eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
117 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من بزرگ می شوم و تو همان رعنا می مانی !! چقدر می کنم که تو مثل دیگر نمی شوی یک روز با می آیی و من غرق در مستیِ آمدنت با زینبی ام می شوم برایت ... شادی روح و
🌟🌟🌟🌟🌟 🌿 فردي که صاحب فرزند مي شود علاوه بر اين که مقصود خداوند از بقاي نسل انسان را لبيک مي گويد، محبت و رضايت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به خود جلب مي کند بر اين اساس از اخبار وارد شده از پيامبر به دست مي آيد که تکثير نسل مورد مرضي ايشان بوده است. 🍀 پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) : ازداواج کنيد و تکثير نسل کنيد که شما امت، در روز قيامت مايه مباهات من هستيد، اگرچه به فرزند سقط شده‌اى باشد (علامه مجلسي، 1403، ج110، ص220) 🌿 همچنين ايشان مي فرمايند: فرزند متولد شده در امتم را از آنچه که خورشيد بر آن طلوع مي کند بيشتر دوست مي دارم (ابن ابي جمهور، 1362، ج3، ص286) 🌲 در منابع اسلامي به محدود کردن نسل مسلمانان اشاره نشده بلکه از بسياري از اخبار مي توان استفاده کرد تکثير اجتماع مسلمين مقصود حق تبارک و تعالي بوده است از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمودند: هر کس دو يا سه فرزند دختر داشته باشد با من در بهشت خواهد بود (محدث نوري، 1408، ج15، ص115) 🎋 همچنين ايشان مي فرمايند: هر کس سه فرزند دختر بياورد سه روضه از رياض بهشت به او اعطاء مي شود که هر روضه از دنيا و آنچه که در دنياست وسيع تر است (محدث نوري، 1408، ج15، ص115) 🍃 در روایت ديگر از ايشان : هر کس يک فرزند دختر داشته باشد خداوند آن فرزند دختر را براي او ساتري در برابر آتش قرار مي دهد، اگر دو فرزند دختر داشته باشد به واسطه اين دو، او را وارد بهشت مي کند و هر کس سه يا بيشتر داشته باشد جهاد و صدقه از او برداشته مي شود (محدث نوري، 1408، ج15، ص116)
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 .. جمعیت خیلی زیاد بود... اصلا غیر ممکن بود که به تابوت پدرم برسم... بابام روی دوش بقیه تشییع میشد و من از تابوتش خیلی فاصله داشتم... دلم می خواست این دقایق آخر دوشادوش بابام باشم... دلم می خواست کنار تابوتش راه برم... دلم براش خیلی تنگ شده بود... تابوت بابا از کوچه بیرون رفت و حتی از جلوی چشمانم محو شد... چقدررر سریع می رفت و عجله داشت.... پیش خودم گفتم دیگه رسیدن و دیدن تابوت بابا غیر ممکنه و حتی شاید از شدت جمعیت، خاکسپری رو هم نتونم ببینم... وقتی از کوچه پیچیدم، تابوت بابا درست کنار شانه ام بود... دقیقاً کنار شانه ی راستم.... حیرت کردم... غیر ممکن بود... انگار تابوت برای چند لحظه مکث کرده بود، تا من به آن برسم.... اشک در چشمانم حلقه زد... آنجا بود که فهمیدم همیشه کنار من است و صدای دلم را می شنود....