eitaa logo
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
279 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
27 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی (رضوان الله تعالی علیه) تارنمای ایشان: benisiha.ir. کانال‌های دیگرم: ـ @benisi ـ @ghatreghatre. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عالم عارف، حجّةالحق، مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ ، و فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل، در چهارسالگی، در محرّم 1365 شمسی. @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت 45: 🔸... بعد، پدرم پرسيد: «شما هنوز صبحانه نخورده‌ايد؟» مادرم گفت: «نه. مگر شما خورده‌ايد؟» پدرم گفت: «آرى؛ من رفتم از مشهدى حسن قصّاب، كمى گوشت بگيرم. ديدم گوسفندى را سر بريده و پوستش را می‌‏كَند. ايستاده بودم كه كارش تمام شود. زنش، نه‌نه‌‏پرور، برايش صبحانه آورد و آن‌‏ها اصرار كردند و من هم چند لقمه‌‏اى خوردم و سپس ديدم كه جگر سياه گوسفند، خيلى‌خوب است؛ آن را خريدم كه تو بخورى و يک كمى قوّت بگيرى؛ چون جگر گوسفند خيلى‌مفيد است؛ مخصوصاً براى مريض.» 🔸مادرم گفت: «پولش چقدر شد؟» پدرم گفت: «تو با پولش چه كار دارى؟ وقتى كه سارا آمد، بده به سيخ بكشد و بياورد؛ بخوريد. خدا بزرگ است. پولش را می‌‏رساند.» 🔸در همين حال، خاله‌‏سارا از درِ حيات وارد شد، سلام كرد و می‌‏خواست حرفى بزند؛ ولى پدرم پیش‌ددستى كرد و گفت: «سارا! هرچندكه زحمت است، لطفاً اين جگر را خرد كن، مقدراى از آن را بپز؛ با هم بخوريد. خديجه و بچه‌‏ها هنوز صبحانه نخورده‌‏اند.» خاله‌‏سارا گفت: «چَشم.» چادرش را به كمر زد و يک احوالپرسى از مادرم كرده و جگر را برداشت. به آشپزخانه كه ما مَطبَخ می‌‏گفتيم، رفت تا آن را بپزد، بياورد؛ بخوريم. 🔸پدرم نگاهى به ساعت جيبی‌‏اش كرد و گفت: «آخ! دير شد. من بايد زودتر به كارخانه می‌‏رفتم؛ اين روزها كار ما خيلی‌زياد است.» 🔸خواست راه بيفتد؛ ولى مادرم نگذاشت. گفت: «صبر كن سارا يک سيخ جگر بياورد. بخور؛ بعد برو.» پدرم مى‏گفت: «نه؛ من نمی‌‏خورم. شما بخوريد.»؛ ولى مادرم گفت: «تو نخورى، به ما نمى‏چسبد.» پدرم بعد از خوردن يک سيخ جگر خداحافظى كرد و به كارخانه رفت. 🔸خاله‌‏سارا باقى جگر را آورد. ما خورديم. من تا آن روز، آن‌‏قدر جگر نخورده بودم؛ اين بود كه خیلی خوشحال بودم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص 58 و 59. @benisiha_ir
🔴 (پاسخ‌های حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی به پرسش‌ها) ❓پرسش: خدا چگونه به وجود آمده است؟ 🔍 پاسخ: خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ به وجود نیامده است؛ چون اگر به وجود می‌آمد، باید وجوددهنده‌(= آفریننده)ای او را به وجود می‌آورد و در این صورت، برای وجودش به او نیاز داشت و دیگر خدا (یعنی: موجود مستقل و بی‌نیاز از همه‌کس و همه‌چیز) نمی‌شد. 💻 مشاهده‌ی «پرسش‌ها و پاسخ‌های اعتقادی» دیگر: http://benisiha.ir/22/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جرعه‌ای از جام نگاهت بده 🔶 ای که بوَد لطف تو آب حیات! (جام: پیاله. آب حیات: آب زندگانی. گفته شده: چشمه‌ای است که هر کس از آن بنوشد، عمر جاودان پیدا می‌کند.) 📖 امید آینده، ص 43. 💻 مشاهده‌ی ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 از سخنرانی‌های حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی 💌 انسان باید با علاقه‌ی به آخرت از دنیا برود و واقعاً حس کند که دنیا برای او قفس است. 💻 مشاهده‌ی نکات دیگری از این سخنرانی‌ها: http://benisiha.ir/282/ ، ، @benisiha_ir
🔴 درباره‌ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🖋 به قلم فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی: 🔸روزی در محضرشان در کوچه‌ی میان مسجد جامع و کوچه‌ی خانه‌ی پدر ایشان در روستای بِنیس حرَکت می‌کردم که دیدم مردی بالای دیوار در کَنار داربست انگور خانه‌ای نشسته است. 🔸آن شخص به ایشان جسارت کرد و سخن زشتی گفت؛ امّا ایشان پاسخ ندادند. 🔸به مسجد جامع رسیدیم و ایشان به مِنبر رفتند. طولی نکشید که خبر رسید آن مرد از همان بالا به پایین افتاده و از دنیا رفته است! 🔸خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ فرموده است: «مَن اَهانَ لی وَلِیًّا فَقَد بارَزَنی بِالمُحارَبَةِ، و اَنَا اَسرَعُ شَیءٍ اِلیٰ نُصرَةِ اَولِیائی؛ کسی که به دوست من اهانت کند، قطعاً به مبارزه با من برخاسته است و من شتابنده‌ترین چیز به سوی کمک‌کردن به دوستانم هستم.» (الکافی، ج 2، ص 352). 💻 مشاهده‌ی خاطرات و نکات خواندنی دیگر درباره‌ی ایشان: http://benisiha.ir/289/ ، ، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامه‌ی ایشان به تنهادخترشان): 🌷! در خانه‌، خندان باش تا شوهر و فرزندانت خندان باشند؛ امّا در کوچه و بازار نخند. 💻 مشاهده‌ی مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/2020/04/149/ ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
🔴 ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت 46: 🔸... هوا داشت کم‌‏كم گرم می‌‏شد؛ چون اوايل فصل تابستان بود. 🔸من يداللّه [= برادرم] رابرداشته، براى بازى به حيات رفتيم؛ ولى گوشم به حرف‌‏هاى مادرم با خاله‌‏سارا بود. مادرم حرف‌‏هايى را كه پدرم از حاج‌‏آخوندآقا شنيده بود و جريان پول‌‏دادن پهلوان‌‏صفدر را براى خاله‌‏سارا نقل كرد و گفت: «سارا! اين حرف‌‏ها پيش تو امانت بماند. به كس ديگر بازگو نكن.» 🔸نمی‌دانم چرا زن‌‏ها نمی‌‏توانند حرف‌‏نگهدار باشند يا به تعبير ديگر: رازدار باشند. اگر مادرم اين حرف‌‏ها را به خاله‌سارا نمی‌‏گفت، چه می‌شد؟ و اين را بايد مى‏دانست وقتى كه خودش نمی‌تواند حرف‌‏نگهدار باشد، چگونه خاله‌‏سارا آن‌ها را در قفس سينه‌‏اش نگه می‌‏داشت. شايد هم مادرم از خوشحالى، آن حرف‌‏ها را به خاله‌‏سارا می‌‏گفت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص 59. @benisiha_ir
🔴 (پاسخ‌های حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی به پرسش‌ها) ❓پرسش: چرا انسان باید همیشه چیزی را بپرستد؟ 🔍 پاسخ: چون 1️⃣ خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ آفریننده و روزی‌دهندۀ همیشگی انسان و در نتیجه، مالک او است و کسی که مالک دارد، باید همیشه از مالکش اطاعت کند؛ 2️⃣ انسان با پرستش او به نعمت‌های فراوانی در دنیا و آخرت می‌رسد. 💻 مشاهده‌ی «پرسش‌ها و پاسخ‌های اعتقادی» دیگر: http://benisiha.ir/22/ ، ، @benisiha_ir
🔴 💠 یک بیت از مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : 🔸عرش و فرش از پرتو حق، روشن است 🔸نور او را کِی توان خاموش کرد؟ (پرتو: نور. حق: از نام‌های خداوند والا.) 💻 مشاهده‌ی ابیات معنوی دیگر از ایشان: http://benisiha.ir/33/ ، @benisiha_ir