گرما نمی شناخت و سرما نمی شناخت
در رهگذار عشق سر از پا نمی شناخت
امید را به فرصت امروز بسته بود
در کار خلق وعده فردا نمی شناخت
مرد تلاش بود و صف اول جهاد
با خود به کار خلق مدارا نمی شناخت
در پیچ های پر خطر او ترس و یاس را
یا برده بود از نظرش، یا نمی شناخت
در فتح قله های سرافرازی وطن
آن مردِ مرد "شاید" و "اما" نمی شناخت
تا پای جان برای وطن پا به کار بود
از قید"من" گذشته و جز "ما" نمی شناخت
شفاف تر از آینه در پیش هر خلاف
انکار و چشم پوشی و حاشا نمی شناخت
تا خاک آستان رضا را شود مقیم
غیر از تلاش و توبه و تقوا نمی شناخت
بی شک بهای صبر و ثباتش شهادت است
هر کس که جز رضای خدا را نمی شناخت!
#بهجت_فروغی_مقدم
#شهید_رییسی
#شهدای_خدمت
ای که از شهر ما سفر کردی
کاش می شد دوباره برگردی
با همین تازه کردن دیدار
از دل ما دوا کنی دردی
اخممان را دوباره باز کنی
بتکانی ز رویمان گردی
بی تو ماندیم در تبی سوزان
بی تو ماندیم در شب سردی
رفتی و پشت سر نمی بینی
که چه هنگامه ای به پا کردی!
بازگرد، این سفر نمی خواهیم
از تو غیر از تو دست آوردی!
#شهید_رییسی
#بهجت_فروغی_مقدم