eitaa logo
سخنرانی‌ های حاج‌ آقا بنیسی
139 دنبال‌کننده
23 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کانال سخنرانی‌های حجّت الاسلام و المسلمین اسماعیل داستانی بِنیسی و سخن‌آواهایش (کلیپ‌های کوتاه از سخنرانی‌های او) کانال‌های دیگرم: ـ @benisiha_ir ـ @ghatreghatre وبگاهم: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🎤 از سخنرانی حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی دربارۀ در روز سه‌شنبه، ۲۷ / ۶ / ۱۴۰۳، بخش ۲: 🔹اگر زن هستی، شوهرت را هم دوست داشته باش و هم به او مهربانی کن و هم برایش دلسوزی بنما تا ـ وظیفه‌ات نسبت به شوهرت را انجام داده باشی ـ از به‌ترین زنان باشی ـ و شوهرت زنده‌دل و شاداب بماند. 🔸در زمان حكومت آل‌بويه، در كرمان صُندوقى طِلايى و آراسته از جواهرات گوناگون يافتند. ▫️پادشاه به كرمان رفت و دستور داد كه درِ صندوق را باز كنند. حٌقّه‌اى [= ظرف کوچکی] در آن يافتند كه در درونش، دو تا «جُو» بسياربزرگ با وزن چند مثقال وجود داشت. ▫️پادشاه، شگِفت‌‏زده شد كه چرا در يک صندوق طلاكوب كه ارزش آن بيش از اندازه است، تنها دو جو بزرگ نِهاده‌‏اند؛ لذا دستور داد كه اطراف را بگردند و پيرترين فرد آن‌‏جا را بيابند و بياورند تا داستان صندوق و دو جو بزرگ را از او بپرسد. ▫️مأموران، همه‌جا را گشتند و پيرى را كه پشتش خميده شده و سر بر زمين نهاده بود، پيدا كردند و نزد پادشاه بردند. ▫️پادشاه از آن پيرمرد پرسيد: «آيا داستان صندوق و جوهاى درون آن را می‌‏دانی؟» پيرمرد پاسخ داد: «نه؛ من چيزى در اين‌باره نمی‌‏دانم؛ ولى شايد پدرم بداند!» ▫️پادشاه پرسيد: «آيا پدر تو هنوز زنده است؟!» پيرمرد پاسخ داد: «آرى. به فُلان محلّه برويد. در فلان خانه، مرد ميانسالی را خواهيد يافت كه پدر من است!» ▫️پادشاه مأمورانش را به دنبال او فرستاد. در آن‌‏جا مرد ميانسالی را يافتند كه سنّش بیش‌تر از ۵۰ سال، به نظر نمی‌‏رَسيد و او را نزد پادشاه آوردند. ▫️پادشاه، شگِفت‌‏زده از او پرسيد: «آيا آن پيرمردِ شكسته، فرزند تو است؟!» او پاسخ داد: «آرى؛ او پسر من است.» ▫️پادشاه داستان صُندوق و جوها را از او پرسيد و او پاسخ داد: «من هم چيزى در اين‌باره نمی‌‏دانم؛ ولى شايد پدرم بداند!» ▫️پادشاه و همۀ اطرافيان او، شگفت‌زده گفتند: «مگر پدر تو هم زنده است؟!» و او پاسخ داد: «آرى. او در فُلان محلّه است. به دنبالش برويد. او را همانند جوانی ۳۰‏ساله خواهيد يافت!» ▫️او را نزد پادشاه آوردند. باز پادشاه، شگِفت‌‏زده شد؛ چراكه او را جوانی شاداب يافت كه هنوز موهايش سفيد نشده بود و از چهره‌‏اش طراوت می‌‏ريخت! ▫️پيش از آن كه پادشاه از داستان صندوق و جوهاى بزرگ بپرسد، دربارۀ خود آن‌‏ها پرسيد كه چگونه پدربزرگ، آنچنان جوان و شاداب مانده و پسرش چون ميانسالان است و نوه‌‏اش پيرمردى شكسته شده است. ▫️آن مرد جوان گفت: «پادشاها! من همسرى شايسته و مهربان دارم كه هيچ گاه حاضر نمی‌‏شود كه خاطر من رنجيده شود؛ اگر هزار دستور به او بدهم، انجام می‌‏دهد و هرگز ترشرويى نمی‌‏كند و اگر غمگين شَوم، می‌‏كوشد كه هرچه‌زودتر اندوه مرا به شادى دگرگون سازد؛ اين است كه چنين شاداب و جوان مانده‌‏ام. امّا پسرم همسرى دارد كه گاه او را شاد و گاه غمگين می‌‏سازد؛ گاه از او پيروى و گاه سرپيچى می‌‏كند؛ اين است كه او نیمه‌‏پير شده است. امّا پسرِ پسرم همسرى بداخلاق دارد كه هيچ گاه با او نمی‌‏سازد و از او پيروى نمی‌‏كند و پيوسته او را آزار می‌‏دهد و دلش را غمگين می‌‏سازد؛ اين است كه چنين پير و شكسته شده است.» ▫️پادشاه از داستان آن‌‏ها بيش‏تر شگِفت‌‏زده شد و دستور داد كه آن را بنويسند و در گنجینه‌‏اى نگه دارند؛ سپس، داستان آن صُندوق و جوها را پرسيد. ▫️مرد جوان پاسخ داد: «در زمان پادشاه عادلی، مردى زمينى را به ديگرى فروخت و پولش را گرفت. پس از اين كه خريدار، پول زمين را پرداخت، در آن به كشاورزى سرگرم شد. ناگهان چشمش به صندوقى افتاد، بی‌‏درنگ آن را پيش فروشنده برد و گفت: "من زمين را از تو خريده‌‏ام؛ نه گنج را! اين گنج را بگير!" فروشنده گفت: "من زمين را همان‌‏گونه كه هست، به تو فروختم! اگر گنجى هم پيدا شده است، از آنِ تو است؛ نه از آنِ من كه آن را بازستانم!" سخن، ميان آنان بالا گرفت تا اين كه داورى را پيش پادشاه بردند. مشترى گفت: "من زمين خريده‌‏ام؛ نه گنج؛ به فروشنده بگو كه گنج را از من بستاند." و فروشنده گفت: "من زمين را با هر چه در آن است، فروخته‌‏ام و آن گنج از آنِ من نيست كه از او بازستانم." پس از آن كه پادشاه، صفاى آنان را ديد، گفت: "دختر يكی از شما به همسرىِ پسر ديگرى درآيد؛ سپس زمين و گنج را به آن‌‏ها بدهيد؛ كه گنج از آنِ هر كسی باشد، به فرزندش برَسد." آن‌‏ها نيز چنين كردند و آن سال، جو كاشتند و جوهاى آن زمين به اين بزرگى درآمد؛ سپس از آن جوها به شهرها فرستادند تا همه بدانند كه پاداش نيكی هرگز از بين نمی‌‏رود. اين صُندوق را هم از همان گنج، درست و پنهان كردند و دو تا از آن جوها را براى عبرت آيندگان در اين محل، پنهان نَمودند.» (جوانان می‌پرسند: چگونه و با چه کسی ازدواج کنیم؟، اثر مرحوم استاد بِنیسی، ص ۷۵ ـ ۷۸). ، ، ، ، ، ، ، ، @benisi