رو ولی مگه ول کن بود پسره روانیم کرد 9 ماه مزاحمم میشد آخر سر شکایت کردم دست از سرم بر داشت🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
منم شب خواستگاریم واسه اولین بار شوشو رو دیدم بعد که رفتیم تو اتاق با هم حرف بزنیم ساعت 9 شب رفتیم تا 12.30 حرف زدیم......
وقتی اومدم بیرون دیدم بابای خودمو بابای شوشو دوتاشونم خوابشون برده بود .....
مامان منو مامانه شوشو ام چشاشون باز نمیشد به زور نشسته بودن. ههههههه😵💫😵💫😵💫
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام عزیزان☺️🖐
وقتی همسرم اومد خواستگاریم من خودم سینی چایی رو نبردم و برادرم برد شوهرم همیشه میگه تو اون شب چرااااااااااااا خودت چایی نیاوردی😒
شوهرم میگه همه مزه خواستگاری به اینه که عروس خانم چایی بیاره دستاش بلرزه و داماد هم هووول بشه و چایی رو بریزه رو لباسش خخخخخخخخخخ😂😂
من خیلی شیطون بودم از اول مجلس هم تا اخرش خودم نشسته بودم و نظر میدادم خخخخخخخ🤓
بعد که با همسرم تنها شدیم انقد حرف زدم همسرم دهنش باز مونده بود 😳بعد همیشه میگه تو اون شب نزاشتی من حرف بزنم اصن
بعد که حرفامون تموم شد به همسرم گفتم خووووو حالا نظرت چیه در مورده من😎
همسرم گفت 70 درصد اوکیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من :😠
شوهرم 😜
70 درصد 😐
خلاصه 70 درصد به من اوکی داد بچه پرووووووووووووووو خخخخخ
30 درصد دیگه شم به زور ازش گرفتم😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من شب خواستگاریم روبروی شوهرم توی اتاقم نشستیم که بحرفیم
بالاخره که بعد 1 ساعت پاشدیم پای من که کم خوابی داشته مثل اینکه، میگیره میخوابه ومن اصلا دیگه احساسش نمیکردم. وقتی پاشدم نمیدونم پام چجوری گذاشتم که یهو چشتون روز بد نبینه از پشت حواله شدم سمت کمد دیواری تالاپی خوردم بهش
وااااااااااااااااای یه صحنه تخیلی بود که نگو😢 سریع خواستگار محترم نیگا کردم که اگه میخنده جفت پا برم توی حلقش که دیدم نه آدم حسابیه نمیخنده😄 بروی خودش نیاورد و رفت بیرون
من میگی یه 10 دقیقه ای ولو شدم کف اتاق میخندیدم که خواهرم اومد دنبالم کفت زشته بیا بیرون، منم واسش تعریف کردم کلی خندیدیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خاطرات خواستگاری خانما خیلی جالب بود مال منم خیلی رمانتیکه. 😍
شوهرم مستاجر مغازمون بود ازروز اول که میاد اونجا من داشتم میرفتم سرکارمنو میبینه عاشقم میشه.
تا2سال هیچی نمیگه یه بار من میام برم سرکار پسرعموم میادمنو برسونه شوهرم میبینه فکر میکنه نامزد کردم شبش مامانش زنگ میزنه واسه خواستگاری مادربزرگم جواب میده میگه این هرکی میاد خواستگاریش جواب رد میده بیایید خواستگاریه اون یکی نوه ام (یعنی دخترعموم)اونام میگن نه ما همینو میخواهیم مامان بزرگمم هیچی به مانمیگه!
و میره تا2ماه بعد دوباره زنگ میزنن اینبارمیگیم بیان.مراسم رسید به بله برون که خواهرو مادرش به هم زدنش.دوباره چن ماه گذشت.منم هرکی میومد خواستگاریم به دلم نمینشست فقط ازین خوشم اومده بود ازون طرفم شوهرم به بابام گفته بود من فقط خواستگاریه دختر شمااومدم و مطمئنم مال من میشه.آخر سر کلی ایت الکرسی خوندمو بهش زنگ زدم گفتم منم تو رو میخوام حاضری جلو همه وایسی گفت اره.
دیگه1ماه برای آشنایی باهم بودیم....بعدش اومد خواستگاریم.الان خیلی خوشبختیم ولی خانوادش همونن که شب اول خودشونو نشون دادن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
میخوام ی خاطره از دوران خواستگاری بگم
اشنایی منو اقامون یه نفر واسطه شده بود قرار بود بریم خونه این خانم تا همو ببینم شوهرم با خواهرش اومده خواهر زاده اش هم بود داشت با بچه های کوچه بازی میگرد تو کوچه بلند داد میزد
میگفت: داییی برو برو خجالت نکش برو ببینش خجالت نداره ک برو اخ ابرو مارو برد این بچه هنوزم شیرین زبونه قرار موقه ازدواج خودش طلافی کنم 😂😂الان نزدیک 3 ساله عقدیم دعا کنید برم سر خونه زندگیم نمیدونم چرا قسمت نمیشه خونم کامل بشه😢😢😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه خاطره یادم آمد از روز خواستگاریم
همسرمن خیلی خجالتیه وقتی ازدواج کردیم همسرم ۲۰ سالش بود 😳😳😄لاغر بود
کوچیکتر از سنش نشون میداد
چون پدر شوهرم به رحمت خدا رفته😔😔خدا اموات شماروهم بیامرزه😉😉
مادرشوهر با برادرشوهر وهمسرم آمده بودن
چهار جلسه آشنایی خواستگاری طول کشید
برادرمن یه شهر دیگه بود پسرش شلوغ بود جلسه آخر دیگه خودشو رسوند😚😚
فک میکرد داماد برادرشوهرمه😳😱😱😂😂😂
بخاطر همون همسرم رو گرفته بود به حرف😁😁😁 داداش چیکاره هست
چن سالشه شغلش چیه😅😅😁
حالا خودمون بهش گفته بودیم ولی مثلا میخواست بگه خیلی مهمه برام😍😍😍
همسرم هم فک میکرده شاید میخواد با خوانوادش بیشتر آشنا بشه
بخاطر همون برایش توضیح میداد
وقتی مادرشوهر گفت برین حیاط حرف بزنین. داداشم فهمید داماد کدومه😳😳😳🤔
بعد از اینکه خواستگارها رفتن دادشم آنقدر به سوتی خودش خندید😂😂
میگه من با خودم میگفتم وقتی میخواستم بیان خواستگاری این بچه(همسرم) گریه کرده خودشو زده زمین که منم میام😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شب خواستگاریم تو لیوان چوبی تو اتاقم که پر از عود بود یه عود روشن کردم که خونه خوش بو بشه☺️ و بعد مهمونا اومدن..
بعد از بیست دقیقه دیدیم داره از اتاقم دود غلیظی میاد بیرون.. 😳🤨دویدیم طرف اتاق و رفتیم تو ولی اینقد دود غلیط بود که تو اتاق هیشکی اون یکیو نمیدید😱😱 عودا همه با هم روشن شده بودنو لیوان هم نم نمک داشت میسوخت 🔥
منم که جاشو میدونستم لیوانو برداشتم و پنجره رو باز کردم و از پنجره پرت کرد پایین ولی تا نیم ساعت بعد تو خونمون کسی کسیو نمیدید 🧐😟
و دایی داماد گفت شرط ما برای ازدواج اینه که عروس خانم تو جهازش عود و اسفند و ازین چیزا نباشه 😅😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری :
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تو خواستگاریم من برای پذیرایی شکلات خریده بودم که با چایی ببرم . خودمم نخورده بودم ازشون. حالا نگو شکلاتای ترقه ای بود که تو دهن منفجر میشد. خلاصه که خوردنو عروسم پسندیدن😌😂❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من و همسرم خارج از کشور با هم اشنا شدیم. اون برگشت ایران و با مامانش اینا رفت خواستگاری و من 3 ماه بعد برگشتم. ...
وقتی رسیدم فرودگاه دیدم با چمدون اومده! لباساشو اورده بود خونه ی ما بمونه!
بیجاره بابامم هیچی نگفت! شبش که مامانش اینا اومدن رسما خواستگاری با حضور خودم داماد با لباس تو خونه بود :)))))
شبش هم هر کاریش کردن نرفت. مامانش اینا هم مذهبییییییییییییییییییییییی! باباش گفت پسرم نمیای؟
گفت نه من میمونم شما برین! 🤦♀
هنوزم که هنوزه خاطره ی روز خواستگاری ما همه رو میخندونه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام من شب خواستگاریم از استرس میخندیدم☹️🤦♀
یعنی خیلی درد بدیه ها ولی دست خودم نیست
اون از هدفاش تو زندگی صحبت میکرد من میخندیدم😂😐
اون از انتظاراتش میگفت من خنده😐
اون سکوت میکرد من خنده😐
نگام میکرد خنده😐
چای میخورد خنده😐
کلا اونشب من فقط نیشم باز بود
فک کرد خلم😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿