eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من که عقد کردم مادر شوهرم حسابی منو از پدرشوهرم ترسونده بود 😱🥺که حساسه و نباید لباس تنگ بپوشی و شلوار رنگی بپوشی ، آرایش ممنوع و هزارتا ممنوعیت دیگه😥 حتی اون دوتا جاری بزرگترم هم تا حالا رنگ نذاشته بودن در صورتی که دخترای خودش همش کله ها بلوند👱‍♀️😆 خلاصش که من همش مواظب بودم یه موقع خطایی نکنم و حسابی از پدرشوهرم حساب میبردم(که بعدا فهمیدم اینا همش سیاستای مادرشوهر بوده و پدر شوهر بیچاره اصلا کاری به این کارا نداره) حتی وقتی میرفتم اونجا خواهر شوهر کوچیکم که ۸ سال از من کوچیکتر بود میومد لباسامو بررسی میکرد که خوبه یا نه😳 و این محدودیت تا بعد از عروسی ادامه داشت🥺 بعد از عروسی یه روز یه ته مداد کمرنگی کشیدم تو چشمام و رفتم خونه پدر شوهر حالا سعی میکردم تو چشماش نگاه نکنم که یه موقع بفهمه و دعوام کنه😕تا اینکه من تو آشپزخونه بودم و پدر شوهرم منو صدا زد و هی به چشماش اشاره میکنه و هی انگشتشا میبره سمت چشماش😱😖 منو بگی گفتم ای وای فهمید که من مداد کشیدم و الان چیزی بهم میگه ، فوری رفتم و تو اتاق و افتادم ب جون چشمام👀 حالا بساب و کی بساب 🤦‍♀️و وقتی مطمئن شدم پاک شده رفتم پیش پدرشوهر که بگم من عروس خوبی بودم و چشمامو پاک کردم💁‍♀️😊 دیدم پدر شوهرم هی بهم نگاه میکنه و به دستام نگاه میکنه و گفت پس کو🤔 گقتم چی🤔گفت قطره چشمم دیگه😳 یعنی هنگیده بودم 🙄🙃 بیچاره وقتی به چشماش اشاره میکرده منظورش این بوده قطره چشممو بیار😂 آخ که چقدر تف زدم در چشمم تا پاک بشه 😂 خدا بگم چیکارت کنه مادرشوهرجان که اینجوری ما رو گربه ترس کردی😁😁 شاد و تندرست باشید ایام ب کام😘😘😘 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: وقتی قهر کرده و میخوایین نازشو بکشید مثل مولانا بهش بگید: "خمرِ من و خمارِ من، باغ من و بهار من، خواب من و قرار من، بی‌تو به سر نمی‌شود.. این بیت دلجویی تضمینی داره😎💛 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 پسر خالم خواستگارم بود اومده بودن خواستگاری و جواب رد داده بودیم چند روز بعد از اینکه جواب رد دادیم پسر خالم زنگ زد خونمون گفت مامانت خونه اس، هول شدم گفتم نه رفته خونه خواستگارش😂😂😂😂😂😂😂 یهو ترکید از خنده و بدون خداحافظی قط کرد تا دو روز انقدر حالم گرفته بود که غذا از گلوم پایین نمیرفت، به هیچ کسی هم نگفتم چه گندی زدم😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: +ترکا یکی رو که خیلی دوسش داشته باشن اینجوری خطابش می‌کنن: اورییم یعنی: قلبم ، یعنی تمومه همه‌ی اون چیزی که بدنم، روحم، واسه ادامه‌ی زیستن بهش نیاز داره‌! داریم ازین قشنگ تر؟ :)♥️🌱 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 دوست پدرم گاوداری دارن شیرشو میفروشن😊هرچی بابام زنگ زد کسی جواب نداد شمارشو داد گفت تو زنگ بزن بگو اقااکبری من دختر اقارضام میخواییم بیاییم شیر بگگیریم☺️ادرسو بدین لطفا از شانس من زنگ زدم یهو طرف برداشت منم خوشحال و خندون گفتم سلام منو بابام میخواییم بیاییم شیر بگیریم گفت باشه بیایین گفتم کجایین گفت طَرَمِزد گفتم منم کبیری ام گفت نه میگم طرمزدیم گفتم منم میگم کبیری ام گفت خانوم میگم بیایین روستای طرمزد😐منم پرو پوکیدم از خنده😂اونم پوکید 😂نگو پسرش بود نه خودش😂😂 از طرفی گفته بودم منو بابام میخواییم بیاییم😐از طرفی دیگه خجالت میکشیدم برم😐 ب علم رووووی ک دارم رفتم😐دوسته بابام گفت یکی گاوامون تازه زایمان کرده هم الان بیا گوسالشو ببین منم فکر میکردم گوساله مثه بچه ادمه😐تا بخواد یکم ادم بشه چند ماهی طول میکشیه با شوق و ذوق رفتیم تو😍 یهو در باز شد ی گوساله مثه گاااااو میدویید طرف من 😭 منم جیغ کشان الفرار 😭😭کجا؟ ی عالم کاه ریخته بودن تا سقف سوله بخیالم ک از کاها الان میرم بالا دستش بهم نمیرسه😐 خلاصه مثه دیونه ها رفته بودم تو انباره کاه😐جیغ میزدم😐😐 بعد ی مدت پسر دوسته بابام ازم خواستگاری کرد ... فکر کنید خواستگاری در گاوداری😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛ من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت و درس نخونده بود ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه. قبل از امتحان زنگ زد و گفت:"دارم میام ببینمت!" گفتم:'برو امتحان بده که خراب نشه!' پشت گوشی خندید و گفت:"اتفاقا دارم میام ببینمت که امتحانم خراب نشه:)" آمد و گوشه حیاط چنددقیقه ای با هم صحبت کردیم. چند بار این جمله را بهم گفته بود و دوباره برایم تکرارش کرد: "تو همونی هستی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد♥️!" به روایت همسر شهید محمدحسین‌محمدخانے🌱. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿 سلام یاد یه خاطرم افتادم خودم غش کردم از خنده😂 آقا من عقدم و صبح با همسری تو خونه تنها بودیم و صبحانه آوردم بخوریم خلاصه ازم دلخور بود داشت با تلفن صحبت میکرد طفلی کنار دراز کشیده بود منم ازش عصبانی بودم خواستم جمع کنم سفره رو اینم حواسش نبود من خواستم مثلاً شوخی کنم باهام آشتی کنه کتری رو زیادی انگار روش نگه داشتم اونم داغ داغ😅 پشت تلفن داد زد ولی نتونست چیزی بگه و هیچی بهم نگفت خودشو حاضر کرد رفت (عصبانی شده بود😢) چند ساعت بعد پیام داد ک آبله شده الان ک فکرشو میکنم با چه عقل و منطقی این کارو کردم😝 البته به زور از دلش هم دراوردم شما یه وقت مثه من خنگ بازی درنیارین😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: نام زیبای تو را در کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کرد.. و عکس قشنگت را در قابی از جنس عشق می گذارم تا همه بدانند تو تمام جان منی(:🔐♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: وقتی ناراحته و میگه من میرم خداحافظ ،، بهش بگید كجا؟ ناراحت باش ، عصبی هستی باش ، حوصله نداری اشکال نداره ، اما تو حق رفتن نداری بری دله من تنگ ميشه ، اصلا باهم ناراحت میشیم ، باهم عصبی میشیم ، باهم بی حوصله میشیم ولی هیچوقت نباید بری هیچوقت❤️🖇️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 سلام به همگی🤗🥰 منم شب خواستگاریم همه گرم صحبت بودن نگو خواهرم تو اتاقه مشتاقه داماد و خونواش و ببینه دستش و دراز میکنه بیرون از اتاق باگوشیش عکس بگیره گوشی هم نگو تو صدا بوده یهو صدای عکس انداختن اومد همه برگشتن به سمت اتاق دیدیم دست خواهرم بیرونه با گوشی 😂😂😂😂😂😂😂😂هنوزم ک هنوزه وقتی یادمون میوفته کلی میخندیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: وقتی قلبت بی نظم زد . . با دیدنش دست و پات و گم میکنی؛ نمی دونی چیکار کنی؛ بدون دوسش داری و عاشقش شدی! عشق زمان، مکان، زشتی و زیبایی رو نمیفهمه(: یهو میبینی شده همه دنیات♥️! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 مامانم یه دوست خیلی صمیمی داره بهش میگیم خاله!خاله خانوم منو برا پسر بزرگترش میخواست شدید!اقا موقع انتخاب رشته ی کنکور بود خاله پروانه ام یه پسر داشت که اون سال کنکور داده بود ویه سال ازمن کوچیکتر بود زنگ زدخونمون گفت شب میایم خونه تون بابات برا علی انتخاب رشته کنه منم فهمیدم اینا بهانه اس ومیخواد مقدمات خواستگاری روفراهم کنه منم گفتم خوش اومدین ومنتظریم آقا اینا شب اومدن خونه ی ما اولش کلی تحویل به به خانوم دکتر چه بزرگ شدی و....آقای دامادم گوشه ی هال نگاه های خریدارانه بهم مینداخت که یهو برادر کوچیک داماد که کنکور داده بود گفت وای آبجی گلی خیلی وقته ندیدیمت چقدر عوض شدی تو همونی بودی که بچگیات به .. میگفتی بو؟😐😐هیچی دیگه رسما به فنا داد منو😐😐😐 هرچقدرم خاله ام چش غره میرفت این متوجه نبود تازه بعدشم ادامه داد آره یه بارم داشتی با امین(خواستگارمحترم)بازی میکردی ....به خودت وخرابکاریات از شلوارت میریخته زمین😳منو میگی گریه ام گرفته بود به خدا داشت ادامه میدادکه بازم تعریف کنه ننه اش جمعش کرد😭😭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿