خاطره از نامزدی مامانو بابام:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بابام همیشه تعریف میکنه میگه نامزد بودیم با کلی ذوق وشوق پولامو جمع کردم که آخر هفته برم دنبال عشقم بریم سینما😍😍
مامانم میگه منم لحظه شماری که کی باهم بریم بیرون😍
همدیگرو میدیدن ها، سینما هم میرفتن 😂 اما چه رفتنی
همین که بابام میرفته دنبال مامانم
مادربزرگم، دایی وسطیم، دوتا از خاله هام☹️
عمو کوچیکم و عمم هم بدو بدو دنبالشون میرن😐😂😂😂😂
ذوقشون کور شد بیچاره ها
وقتی سینما هم میرفتن همه به ردیف مینشستن مامانم این طرف بابامم اونطرف😂😂
به روایتی دیوار چین بینشون بوده
تازه همه پول هاشونم میدادن خوراکی برای اقوام
یه بار که تصمیم میگرن که وقتی اونا سرگرمن بپیچون😜
یواشکی میرن که پسر خالم داد میزنه خالمو ندزد😐😐😐😭😭 نقششون برباد میره
بله دورانه بسی سخت داشتن
الان میگن هیچ وقت برای دوران نامزدی شما سخت نمیگیریم😍😍😍😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
به قول روزبه بمانی:
وقتی که عاشقِ کسی باشی نبضِ دنیات
توی دستاشه🤝
با همه صلح میکنی وقتی
پای آرامشش وسط باشه..🌿🌻
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
خواهرم تعریف میکرده برادرشوهرش نامزدی بوده بعد دختره هم از این با کلاسا...
بعد یه دوماهی اینا باهم قهر میکنن طوری ک همه میفهمن وهمه درصدد اینکه ببینن چیشده نزارن خراب بشه
خلاصه دختره هیچ نمیگفته تا دیگه شوهر خواهرم عصبی میشه از داداشش میگه خب بگو ببینم چیشده😒
داداششم میگه بابا تو تماس تصویری بادی در معدم پیچید گفتم صداش کوچیکه ولش کنم اون نمیفهمه یهو ولش کردم تا یه ساعت صدای تررررررررررررررر میداد اونم گفت متاسفم قطع کرد😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿
یهویی زُل زد تو چشام و گفت:
ولی نباید یادت بره که من هر
جای دنیام باشم کنار هر کسی که باشم،
اصلِ قلبم مالِ توعه؛
رگ و ریشهم تویی چون آدم از
ریشهش نمیتونه جدا شه!
نمیتونه دل بکنه هر چقدر هم که شاخ
و برگ بده بازم ته دلش جونش بسته
به جون ریشهش . .
تو همون ریشهی منی🌿'
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
بـه تُرکی بگو:🤍🫂
‹رسام سئوگیلی مین عکسینی چک، سئوگیلیم گؤزه ل دیر سنده گؤزه ل چک، نازینا چاتاندا الینی قلم دن چک قوی نازینی اؤزوم چکیم›
«نقاش، عکس یارمو بکش، یارم زیباست تو هم زیبا بکش، وقتی رسیدی به نازش، قلمو بذار زمین نازشو خود می کشم.🥰❤️»
چه قشنگ گفته🥹🫶🏽
#همینقد_قشنگ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
روز عقدمون ی روز قبل محرم بود و همه چی با سرعت پیش میرفت
صبح رفتیم آزمایشگاه برگه نوبت دهی تموم شد....
بعد رفتیم مسجد نماز ظهر روحانی نیومد....
عصر رفتیم حرم برا عقد داداشم نیومده بود...
7بار خطبه خوند عاقد طفلک
بعد انقد عجله داشت بره یادش رفت برا شوهرم هم بخونه و بله بگیره....
پاشد داشت میرفت من یهو دنبال عاقد دویدم گفتم اون بله نگفت😁همه هم نگام میکردن....
شب هم تو محضر داشتیم دفتر امضا میکردیم خودکار تموم شد
انقد خسته بودم خودمو چندبار زدم
فیلمش هست انقد خندیدیم با شوهرم
گفت خوب شد گرفتمت
چقد نگران بودی...... 🤣
شبش هم تا صب تو آشپزخونه ظرف شستم، شوهرم هم نشسته بود رو صندلی دستش رو هم زده بود زیر چونش داشت نگام میکرد... هرچی نگاهش کردم ب رو خودش نیاورد کمک کنه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
یه کلمه آلمانی داریم به اسمِ « 𝗦𝗮𝗹𝗯𝗲 »
به معنیِ:
"دارویی که مرهم دردات میشه و بیشتر از
هرچیز دیگه ای توانایی خوب کردنِ تورو داره"
مثل صدای یار♥️🔒
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
نامزد بودیم مامانم مریض بود ما بردیم بیمارستان زنجان و خیلی مجهز و امکانات تمام و مامانم نمیتونست راه بره و نامزدم گف من میرم ویلچر بیارم و مامانم تکیه داد به ماشین و اونموقع داداش دوقلوهام کوچیک بودن و باید اونارو نگه میداشتم و ابجیم شوهرش و نامزدم مامانمو میبردن دکتر
یهو مامانم گف نگا کنید بیچاره چقدر جوونه رو ویلچره نمیتونه راه بره
نگو اقا رفتن ویلچر بیارن راه دور بوده خودش سوار ویلچر شده
و ویلچرسوار نامزد من بوده
بله همچین بی ابرویی هایی هستیم
یهو دیدیم سرپایینی شد و ویلچر با تمام سرعت داره میاد تو خیابون
ینی مامانمو ول کردیم و غش کرده بودیم کسی نمیتونست خودشو کنترل کنه و به قول شوهرم اگه با همون سرعت میرفتم تو خیابون ۱۰کیلومتر اونورتر پیدام میکردید 😂😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
"سأحبك حتي يتوقف قلبي عن النبض"
دوستت خواهم داشت
تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!💙
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
يه بارم نامزد بودم به پدرشوهرم زنگ زدم احوالپرسي كنم همه رو دونه دونه ميپرسيد كه مامانت خوبه؟ بابات چطوره؟داداشت چي؟ آخرش گفت خودت چطوري بابا منم گفتم خوبم سلام رسوندم خدمتتون😐 بعد خنده ش گرفت گوشي رو داد مادرشوهرم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
#یڪروایتعاشقانہ
صبح زود حمید میخواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز كرده بودم،
وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود.
همین كه تخم مرغها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم عصبانی بودم كه اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم كه نكنه طوریش بشه.
حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : آروم باش ،تا تو آروم نشی بچه رو دكتر نمیبرم!
این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم.
یه هفته تموم میبردش دكتر بهم میگفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت كردی دیدی بچه خوب شد...
"به روایت همسر شهید حمید باکری🌱"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه سری نامزد بودم وعقد کرده
سرظهر بود دیدم برادرشوهرم اومد دنبالم که گفت مادرم کارت داره😐🧐
منم شیک وپیک کردم با برادرشوهرم رفتم
یه ۴۰ دقیقه با خونشون فاصله داشتیم
خلاصه هوا گرم منم چادری رفتم دیدم مادرشوهرم ۲۵۰ کیلو گوجه ربی گرفته وبا وجود هشت تا دختر منم احضار کرده🤪😖
از قبل ناهار شروع کردیم خرد کردن تا شب
شامو که خوردیم دیگه میخواستم آماده شم با شوهرم بیام خونمون ، پدرشوهرم گفت دیروقته همینجا بخواب😎🤓
بابا و مامانم حساس ، مگه قبول میکردن پدرشوهرم خودش تلفن کرد وبالاخره راضیشون کرد
برادرشوهرو شوهرمم فرستاد شب برن خونه خواهرشوهرم بخوابن😜😜
خلاصه من با دخترا تواتاق خوابیدمو صبح با یه دل درد شدید از خواب پاشدم😫 از بس دیروزش خم شدمو گوجه خرد کرده بودم دلم سردی کرده بود
خلاصه مادرشوهرم یه چای دارچین داد و خوب شدم
نگو منو برای کار میخواسته☹️👵
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿