eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات من
🕋🕋 لبیک اللهم لبیک 🕋🕋 سلام علیکم‌ قابل توجه کسانی که برای انجام اعمال حج تمتع امسال درمکه مکرمه به نائب امین نیاز دارند حج نیابتی برای اموات و افراد، توسط عوامل کاروان (روحانی ،معینه)انجام میشود با قیمت کاملا مناسب باارائه مدرک معتبر از سازمان حج و زیارت جهت ثبت به آیدی زیر مراجعه فرمایید👇 @sheykh_mohamad110 فرصت و ظرفیت کاملا محدود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خدمت دوست عزیز 17ساله که از رفتاره شوهرخواهرش ناراحته دوست عزیز برای پیشرفت وجلو گیری شوهر خواهرت اول مطمن شو که قصد سو داره بعدش میتونی باخواهر بزرگت که بلاخره کاملتره صحبت کنی فقط کافیه بهش بگی تو جمع های خانوادگی مراقب رفتار شوهرخواهرتون نسبت به شماباشه وبپادش نباید اجازه بدی زیاده روی کنه وبرای خودت شاهد داشته باشی که نگن شاید شما چراغ سبزی نشون دادی تا میتونی خونش نرو واگه نشد زمانی برو که ایشون نباشه کلا جلوش کمتر سبز شو که فرصت رو ازش گرفته باشی باید یه گوشمالی کوچولو ببینه واین گوشمالی رو باید خواهربزرگت انجام بده که چالشی هم برای زندگی خواهرت به وجود نیاد ببین خواهر ماهمه تو زندگی چالش های مختلفی رو از سر میگذرونیم اینم یه چالشه برای شما بدون دردسر وبیتفاوتی کامل بهش بفهمون که ادمشو اشتباه گرفته سرد باش عینه یخ وقتی که میبینیش هیچ واکنشی نشون نده انگار اصن وجود نداره خودش خسته میشه ول میکنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
عیدامسال پول نداشتم خرج کنم 😭 شرمنده خانوادم شدم خیلی سخت گذشت حسرت همه چی توی دلشون بودتااینکه ۳۰ روز پیش اتفاقی باکانال آموزشی# خانم جوکار که کسب درآمد در منزل با گوشی بود آشنا شدم 🥰 بهم آموزش داد چطوری با گوشی توی دستم ماهی ۳۰ میلیون پول دربیارم والکی پیج وکانال هارو نچرخم💵💰 لینکش براتون میزارم 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1459225038Ce572b86522 .
هدایت شده از تبلیغات من
. کار در منزل 📌 افراد جویای کار در منزل باگوشی ودرآمدبالاکه این چند روز پیام دادید متقاضی بودید امروز لینکش براتون میزارم از فردا استخدام دارن 🪙 (مناسب خانوم ها و آقایون ) 👇👇👇👇👇👇 daramad online
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خوشگل خانم من در مورد اون خانمایی ک خرج شوهرشونُ میدن صحبت دارم من کسیم که شوهرم تو طول ۲۵ سال زندگی معتاد بود م خیاطی آرایشگری و...یاد گرفتم والان ادمینی رو یاد میگیرم ک برا خودم دور از چشمش کار کنم ولی برا زندگی نه؛برا خودم وخواستهای دخترم ک حسرت نکشه؛خانما فقط نفقه خورن وظیفه ندارن ک خرج شوهرُ بدن اشتباهه محض؛این چکاریه باید همچین کسا رو اگه اصلاح نمیشن از زندگی پرت کرد بیرون @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
کدام زن حامله زنده میماند؟😰💔 طبق آمار جهانی فقط دو درصد مردم توانستن به این سوال پاسخ صحیح بدن😳❗️ A🤰🔥▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆80%👈🏻 B🤰🔥▆▆▆20%👈🏻 بیا اینجا پاسخ درست رو ببین😎🤓👇 https://eitaa.com/joinchat/3581870312C9e831b6709 فقط افراد باهوش بیان🧠☝️
هدایت شده از تبلیغات من
چک کن کسی کنارت نباشه😰🔞 بعدش بزن رو میمون های زیر😳🤣👇🏿💦 🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒 بابام دید نزدیک بود کتکم بزنه😑😭☝️🏿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii پنهان_ترین_دلتنگی_
عنوان داستان: 🪐قسمت اول با عرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیر گرامی کانال داستان و پند🌷و اعضای محترم .ممنون از همراهی گرمتون. خسته وبی رمق از دانشگاه به خونه برگشتم.صدای ساز و دهل تمام محله رو برداشته بود.ننه خاتون می گفت: سعید،پسر حاج مرتضی از فرنگ برگشته و حاجی، ازهمه اهل محل، برای شام دعوت گرفته.مامان وبابا به شهرستان رفته بودن.من هم به اصرار ننه، دوشی گرفتم و بعد از مختصر آرایشی،همراه ننه و شیرین ،صمیمی ترین دوستم که از قضا ساکن همان محله بود، راهی خونه حاج مرتضی شدیم.نرگس خانم ،همسر حاج مرتضی که احترام خاصی برای ننه قائل بود،با خوشرویی از ما استقبال کرد و سرتا پای من و شیرین رو ورانداز کرد.شیرین یواشکی به پهلوم زد وچشمکی نثارم کرد. توی حیاط وسیع و بزرگ خونه حاجی ،کلی میز و صندلی چیده شده بود.کنار شیرین و ننه،پشت میزی نشستم. محمد،پسر بزرگ حاج مرتضی که همه دخترای محل براش غش و ضعف میرفتن،پیش ننه اومد و خوش آمد گفت و نگاه نافذی بهم انداخت که از چشم شیرین دور نماند. دورا دور وصفش رو شنیده بودم اما برای اولین بار با محمد چشم تو چشم می شدم.لعنتی آنقدر خوش استایل و جذاب بود که کمتر دختری می تونست بی خیالش بشه.چیزی نگذشت که نرگس خانم همراه محمد و سعید که حالا پزشک شده بود و بعداز چندسال از سوئیس برگشته بود،پیش ننه اومدن .ننه به سعید تبریک و خوش آمد گفت و نرگس خانم انگار که خوابی برامون دیده باشه،من و شیرین رو به محمد و آقای دکتر معرفی کرد.لبخند زنان خوشبختمی گفتن و محمد با اون چشمای پدر درارش انگار قصدجانم رو کرده بود که چشم از من برنمیداشت. زیر سایه پرچانگی و شیطنت شیرین ،نمیدونم چطور شام از گلوم پایین رفت.بعداز مهمانی ،شیرین به خونمون اومد و تا دیر وقت در مورد خواهرزاده های نرگس خانم که توی مجلس مهمانی با اون آرایشهای خفن و لباسهای بی دروپیکر مدام جلوی محمد و سعید مانور میدادن، صحبت کرد و گفت: خداییش سعید هم مثل محمد خیلی جذاب و تو دل برو هست.افسوس که نامزد دارم وگرنه بی خیال پسرهای حاجی نمیشدم.عجیب ،تمام هوش و حواس من پیش محمد و خونه حاج مرتضی جا مانده بود و لحظه ای سیمای جذابش از جلوی چشمام محو نمیشد. تا پاسی از شب بیدار بودم و به آینده مجهولم فکر میکردم.روز بعد، به اصرار شیرین و به بهانه رفتن پیش خیاط، خونه خانمی فال گیر رفتیم.اون خانم از ازدواجم با شخصی که *م* کوچیکی توی حروف اسمش بود،گفت.ازخوشحالی بال درآوردم و از تصور ازدواج با محمد،قند توی دلم آب شد.هر چند خوددار بودم و احساسم رو بروز نمیدادم .شیرین راضی و سرخوش از فالش که اون هم یه جورایی مثل من به آینده امیدوار شده بود، دست و دلبازی کرد و پول فال هر دومون رو حساب کرد.همین که از خونه فالگیر بیرون زدیم،سرکوچه،با دیدن پسر عمویم طاهر،قالب تهی کردم.نگاه گنگ و پرسانی به من و شیرین انداخت: شما اینجا چیکار می کنید؟آب نداشته دهانم رو قورت دادم و شیرین تندی گفت: اومدیم پیش خیاط.طاهر با حفظ اخمش اشاره کرد سوار ماشینش بشیم.شیرین هم مثل من یه جورایی از طاهر حساب می برد.طاهر، شیرین رو درب خونه شون پیاده کرد و همراهم به خونه اومد.ننه به محض دیدن نوه دردانه اش،قربان صدقه اش رفت و مامان تندی بساط پذیرایی رو فراهم کرد.طاهر محبوب بابا و ننه و عمه هام بود و به قول شیرین ،زیادی دور برداشته بود.همین که خواستم به سمت اتاقم برم با صدای طاهر برجام میخکوب شدم. -منو ببین! خوش ندارم پاتو توی اون محله بدنام بزاری،شنیدی چی گفتم؟ مامان صورت زنان نزدیکم شد.خدا مرگم بده.سوگل! کجا رفتی مادر ؟طاهر تهدیدکنان گفت:اگه یکبار دیگه اون دوروبر ببینمت،خونت رو حلال میکنم.با اخمی غلیظ توی اتاقم رفتم و خداخدا میکردم طاهر هر چه زودتر از خونمون بره.یکی دوماه بعد،درگیر امتحانات پایان ترم بودم یهویی یاد کتاب و جزوه هام افتادم که توی سالن زیبایی ،به دست آذین داده بودم.چاره ای نداشتم باید هرطور شده کتاب و جزوه هام رو می آوردم.با آذین تماس گرفتم اما گوشیش خاموش بود.آدرس خونه شون رو از شیرین گرفتم.تندی لباس پوشیدم و با قدمهای تند به سمت خونه آذین راه افتادم.از بخت بدم خونه شون نزدیک خونه اون فالگیر بود.به محض دیدن مادر آذین، بی اختیار یاد حرفهای شیرین افتادم که میگفت مادرآذین نااهله و خانم موجهی نیست.بعداز سلام و احوالپرسی خودم رو معرفی کردم و او گفت :آذین بزودی برمیگرده و ازمن خواست توی اتاقی منتظرش بنشینم.خونه قدیمی بزرگ و دوره سازی بود.مادر آذین از زیبایی رنگ چشمانم و اندام برازنده ام تعریف کرد و من دلواپس به عقربه های ساعت نگاه میکردم. 🪐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🔴 سریال 🎬 🍿بالاخره تو ایتا منتشر شد 🌟✅ 🉐 یه جذاب و دیدنی 😍👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/2612134004C6a290170c3 https://eitaa.com/joinchat/2612134004C6a290170c3 📥 همه قسمت هاشو رایگان دانلود کنید ☝️ ‌
هدایت شده از تبلیغات من
MyRingtone.IR18094096794939.mp3
زمان: حجم: 99.3K
زنگخور برای موبایلت میخوای ؟🥵‍ 💔‍زنگخور فوق غمگین🥀‍ https://eitaa.com/joinchat/325189949Cbefae36bd5 😈‍زنگخور موبایل آیفون❤‍🔥‍ https://eitaa.com/joinchat/325189949Cbefae36bd5 هرکدوم میخوای بزن روش امروز کلی آهنگ زنگ موبایل داریم بدو تا پاک نشده ❌
🔞👇🏻عجیب‌و‌ترسناک👇🏻🔞 🔴بارون شدیدی میومد ، جایی نداشتم برم پسری بهم نزدیک شد گفت چرا تنهایی؟!گفتم جایی رو ندارم برم بهم گفت امشب رو می تونی خونه ما بمونی ، لبخندی زدم و باهاش رفتم هیچ حرفی بینمون وسط راه رد و بدل نشد خونه ای که واردش شدم کاملا متروکه بود به محض ورودم یهو پسره...😰🚱 🚨ببین پسره چی بهش میگه😳👇 🔴برای‌مشاهده‌ادامه‌داستان‌کلیک‌کنید🔞 🔴برای‌مشاهده‌ادامه‌داستان‌کلیک‌کنید🔞 ⬆️😡بچه‌مچه‌نبینم😡⬆️