استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۲:
🔸... من آن شب، آنقدر در فكر غوطهور بودم كه طول راه سيس تا بِنيس را متوجّه نشدم، تا اين كه به خانهمان رسيديم.
🔸از شب، خيلى گذشته بود؛ ولى مادرم هنوز بيدار بوده و انتظار ما را میكَشيد. وقتى ما از در وارد شديم، از جايش حرَكت كرده، به استقبال ما آمد و گفت: «خسته نباشيد. خوش گذشت؟ خيْرخَبَر باشيد! حتماً كه خير است.»
🔸وقتى ما جواب خوبى به او نداديم، كمى نگران شد. پرسيد: «چرا گرفته و ناراحتيد؟ چه شده؟ مگر دعوا كردهايد؟» پدرم گفت: «نه بابا! چه دعوايى؟ مگر ما براى دعواكردن رفته بوديم؟»
🔸آن شب، من در اتاق ديگرى خوابيده بودم؛ ولى صداى پدر و مادرم را میشنيدم كه پدرم جريان نادر و نقشۀ خائنانهاى كه كدخداى دِه ما با كدخداى سيس كشيده بودند، براى مادرم تعريف كرد.
🔸شنيدم كه مادرم میگفت: «به ما چه [كه اگر] نادر شكست بخورد، دختر كدخدا را به او نمیدهند و خودكشى میكند؟ چند سالى است كه ما هزاران زحمت براى شيرخدا كشيده و با هزار خون، دل او را به اينجا رسانيدهايم. الحمد للّه كه شهرتش تمام منطقه را گرفته و به او "شيرخداى آذربايجان" میگويند. نبايد بگذاريم او شكست بخورد؛ اگر شكست بخورد، همۀ ما پيش مردم، سرافكنده میشويم.»؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «هر وقت كه شيرخدا براى كشتیگرفتن میرود، من با خداى خود، رازونياز میكنم و موفّقيّت او را از خداى بزرگ میطلبم. خدا به احترام من هم كه شده، او را موفّق و پيروز میگرداند انشاءالله.»
🔸من آن شب را تا صبح نخوابيده و فكر میكردم. بعد از خواندن نماز صبح میخواستم پيش پهلوانصفدر بروم و او را از جريان آگاه كنم و نظرش را دربارۀ كشتى آن روز بدانم؛ ولى پدرم صدا زد و گفت: «شيرخدا! فكرهايت را كردى؟ چه تصميم گرفتهاى؟ میخواهى امروز چه كنى: شكست بدهى يا شكست بخورى؟» گفتم: «پدر! میخواهم پيش پهلوانصفدر بروم و با او در اننباره مشورت كنم.» پدرم گفت: «نه؛ پيش او نرفته و جريان را به او نگو؛ چون او تو را خيلى دوست دارد و خيلى برايت زحمت كشيده؛ هرگز حاضر نمیشود تو شكست بخورى. میگويد: "بايد پيروز شوى؛ به هر قيمتى كه شده."»
🔸بعد، پدرم گفت: «مادرت هم به شكست تو راضى نيست؛ ولى من نظرى در اين مورد ندارم. تو، خودت، تصميم بگير و عمل كن.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۹ ـ ۱۲۱.
@benisiha_ir
🔴 #مطالب_مناسبتی
◾️امروز، ۱۴۰۲/۳/۱۲، نوزدهمین سالگرد رحلت ملکوتی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ است.
💠 ایشان در شعری سرودهاند:
🔸هر زمانى ز من اى خستهدلان! ياد كنيد
🔸با همان ياد، دل و جان مرا شاد كنيد
🔹كوچهدركوچۀ اشعار مرا معنى هست
🔹وزن اگر راست نباشد، به من ايراد كنيد
🔸من كه صرّاف نِيَم، نقد كنم گوهر را
🔸میشناسيد اگر شعر، خودْ امداد كنيد (۱)
🔹قصدم اين بود: كنم خدمت دين و ميهن
🔹اين دو از همّت خود، بيشتر آباد كنيد
🔸شيعهبودن به على فطرت و آيين من است
🔸پور خود را به سوى مذهبش ارشاد كنيد (۲)
🔹به «بِنيسى» كه دگر نيست ميان مردم
🔹رحمتى خوانده و از او به خوشى ياد كنيد (3)
۱) صرّاف: گوهرشناس. نِیَم: نیستم. نقدکردن: ظاهرکردن عیبها و محاسن چیزی.
۲) فطرت: ویژگی ذاتی، طبیعت. پور: پسر. مقصود، فرزند است.
۳) مقصود از «رحمت»خواندن، قِرائت سورههای مبارکۀ حمد و توحید است.
💠 بعضی از اشعار ایشان دربارۀ خودشان را در این نشانی بخوانید و با «شخصیت ایشان از نگاه خودشان»، آشناتر شوید:
http://benisiha.ir/148
💠 لطفاً برای شادی روح ایشان، صلوات بفرستید و حمد و سوره بخوانید.
💠 بعضی گفتهاند که با قِرائت سورۀ مبارکۀ یس برای ایشان، حاجت گرفتهاند.
💠 نشانی قبر شریف ایشان: شهر مقدّس قم، گلزار شهدا، نزدیک درِ آن از خیابان کوثر، در حدود وسط قبور ردیف سوم.
#استاد_بنیسی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 دوست دارم جسم و جان خویش را ـ
🔶 فِدیۀ آن قدّ و بالایت کنم
(فدیه: فِدا. قد و بالا: قامت.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۷.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۳:
🔸... ساعتى از روز نگذشته بود كه پهلوانصفدر با چند تا از دوستان، به منزل ما آمدند. مثل هميشه شاد و خوشحال بودند؛ چون هر جا كه رفته بوديم، پيروزى به دست آورده بوديم. اين دفعه را هم به همين خَيال بودند؛ ولى از همان برخورد اوّل متوجّه شدند كه من زياد شاد و بشّاش نيستم.
🔸هر يكى با زبانى میخواست مرا خوشحال كند؛ ولى من در عالَم ديگرى بودم. همۀ افكارم دربارۀ زندگى نادر بود: اين كه آيا من اسم و رسم خودم را فِداى نادر كنم و يا اين كه او در اين ميان، محكوم به شكست است.
🔸در اين فكر و افكار بودم كه صداى طنينانداز پهلوانصفدر در حياط پيچيد: «يااللّه شيرخدا! زود باش؛ برويم؛ وقت، كم است. اگر دير برويم، آنها فكر میكنند كه ما میترسيم.»؛ بعد، غَبغَبى به گلويش انداخت [و] گفت: «خيال خامشان است. شيرخدا هرگز نمیترسد و شكست نمیخورد. خدا رحمت كند كسى را كه اين نام را براى او انتخاب كرده. شيرخدا واقعاً شيرخدا است.»
🔸من لباسهای [کشتیا]م را میپوشيدم [كه] پدرم به اتاق آمد و گفت: «شيرخدا! تصميم گرفتهاى؟: میخواهى امروز اسم و رسم خودت را حفظ كنى يا زندگى نادر را؟» گفتم: «پدر! هنوز تصميم نگرفتهام. خودم هم نمیدانم چه بكنم.»
🔸پدرم گفت: «كشتى امروز تو زندگیساز است و مرگآفرين؛ ولى اين را بدان [كه] خداوند، پاداش هيچ نيكوكارى را ضايع نمیكند، در هر كارى خدا را در نظر بگير [و] سعى كن به ديگران خدمت كنى؛ خداوند هرگز نيكوكاران و ايثارگران را بدون پاداش نخواهد گذاشت. ديشب حال پدر و مادر نادر را ديدى كه چگونه از تو خواهش میكردند زندگى فرزندشان را نجات دهى؟» در پايان، پدرم افزود: «زندگى و اسم و رسم خودت را هم در نظر بگير و آنگاه تصميم گرفته و عمل كن.»؛ سپس دست به گردن من انداخت و گفت: «برو پسرم! به اميد خدا.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۱ و ۱۲۲.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓مقصود شاعر این بیت چیست؟:
قامت چو شود ضميمۀ یَم / نام اَحَد است، نه بيش و نه كم
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 گوشۀ چشمی به من گر افکنی
🔶 سیرها در چشم شَهلایت کنم
(چشم شهلا: چشم آهویی، چشم جادویی، چشم زیبا.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۷.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۴:
🔸... من از مادرم خداحافظى كرده، با پهلوانصفدر و چند تا از دوستانم[، به سمت محلّ کُشتی] راه افتاديم. در راه، دوستان میگفتند و میخنديدند؛ ولى من در درياى فكر غوطهور بودم [و] حال گفتن و خنديدن نداشتم.
🔸دوستان و پهلوانصفدر هم به بیحالى من پى برده بودند و سعى میكردند مرا به حال آورده و خوشحال كنند؛ ولى من نمیتوانستم از گرداب فكر و انديشه، خودم را كَنار بكشم؛ چون يكى از دو زندگى ما، آن روز در معرض خطر بود: يا زندگى من و يا زندگى نادر. اگر میباختم، اسم و رسم خود، بلكه زحمات چندينسالهام را از دست میدادم. اگر او میباخت، زندگى خودش را باخته بود و شايد هم خودكشى میکرد.
🔸خلاصه: رَسيديم به جاى مخصوص كه بايد در آنجا كشتى میگرفتيم. جمعيّت زيادى آمده و دوْرتادوْر ميدان براى تماشا نشسته بودند.
🔸هميشه اين نوع تماشاچیها ظاهر قضيّه را میبينند و از باطن قضايا هيچ اطّلاعى ندارند. اينها فقط دلشان میخواهد تماشا كنند [تا] لَذّت ببرند [و] يكى ببَرد و ديگرى ببازد [و] آنها كف بزنند [و] هورا بكشند. حالا [به اين كه] بَرنده چه میشود و بازنده چه خواهد شد، كارى ندارند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بر زخمهاى شوهرت مرهم بگذار و نمک نپاش.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ای که هستی صاحب دریای جود!
🔶 کی تماشای عطایات کنم؟
(جود: بخشش. عطایا: بخششها.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۸.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir