🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#خاطره_شهدا
#عاشقانه
#یاد_خدا
#عشق_به_شهادت
وقتی تصمیم گرفت که به جبهه اعزام بشه ، یکی از بزرگان محل بهش گفت حاج آقا شما که #چهار بچه داری و برادر و پدر نداری ، چطور می خوای بری ، اگر اتفاقی برات بیفته بچه هات رو به چه کسی می سپاری
#شهید پاسخ داد #امام_حسین علیه السلام وقتی برای دفاع از عقیده اش عازم #کربلا شد می دونست #شهید می شود و زن و بچه هاش به #اسارت برده می شوند ، من که می دانم اگر خدا بخواد و #شهید شوم خانواده ام در کشور اسلامی زندگی می کنند و کسی مثل #امام_خمینی_ره بالای سرشون هست .
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
ارسالی از
#فرزند_شهید
#فرزندانه
#فرزند_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#محمودرضا_بیضایی
#بابا_محمودرضا
من بزرگ می شوم و تو همان #جوان رعنا می مانی !!
چقدر #ذوق می کنم که تو مثل #باباهای دیگر #پیر نمی شوی
یک روز با #امام_زمان_عج می آیی
و من غرق در مستیِ آمدنت با #حجاب زینبی ام #آبرو می شوم برایت ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#دخترانه
#فرزند_شهید
#مهدی_نعیمانی
کفن را باز نکردند.
ریحانه پرسید« اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»
آرام در گوشش گفتم«ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را میبخشی؟ این پیکر بابامهدی است.»
یکهو دلش ترکید و داد زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟»
برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمیشد. از صدای گریههای ریحانه مردم به هق هق افتادند.
دوباره در گوشش گفتم«ریحانه جان یک کار برای من میکنی؟»
با همان حال گریه گفت«چه کار؟»
بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.»
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم.»
گفت «من هم نمیبوسم.»
گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.»
یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟»
گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد میکرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)و حضرت رقیه(س) قدم برمیداشت.»
یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر میدید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچهام دق میکرد.
همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم که بالا سرمان ایستاده بود و نگاهمان می کرد.