فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 شعرخوانی آقای حسن بیاتانی 👌🏻
دیر آمدم...دیر آمدم، در داشت میسوخت.
هیئت، میان "وای مادر"داشت میسوخت..
دیوار دم می داد، در بر سینه می زد...
محراب می نالید، منبر داشت میسوخت...
جانکاه، قرآنی که زیر دست و پا بود...
جانکاه تر، آیات کوثر داشت میسوخت...
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد...
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت...
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست..
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت....
آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد...
عباس زخمی بود... اصغر داشت میسوخت...
سربند یازهرای محسن ، غرق خون بود...
سجاد، ازسجده که سربرداشت، میسوخت...
باید به یاران شهیدم می رسیدم...
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت..
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست...
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت...
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند...
گودال، گل میداد و خنجرداشت میسوخت...
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه...
دیدم که بعد ازقرنها ، در داشت میسوخت...
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم...
زهرا درآتش بود؛ حیدرداشت میسوخت...
#حضرت_زهرا (س)
#فاطمیه #روضه
#شعرخوانی