eitaa logo
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
165 دنبال‌کننده
92 عکس
1 ویدیو
0 فایل
در این کانال، خاطراتم را می‌نویسم؛ خاطراتی که به نظرم مفید و کاربردی هستند؛ به امید آن که هم لَذّت و هم بهره ببرید. اسماعیل داستانی بِنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال‌های دیگرم: ـ @benisiha ـ @ghatreghatre ارسال پیام: @dooste_ketaab
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 خاطرۀ ۵ 🔴 مهربانی‌های پیاپی 🔹امشب، یک‌شنبه، ۱۴۰۳/۹/۴، در ماشین عزیزی که داشت مرا از هیأت عصمةالزّهراء ـ علیها السّلام. ـ برمی‌گرداند و در نزدیکی مجتمعمان، به یادم افتاد که می‌خواستم نان بخرم. 🔸همین‌که او فهمید، دوْر زد و به نانوایی‌ تافتونی که از خانۀ ما فاصله دارد، رفتیم و نان خریدیم؛ امّا تا بنده خواستم که کارت بکَشم، او کارت خودش را کشید و در سردکردن نان‌ها و گذاشتن آن‌ها در پلاستیک کمک کرد. 🔹در راهِ برگشت، به ایستگاه صلواتی چای و... که به مناسبت ایّام فاطمیّه برپا شده بود، نزدیک شدیم. 🔸او پرسید: «آیا می‌خواهید که دم‌نوش بگیرم؟» گفتم: چون متبرّک به نام حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ است، بله. 🔹ماشین را نگه داشت و ۲ تا دم‌نوش گرفت و هنگامی که آمد، یک لیوان دم‌نوش را روی سقف ماشین گذاشت و دم‌نوش دیگر را که در آن از نبات‌های ریز همان‌جا ریخته بود، هم‌ زد تا شیرین شود و به بنده داد؛ سپس لیوان دیگر را برداشت و سوار شد و پرسید که آیا شیرین شده است؟ و بنده عرض کردم: بله. 🔸جایتان خالی! نوشیدم و گفتم: خدا به شما و کسانی که این دم‌نوش را دادند، خیر دهد و شما را شیرین‌کام فرماید. 🔹چند شب پیش به او گفته بودم که بر طبق حدیث شریف، یکی از ارزشمندترین کارها، نان‌دادن به دیگران است؛ برای همین، امشب به او گفتم: شما یکی از برترین کارها را انجام دادید. و باز تشکّر کردم. ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۵۰ 🔴 پاداش ۱۰ برابر 🔹سه‌شنبه،‌ ۱۱ / ۱۰ / ۱۴۰۳، دوستی را دیدم که حدود ۲۰ سال، او را ندیده بودم. 🔸نقل کرد که چند سال پیش، مادرم به من گفت: «جاکفشی ما کهنه شده؛ به حدّی که دیگر نمی‌شود از آن استفاده کرد؛ یک جاکفشی بخر.» با خودم گفتم من که در خانۀ شما زندگی نمی‌کنم؛ پس چرا برای شما جاکفشی بخرم؟!؛ امّا به رویم نیاوردم. به چند مغازه رفتم و قیمت جاکفشی چوبی خوبی را پرسیدم و همه ‌گفتند: «۸۵۰هزار تومان.»؛ جز فروشندۀ آخِر که گفت: «۸۰۰هزار تومان.» داشتم از مغازه‌اش خارج می‌شدم که پرسید: «می‌خواهی به چه قیمتی بخری؟» گفتم: من فقط ۵۵۰هزار تومان دارم. گفت: «این، جاکفشی آخر ما است. باشد؛ به همین قیمت می‌فروشم!» هنگامی که مادرم آن را دید، با خوشحالی گفت: «من یک جاکفشی ساده می‌خواستم؛ چرا این جاکفشی خیلی‌زیبا را خریده‌ای؟» چند سال پیش از آن، من به شخصی ۵میلیون‌و۵۰۰هزار تومان قرض داده بودم؛ امّا او پس نمی‌داد و گفته بود که هرگز پس نخواهم داد!؛ امّا همان روز، پس از این ماجَرا، با من تماس گرفت، شمارۀ کارت بانکی خواست و همۀ بدهی‌اش را واریز کرد! 🔹گفتم: آفرین! خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ می‌فرماید: «کسی که کار نیکی (پیش من) بیاورد، برای او ۱۰ برابر آن است؛ مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» (۱) و تازه! این، کم‌ترین پاداشی است که او به تو داده و ان‌شاءاللّه بقیّه‌اش را در آینده، در دنیا یا آخرت، عنایت خواهد کرد. 🔸او با شنیدن این آیۀ مبارکه و صحبت‌هایم، با شگفت‌زدگی به بنده نگاه کرد. ۱. اَنعام (۶)، ۱۶۰. ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2