🔴 #شوهرداری
🎤 #نکاتی از سخنرانی حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی دربارۀ #خانوادهداری در روز سهشنبه، ۲۷ / ۶ / ۱۴۰۳، بخش ۲:
🔹اگر زن هستی، شوهرت را هم دوست داشته باش و هم به او مهربانی کن و هم برایش دلسوزی بنما تا
ـ وظیفهات نسبت به شوهرت را انجام داده باشی
ـ از بهترین زنان باشی
ـ و شوهرت زندهدل و شاداب بماند.
🔸در زمان حكومت آلبويه، در كرمان صُندوقى طِلايى و آراسته از جواهرات گوناگون يافتند.
▫️پادشاه به كرمان رفت و دستور داد كه درِ صندوق را باز كنند. حٌقّهاى [= ظرف کوچکی] در آن يافتند كه در درونش، دو تا «جُو» بسياربزرگ با وزن چند مثقال وجود داشت.
▫️پادشاه، شگِفتزده شد كه چرا در يک صندوق طلاكوب كه ارزش آن بيش از اندازه است، تنها دو جو بزرگ نِهادهاند؛ لذا دستور داد كه اطراف را بگردند و پيرترين فرد آنجا را بيابند و بياورند تا داستان صندوق و دو جو بزرگ را از او بپرسد.
▫️مأموران، همهجا را گشتند و پيرى را كه پشتش خميده شده و سر بر زمين نهاده بود، پيدا كردند و نزد پادشاه بردند.
▫️پادشاه از آن پيرمرد پرسيد: «آيا داستان صندوق و جوهاى درون آن را میدانی؟» پيرمرد پاسخ داد: «نه؛ من چيزى در اينباره نمیدانم؛ ولى شايد پدرم بداند!»
▫️پادشاه پرسيد: «آيا پدر تو هنوز زنده است؟!» پيرمرد پاسخ داد: «آرى. به فُلان محلّه برويد. در فلان خانه، مرد ميانسالی را خواهيد يافت كه پدر من است!»
▫️پادشاه مأمورانش را به دنبال او فرستاد. در آنجا مرد ميانسالی را يافتند كه سنّش بیشتر از ۵۰ سال، به نظر نمیرَسيد و او را نزد پادشاه آوردند.
▫️پادشاه، شگِفتزده از او پرسيد: «آيا آن پيرمردِ شكسته، فرزند تو است؟!» او پاسخ داد: «آرى؛ او پسر من است.»
▫️پادشاه داستان صُندوق و جوها را از او پرسيد و او پاسخ داد: «من هم چيزى در اينباره نمیدانم؛ ولى شايد پدرم بداند!»
▫️پادشاه و همۀ اطرافيان او، شگفتزده گفتند: «مگر پدر تو هم زنده است؟!» و او پاسخ داد: «آرى. او در فُلان محلّه است. به دنبالش برويد. او را همانند جوانی ۳۰ساله خواهيد يافت!»
▫️او را نزد پادشاه آوردند. باز پادشاه، شگِفتزده شد؛ چراكه او را جوانی شاداب يافت كه هنوز موهايش سفيد نشده بود و از چهرهاش طراوت میريخت!
▫️پيش از آن كه پادشاه از داستان صندوق و جوهاى بزرگ بپرسد، دربارۀ خود آنها پرسيد كه چگونه پدربزرگ، آنچنان جوان و شاداب مانده و پسرش چون ميانسالان است و نوهاش پيرمردى شكسته شده است.
▫️آن مرد جوان گفت: «پادشاها! من همسرى شايسته و مهربان دارم كه هيچ گاه حاضر نمیشود كه خاطر من رنجيده شود؛ اگر هزار دستور به او بدهم، انجام میدهد و هرگز ترشرويى نمیكند و اگر غمگين شَوم، میكوشد كه هرچهزودتر اندوه مرا به شادى دگرگون سازد؛ اين است كه چنين شاداب و جوان ماندهام.
امّا پسرم همسرى دارد كه گاه او را شاد و گاه غمگين میسازد؛ گاه از او پيروى و گاه سرپيچى میكند؛ اين است كه او نیمهپير شده است.
امّا پسرِ پسرم همسرى بداخلاق دارد كه هيچ گاه با او نمیسازد و از او پيروى نمیكند و پيوسته او را آزار میدهد و دلش را غمگين میسازد؛ اين است كه چنين پير و شكسته شده است.»
▫️پادشاه از داستان آنها بيشتر شگِفتزده شد و دستور داد كه آن را بنويسند و در گنجینهاى نگه دارند؛ سپس، داستان آن صُندوق و جوها را پرسيد.
▫️مرد جوان پاسخ داد: «در زمان پادشاه عادلی، مردى زمينى را به ديگرى فروخت و پولش را گرفت. پس از اين كه خريدار، پول زمين را پرداخت، در آن به كشاورزى سرگرم شد. ناگهان چشمش به صندوقى افتاد، بیدرنگ آن را پيش فروشنده برد و گفت: "من زمين را از تو خريدهام؛ نه گنج را! اين گنج را بگير!"
فروشنده گفت: "من زمين را همانگونه كه هست، به تو فروختم! اگر گنجى هم پيدا شده است، از آنِ تو است؛ نه از آنِ من كه آن را بازستانم!"
سخن، ميان آنان بالا گرفت تا اين كه داورى را پيش پادشاه بردند. مشترى گفت: "من زمين خريدهام؛ نه گنج؛ به فروشنده بگو كه گنج را از من بستاند." و فروشنده گفت: "من زمين را با هر چه در آن است، فروختهام و آن گنج از آنِ من نيست كه از او بازستانم."
پس از آن كه پادشاه، صفاى آنان را ديد، گفت: "دختر يكی از شما به همسرىِ پسر ديگرى درآيد؛ سپس زمين و گنج را به آنها بدهيد؛ كه گنج از آنِ هر كسی باشد، به فرزندش برَسد."
آنها نيز چنين كردند و آن سال، جو كاشتند و جوهاى آن زمين به اين بزرگى درآمد؛ سپس از آن جوها به شهرها فرستادند تا همه بدانند كه پاداش نيكی هرگز از بين نمیرود. اين صُندوق را هم از همان گنج، درست و پنهان كردند و دو تا از آن جوها را براى عبرت آيندگان در اين محل، پنهان نَمودند.»
(جوانان میپرسند: چگونه و با چه کسی ازدواج کنیم؟، اثر مرحوم استاد بِنیسی، ص ۷۵ ـ ۷۸).
#برکت، #پیری، #دلسوزی، #شادابی، #شوهرداری، #محبت، #مال_حلال، #مهربانی، #وظایف_زن
@benisi