eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
_:خونه مادرشوهرم ! خونه فخری. اونجا هرچی باشه یه لقمه نون حتما به خاطر بچشون بهم میدن بدون منت. _:شراره بخدا من واقعیت هارو برات گفتم ..توکه آخررسر ازدواج میکنی چه بهتر با ابراهیم ازدواج کنی _:نه مادر. .نه ..من بعد شاپور زن هیچ کسی نمیشم که اگه بشم حتما یه بلا.یی سرخودم میارم ! اینو گفتمو با گریه از خونه زدم بیرون هرچقدر مادرم دادو بیداد کرد التماسم کرد حریفم نشد ! با گریه از کوچه پس کوچه ها گذشتم. سرگردون بودم. به خاطر بابک میتر.سیدم برم پیش فخری. ناامید داشتم از خیابون رد میشدم که چشمم خورد به مغازه سید علی رفتم نزدیکتر..کاغذی که سهیل شماره زن سابقشو.روش نوشته بودرو از لای وسایلام توی ساکم پیدا کردم سید علی تنها مغازه ای بود که تلفن سکه ای داشت. سریع و بی درنگ شماره رو گرفتم. .سه بار بوق خورد. _:جانمم ؟؟ بفرمایید. با گریه ای بی امان گفتم _:توروخدا کمکم کنید ...کجا میتونم شمارو ببینم آرومم کرد. .و بعد یه نشونی بهم داد و گفت زود برم پیشش ! با عجله از مغازه سید علی اومدم بیرون نشونه ای که گفته بو رو میشناختم. منتظر ماشین شدم ..و خیلی زود یه تاکسی نارنجی کنار خیابون وایساد سوار شدم ونشونی رو بهش گفتم.. تقریبا بیست دقیقه دیگه رسیدم . پشت دری که پلاکش بیست ودو بود. مردد دستمو گذاشتم رو زنگ صدای زنگ بنددلمو پاره کرد..سراپا آشوب بودم که در باز. شد و با دیدن یه زن زیبا با صورت گرد و سفید ..چشم های میشی و ابروهای بور با قدی بلند و تنی طناز..میخکوب شدم ! _:بیا تو عزیزم ! _:الهام خانوم شمایید ؟ _:بلههه جانم.بفرما .با این وضعیت زیاد سر پا نمونید _:داخل شدم. من شرارم پشت تلفن گفتم _:بله شراره همسر خدا بیامرز شاپور ! _:شما ا زکجا میدونیدد _:سهیل!. .حتما میشناسید برادر شوهر ناتنی شما .چند وقت پیش بهم گفته بود که اگه شراره نامی ازم کمک خواست حتما کمکش کنم ...حالا بگوو ببینم چی ازم میخوای _:بچموو ..! زندگی ازدست رفتمو _:هرکاری از دستم برمیاد دریغ نمیکنم با الهام وارد خونه شدیم. به محض ورودم قاب عکس بزرگی روی دیوار خود نمایی میکرد عکس تمام رخ سهیل بود ! برام عجیب بود بعداز طلاق هنوز عکسشو داره. اصلا چطور راضی شده با این همه زیبایی زن سهیل با اون شرایط بشه. خیره بودم به عکس که الهام گفت. _:جواب سوالتو میخوای بدونی؟ وحشت زده برگشتم. _:چه سوالی ؟ _:همینکه داری فکر میکنی چرا عکس سهیل با اینکه ازش جدا شدم رو دیوار خونمه _:بلهه ..بلهه برام عجیب بود _:خوب پس ! باید بهت بگم که ...
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii درخواست راهنمایی👇 سلام به همه دریا (اسم واقعیم نیست این اسم رو دوست دارم) هستم پانزده ساله هستم من مشکلم اینه که نمیتونم احساسم رو به کسی بگم حضوری مثلاً مامانمو خیلی دوست دارم ولی نمیتونم که بهش بگم دوستدارم و یا بغلش کنم و یا ببوسمش ولی دوست دارم به مامانم بابام و..... بگم احساسم رو و ابزار علاقه کنم اما نمیتونم نمیدونم که چیکار کنم واقعا ناراحتم از این بابت که چرا نمیتونم مثلاً وقتی که با بهترین دوستم هستم نمیتونم ببوسمش و یا بغل بگیرمش و یا بگم که دوست دارم خواهری اون همیشه وقتیکه صحبت می‌کنه از کلمه های مانند :عزیزم گلم عشقم. خواهری بهترین خواهر دنیا و....... استفاده می‌کنه اما من نمیتونم و خیلی خجالتی هستم خوشحال میشم که کمکم کنید و واقعا ناراحتم از این بابت و اینکه بعضی وقتاکه دعوا میکنم نمیتونم از حقم دفاع کنم زبونم قفل میشه بعد دعوا میگم کاش این حرف رو گفته بودم ممنون میشم کمک کنیدبهم خدا نگهدار همه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام من m هستم17سالمه یه ساله نامزدی هستم ولی هیچ علاقه ای به نامزدم ندارم و احساس تنفر دارم نسبت بهش اون منو خیلی دوست داره وحاضره بخاطرم هرکاری کنه اون کارمنده وکارش طوری هست که نمیتونه زیاد بیاد پیش من چون خونه ما یه شهر دیگست خونه نامزدم اینا یه شهر دیگه... بعد یه نکته که خیلی اذیتم میکنه اینکه من الان سه ساله با یه اقا پسر متولد ۸۱در راب طه هستم خیلی هم دیگه رو دوست داریم با اینکه این پسره چیزی نداره نه کار نه شغل ولی من عاشقشم اونم عاشقمه اگه با نامزدم ازدواج کنم هم خودم هم اون اقا پسره داغون میشه😔 نامزدم از همه لحاض خوبه ماشین داره کار داره اخلاقشم خوبه ولی من نمیدونم چکار کنم با اون پسر من حاضرم با همه چیز اون پسره کنار بیام چون دوسش دارم همیشه زنگ میزنه میگه اگه تو ازدواج کنی من خودمو میکشم دیگه هر تامون گریه میکنیم شب روز گریه میکنه بخاطرم حاضر نیست یه لحضه ازم بیخبر باشه اگه قهر کنم دیوونه میشه واقعا عاشقمه بهم ثابت شده تورو خدا کمکم کنید چکار کنم😭از یه طرف با اون پسره از یه طرف با نامزدم نمیدونم کدوم کارو انجام بدم که پشیمون نشم😔میترسم نامزدیمو بهم بزنم چون کتکم میزنن خانوادم خیلی رو این چیزا حساسن😭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در رابطه با خانواده ی شوهر👇 خانومهاي عزيز نميدونم رفتارم با مادرشوهرم درست بود يا نه! من ارديبهشت امسال اونو از دست دادم درحالي كه ديوانه وار دوستش داشتم سرمراسم ختم حالم بقدري بد بود كه توي مسجد افرادي كه براي تسليت از اقوام مياومد نزديكم نميتونستم بشناسمشون هميشه سعي ميكردم بهش احترامي در شان خودم و همسرم و مادر خودم بذارم مادرشوهرم ي خانوم با سياست بود كه هيچ وقت اعتراضي به ادم نميكرد شايد كسي باب ميلش ظرف نميشست يا رعايت نجس و پاكي رو نميكرد (علي رغم اينكه خودش وسواس داشت) هيچوقت ب روي طرف نمياورد كه اينكارو نكن فقط يبار تلفني ازم سرموضوعي گلايه كرد و براي اولين بار تند با من حرف زد 🙃🙃 هيچي نگفتم،فقط بله بله گفتم ، فقط بعد تلفن كلي گريه كردم ،حتي شوهرم هم بهش حرفي نزد كه مامان چرا اون حرفهارو ب خانومم گفتي همين باعث شد فردا مادرشوهرم دوباره زنگ زد با گريه و التماس ازم حلاليت ميخواست.. یه سياست ديگه اينكه پيش مادرش كلي ب شوهربايد رسيد هرگز بدگويي مادرش رو ب پسرش نكنيم لطفا گلايه مادرشوهر رو ب جاري هاتون نكنين📢📢📢📢 مادرشوهرم بقدر اطمينان داشت ازم كه گلايه دختر خودش رو گاهي ب من ميكرد😉😉 بدونين يكم با سياست و تدبير ميشه زندگي ارومي داشت تا اينكه ادم بخواد حذفشون كنه چون امكان نداره و جزيي جدا نشدني از شوهر هست @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید
🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. 🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دوتا کافی نیست ‌‌
١٠۶٠ من متولد ۷۴ همسرم متولد ۶۶، یه ازدواج سنتی داشتیم، دخترخاله پسرخاله هستیم، سال ۹۰ عقدکردیم، یه عقد ساده گرفتیم، دروان طولانی تو عقدبودم ولی چون سن ام کم بود، لحظات شیرینم زیاد داشتم تو عقد البته مشکلات زیادی هم داشتیم. چون سنم کم بود از مهارت های زندگی چیزی نمی فهمیدم، شوهرمم خیلی وابسته مادرش که خاله ام باشه بود این موضوع هم اذیتم می‌کرد، البته خاله ام خیلی زن خوبیه خیلی هوامو داره. گذشت دوران عقدمون و ما در سال ۹۴ عروسی گرفتیم، عروسی خیلی مجلل و خوبی برام گرفتن، خاله ام و شوهرم برام سنگ تموم گذاشتن، رفتیم سرخونه زندگیمون، بازهم همین موضوع وابستگی شوهرم به خاله ام و خانواده اش اذیتم می‌کرد چون من دلم میخواست مستقل باشیم، خونه خودم راحت باشم، غذا درست کنم ولی شوهرم دوست داشتن بریم خونه مادرش،صبح می رفتیم شب برای خواب فقط میرفتیم خونه خودمون منم این وضعیت رو دوست نداشتم. بعضی روزا من می رفتم خونه مامانم اونم خونه مامانش. شب میومد دنبالم می رفتیم خونه مون، بعضی روزا هم می رفتم خونه مون میشستم شوهرم بیاد ولی اون می رفت خونه مامانش بعد میومد تازه قهرم می‌کرد چرا اومدی خونه تنها... دیگه تصمیم گرفتم بچه دارشم میگفتم وقتی بچه بیاد بهتر میشه، دیگه مجبوریم خونه ی خودمون باشیم، خاله ام همش میگفت درست میشه هنوز اول زندگی تونه اینقدر برین خونه تون غذا درست کنی، خسته بشی، دیگه اقدام به فرزندآوری کردیم. طول کشید تا باردار بشم، همش با خودم میگفتم چرا نمیشه، تحت نظر دکتر بودم، دیگه بعد از ۹ماه دوره ام عقب افتاد، یه ۳ روزی بودم ولی تست نمی زدم میگفتم مثل دفعه های پیش خبری نیست، دیگه وقت دکتر داشتم، رفتم گفتم چرا من حامله نمیشم معاینه کرد گفت خانم شما یه غده دارین تو رحم تون به خاطر اونه باردار نمیشین، یه سونو بده بیار بده ببینم چیه، دیگه منو مامانم از مطب اومدیم بیرون، همش گریه میکردم. شوهرمم نبود راننده تریلی بود می رفت سرویس، دیگه سونو دادم گفت خانم شما باردارین، منم خوشحال اشک شوق می‌ریختم، اومدم بیرون مطب، مامانم بغلم کرده بود، گریه میکرد. رفتم به دکتر نشون دادم گفت خانم این قلب نداره اگه تا دوهفته دیگه قلبش تشکیل نشد، باید کورتاژ کنی، این شد که باز خوشحالی من تبدیل به گریه شد. دوباره بعد ۲ هفته سونو دادم قلبش تشکیل شده بود الحمدلله، خوشحال بودیم منو خانواده ام، بازم شوهرم تو دوران بارداری اذیتم می‌کرد، بخاطر چیزی بیخودی دعوامون میشد بازم یه شب هایی همون خونه مامانش میگفت بخوابیم آزارم میداد، دیگه ویار حاملگی ام شروع شده بود، شوهرم می رفت سرکار، همش خونه مامانم بودم. رفتم سونو گفتن بچه دختره، خودم دوست داشتم پسر باشه چون خودم برادر نداشتم ولی خوب خیلی ام برام مهم نبود خاله ام گفت یه دختر خوب و خانم مثل خودته، ولی مامانم میگفت کاش پسر بود از حرفش ناراحت میشدم. تو بارداری سنگ کلیه گرفتم خیلی درد داشتم، بعد باز تو سونو ۷ ماهگی گفتن یکم آب سرجنین زیاده، بعد باز دوهفته بعد رفتم گفتن خوبه، دیگه وقت سزارین داشتم اونم زودتر دردم گرفت و طبیعی دختر نازم ساعت ۳ صبح به دنیا اومد با اومدنش کلی زندگی مون بهتر شد. شوهرم خیلی وابسته دخترمه... دیگه گذشت تا ۴ سالگی دخترم که شوهرم میگفت یکی دیگه بیاریم، من مخالف بودم حوصله بچه داری ندارم. میگفتم بذار دخترمون بزرگ ترشه بعد، ولی به اصرار شوهرم قبول کردم، گفتم حالا که میخوایم بچه بیاریم بذار رژیم تعیین جنسیت بگیریم، پسر باشه من پسر میخوام، دیگه دکتر رو شروع کردیم، رژیم مو آزمایش دادیم شوهرم ضعیف بود، دارو دادن خوب شد، تو این بین قسمت شد رفتیم کربلا اونجا از آقا خواستم خدا بهم یه پسر سالم بده، بعد همین جور من دارو های هورمونی مصرف میکردم هرماه ولی خبری از بارداری نبود، دیگه دکترم گفت عکس رنگی رحم بگیر گرفتم، بله لوله های من بسته شده بود که باز شد با عکس رنگی. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
١٠۶٠ دکترم می‌گفت تو ۳ ماهه حامله میشی، که باز هم نشدم، همش شوهرم میگفت ناشکری کردی، گفتی نمیخوام، اینجوری شد، دیگه من ول کردم دکتر رو رژیم رو، سپردم دست خدا، گفتم هرچی خودت صلاح میدونی. تا اینکه متوجه شدم دخترم یه نوع تشنج میکنه که فقط یه ثانیه سرش می افته دوباره به حالت عادی برمیگرده، دیگه دکتر می بردمش مشهد، هرسری می رفتم از امام رضا جانم میخواستم هم شفای دخترمو بده، هم فرزند صالح و سالم، بیشتر به فکر دخترم بود با اینکه دارو می‌خورد ولی تشنج اش قطع نمیشد، سری آخر بردم دکتر، دکتر گفت باید نوار مغز ۲۴ ساعته بگیریم، دیگه وقت گرفتیم اومدیم شهرمون. من حالم بد بودش ولی می گفتم شاید نباشه، تست نمی زنم، دیگه بعد ۱۲ روز عقب انداختن، من تست زدم مثبت بود بعد ۲ سال تلاش برای فرزند دوم، دیگه خیلی خوشحال شدیم، هم خودم هم خانواده ام، منم نیت کردم اگه خدا پسر بهمون بده اسمش رو میذارم محمد،و رفتم سونو گرافی پسر بود، انگار دنیارو بهم داده بودن، اینو فهمیدم که فقط باید خدا برات بخواد همین، دخترمم خیلی خوشحاله منتظره داداش که به دنیا بیاد، شوهرمم خیلی هوامو داره، همش مراقبم هست. دخترم با دارو های جدیدش خیلی بهتره ولی هر۳ ماه باید ببرم چکاب بشه، خیلی مریضی دخترم برام عذاب آوره انشالله به لطف پروردگار ازبین بره و با دارو حل شه الان کلاس اوله خیلی اذیتم میکنه، چون باردارم هستم برام سخته، احتمال زایمان زودرس دارم، استراحت میکنم تو خونه انشالله پسرم یه ماه دیگه مونده به دنیا بیاد سرموقع بیاد. برای دخترم دعا کنید تا زودتر سلامتی شو بدست بیاره، خودمم به سلامت سر موقع پسرمو بغل بگیرم، ازخدا وامام رضاجانم همین رو خواستم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای سنگ کیسه صفرا 🪨 ‌ ‌‌
سلام گلی جون واعضای محترم کانال 🌺 بحق صاحب‌الزمان زندگیتون پرازعشق ومحبت وتندرستی انشاالله 🌺 برای سنگ کیسه صفرا 🪨 یک تجربه شخصی برای کاهش درد و دفع سنگ صفرا البته ۱۶ میل بود☺️ خواهرم بادرد شدید وقتی به دکتر جراح مراجعه کرد که اورژانسی جراحی بشه دکترش گفت هیچوقت فقط سنگ صفرا خارج نمیکنند کلا کیسه صفرا رادرمیارن که خیلی عوارض داره. پس تا وقتی که میتونید درد راتحمل کنید وسنگ حرکت نکرده باش وپرهیز ازغذاهای چرب کنید جراحی نکن چون ضررش بیشتر..ورزش کنید و وزن تون راکم کنید .میوه وسبزیجات بخورید. غذاتون راحسابی بجوید ونزارید کبدتون چرب بشه. ازداروهای شیمایی سنگ شکن که تبلیغ میشه اصلا استفاده نکنید چون باعث حرکت سنگ میشه وخطرناک. بعدش خواهری درمان سنتی انجام داد🥰 🌸 شربت سرکه انگبین هر۸ ساعت یک لیوان بخورید که یک سومش سرکه انگبین وبقیه اش آب ولرم روبه گرم خیلی سرد نباش. 🌸 جوشانده هسته خرما ۳ استکان آب روی ۲۰ عدد هسته خرما که ۲۰ دقیقه ملایم بجوشه .هفته ۳ مرتبه یک استکان بخورد. 🌸جوشانده عناب یک روز درمیان. یک روزدرمیون جوشانده هسته خرما وعناب باهم نباش. این کارها را تا ۴۰ روز یا ۳ ماه پشت سرهم انجام بدید سنگتون نرم میشه ودفع خواهدشد. سرکه انگبین اصل بخرید یاخودتون درست کنید. ۲واحد عسل + ۲ واحد عرق نعنا +یک واحدسرکه سیب سرکه وعرق نعنا راتاجوش اومدن گرم کنید بعدعسل مخلوط وداخل یخچال بزارید. قبل وبعد غذاهای چرب یک قاشق سرکه طبیعی راداخل یک استکان آب بریز وبخور. ❌اصلا آب یخ یا نوشیدنی یخ نخور مخصوصا بعد غذا آب ولرم بخورید. الان چندماه خداراشکر دیگه دردی نداره وخیلی بهتره .میتونید به مدت ۳ماه استفاده کنید بعد سونوگرافی انجام بدید تا ازدفع سنگ مطمئن بشید. مهربونم🥰 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪐🌨🪐🌨🪐🌨🪐🌨🪐🌨 صحبت م با خانمی هستش که شوهرش تو مغازه پدر شوهرش کار می‌کنه