eitaa logo
بِه‌ْروز☀️
110 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
مثل بِه مفید و مثل روز ، روشن...☀️ اینجا راه ارتباطی یه تیمه💪 که حرف و ایده داره و زده به دل تولید محصول فرهنگی و کار اقتصادی 🤗 برای ارسال نظرات تون با ما دوست باشید... جهت ارتباط با ما:👇🏼 @Aftab_1322 @EVG110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌻 داشتم می پیچیدم توی خیابان اصلی که ناگهان چشمم خورد به مرد کفاشی که کنج خیابان بساط کرده بود و سرش به کار بود. زدم روی ترمز و برگشتم عقب کنار بساطش ایستادم. «سلام آقا! خسته نباشین. وقت دارین چسب کفش منو درست کنین؟» دو سه روزی بود که چسب کفشم خراب شده بود و راه که می رفتم توی پا لخ لخ می کرد و بندش روی زمین می کشید. «علیک سلام. اگر صبر داشته باشی درستش می‌کنم.» لهجه کامل افغانستانی همیشه برایم جذاب است. گفتم چشم و منتظر شدم. «راست است یا چپ؟» «راست» و فکر کردم مگر فرقی هم می کند؟! یک لنگه راست دمپایی برایم آورد و گفت: «پیاده نشو، این را بپوش و کفش را بده.» تازه فهمیدم منظورش چه بوده. تشکر کردم و کفش را دادم. مرد کفاش نشست و مشغول کار شد. دخترکم سرک می کشید که کارش را ببیند، با همان روسری و چادری که صورت کودکانه و معصومش را قاب گرفته بود. «دخترت است؟» «بله» همان‌ طور که داشت چسب قبلی را می شکافت لبخندی زد و گفت: «مادر، خوب. دختر، خوب.» آمدم تشکر کنم،مهلت نداد. «اگر نخ زیر کار سفید باشد ایراد دارد؟» سرم را از پنجره ماشین بیرون آوردم و با عجله گفتم: «نه نه تو رو خدا سفید نه! کفش مشکیه آخه، *آبروریزیه* » «باشه با نخ مشکی می دوزم. نگران نباش» آرام به کارش ادامه داد. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. کفش را تمیز کرد.لنگه چپ را هم گرفت و حسابی برق انداخت. و آورد سمتم. و یک جمله... *«آبرو به کفش نیست ها!»* عرق شرم بر پیشانیم نشست. تشکر کردم و رفتم. سال ها می گذرد از آن اتفاق، و من هنوز غرق و کلام مرد کفاشم. ✍ *زحل* 🪐 @BehrouzTeam🌈🌤