🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 غیر یاد و نام تو ما را مباد!
🔶 چون به نام تو توانا میشوم
📖 امید آینده، ص ۱۸۹.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ذکر
@benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۴۴:
🔸... در اين هنگام، حاج سَتّارعمو اعلام قِرائت قرآن را كه در چند دقيقه انجام خواهد گرفت، به مردم نَمود. فوراً قرآنها را در بين قرآنخوانان پخش كردند و بوى خوش دهان قرآنخوانان، فضاى مسجد را پر كرده بود. مراسم قرآنخوانى در مدّتِ تقريباً ۲۰ دقيقه كه آخِرين نفر، من بودم [و] سورۀ «والعاديات» را خواندم، به پايان رسيد.
🔸پهلوانصفدر كه چند دقيقه پيش، از مسجد خارج شده بود، دوباره به مسجد بازگشت و در همان دَمِ در ايستاد [و] گفت: «ياالله! تشريف بياوريد؛ همۀ مردم، منتظرند.»
🔸من و نادر هم از مسجد خارج شديم و با اشارۀ پهلوانصفدر لباسهاى كشتى محلّیمان را در خانۀ نَظَرقُلى كه نزديک مسجد بود، به تن كرده و هر دوتايمان كَنار هم در محلّ مخصوص كشتى در جلو مسجد قرار گرفتيم.
🔸راستی! من نمیدانستم آن روز چهكار كنم: يک كشتى حقيقى بگيرم يا يک كشتى ساختگى. اصلاً كشتیگرفتن، ديگر برايم مفهومى نداشت و لَذّتبخش نبود. از آن روزى كه حاجآخوندآقا فرموده بود: «انسان بايد به وسيلۀ علم و دانش، قهرمان بشود [و] به همۀ جهان خدمت كند.»، ديگر كشتیگرفتن و امثال اين كارها، به نظرم يک كار عَبَث و بيهوده و وقتْتلفكردن جلوه میكرد. يعنى چه [که] دو نفر كشتى بگيرند [و] يكى ديگرى را به زمين بزند و برنده بشود و برايش هورا بكَشند، شادى كنند و كف بزنند؟! اين كارها يعنى چه؟ غير از اين است كه انسان دل عدّهاى را شكسته و اَحياناً كينهها و دشمنیها به وجود آورده است؟ مگر كينۀ كدخدا و فرزندانش نسبت به من، از كجا شروع شد؟ آنهمه زجر و ناراحتى كشيديم. كاش از روز اوّل، اقدام بر آن كار نمیكردم و با عَبدُل كشتى نمیگرفتم! اين مطالب، چون كوه در مغز من انباشته بود و چون سيل خروشان در وجودم سَيَلان میكرد. حالا با نادر چه بكنم: پشت او را به خاک برَسانم يا نه؟ اگر برسانم، چه؟ اگر نرسانم، چه؟
🔸در اين افكار بودم كه صداى پهلوانصفدر را شنيدم [كه] میگفت: «شيرخدا! مگر خوابى؟ ياالله! زود باش! شروع كنيد.» و نادر هم آمادگى خود را اعلام كرد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۴.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! با وسوسههای درونت بجنگ.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#وسوسه
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 سختی اَر آید به من از هر طرف
🔶 چون کنم ذکرت، شکیبا میشوم
(ار: اگر. ذکر: یاد.)
📖 امید آینده، ص ۱۸۹.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #بلا، #ذکر، #صبر
@benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۴۵:
🔸... ما [= من و نادر،] اوّل به همديگر دست داده و صورت همديگر را بوسيديم. با اشارۀ پهلوانصفدر و سوت يكى از داوران محلّى، كُشتى را از سرشاخشدن شروع كرديم. فنون متداول را از قبيل ميانكوب، خاکكردن، فتيلهپيچ، بارانداز، بُزكش، تُندَر، سگک، كلاته و فنون ديگر را به كار گرفتيم تا نوبت به فنّ زمينكوب و كمرشكن رَسید.
🔸پهلوانصفدر پشتسر هم به من تلقين میكرد كه آخِرين فنون را به كار ببرم و نادر را زمينكوب كنم؛ ولى يكباره به يادم آمد كه نادر مهمان ما است؛ [پس] من نبايد او را به زمين برنم و شانههايش را به خاک برَسانم؛ اين، دور از جوانمردى است؛ احترام مهمان در هر حال، لازم، بلكه واجب است؛ اين بود كه در آخِرْفن كه آن را «بدافت» میگويند، كه همۀ مردم متوجّه میشوند كه میتوان حريف را به زمين زد، ولى نمیزند، به اندازۀ يک وجب يا كمتر مانده بود [كه] پشت نادر به زمين برسد، من دست بر زير كمرش برده، او را بلند كردم.
🔸پهلوان كه موضوع را فهميده بود، ناراحت شد و داد كَشيد: «شيرخدا؛ شيرخدا! چهكار میكنى؟» من، در حالى كه سخت عرق میريختم، نفسزنان گفتم: «پهلوان! نادر مهمان ما است؛ مهمان؛ مهمان؛ مهمان.»
🔸همه متوجّه شدند كه من می توانستم پشت حريفم، نادر، را به زمين بزنم؛ ولى جوانمردى من اين اجازه را بر من نداد.
🔸پهلوان كه مثل يک شير میخروشيد، با صداى بلندِ بلند میگفت: «حيف شد!؛ حيف شد!؛ زحمتهاى من حيف شد!»
🔸آنگاه صداى حاجآخوندآقا بلند شد كه به مناسبت موفقّيّت شيرخدا، سه صلوات جَلى ختم كنيد. صداى مردم گوش فَلَک را كر میكرد؛ صلوات، پشت صلوات.
🔸شنيدم كه حاجآخوندآقا به پهلوانصفدر میگويد: «شيرخدا كار خوبى كرد. اين، يک كشتى دوستانه بود؛ نه كشتى خََصمانه.»
🔸این، آخِرين كشتى من بود.
🔸آن روز، غير از پهلوانصفدر، همه از كارى كه كرده بودم، خوشحال بودند. همه، سر و صورت مرا میبوسيدند. خدا میداند كه آن روز چقدر بوسه خوردم. پدر و پدرزن و حتّى خود نادر هم مرا به آغوش كَشيده و بوسيدند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۴ و ۱۸۵.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓آثار استمنا در حواسّ پنجگانۀ ظاهری انسان چیست؟
#استمنا
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 دوست دارم پادشاه دل! تو را
🔶 قطره هستم، با تو دریا میشوم
📖 امید آینده، ص ۱۸۹.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۴۶:
🔸... [پس از برندهشدن من در کشتی با نادر] شنيدم كه باباعلى به همه میگفت: «بفرماييد منزل؛ ناهار، حاضر است.»
🔸بعد، اسكندر دست من و نادر را گرفت. رفتيم در خانۀ نَظَرقُلى، لباسهايمان را عِوض كرديم و هر سهتايمان براى خوردن ناهار به طرف خانۀ باباعلى راه افتاديم.
🔸بهبه! چه ناهارى! در حدود ۱۵۰ نفر، كمتر و بيشتر، در خانۀ باباعلى مشغول خوردن ناهار بودند و حاجآخوندآقا بالادست اتاق نشسته بود. دايیكاظم، دايیمحمّد، عمومهدى و چند نفر ديگر از جوانان خانوادهمان، مشغول پذيرايى بودند و من هم خواستم به آنها كمک كنم؛ ولى پهلوانصفدر جاى مناسبى را براى من و نادر خالى كرده و ما را در كَنار پنجره نشانيد.
🔸يكى از همشهريان ما كه آن روز از شهر آبادان برگشته بود، گفت: «اى كاش يک دوربين عكّاسى در اينجا بود [تا] از شيرخدا عكسهايى میگرفتيم!» دوربين عكسبردارى، آن روز در كمتر جاها و خانهها پيدا مىشد. ما كه نداشتيم؛ چون وضع مالى ما آنچنانى نبود كه هر گونه وسايل داشته باشيم.
🔸ناهار را با شادیِ هرچهبيشتر خورديم. ناهار آن روز، آبگوشت بود كه غِذاى محلّى به حساب میآمد. برنج در منطقۀ ما خيلى كم پيدا میشد. سالى يک يا چند بار، آن هم شب عيد يا روزهاى مخصوص، در خانههاى روستايمان پلو درست میكردند.
🔸بعد از خوردن ناهار، حاجآخوندآقا دعاى آخِر سفره را خواند. همه، «آمين» گفتند و براى موفّقيّت من و نادر دعا كردند؛ دعا؛ دعا؛ دعا؛ كمکگرفتن از خدا. آغاز كار با نام و ياد خدا و پايان كار هم با نام و ياد خدا انجام شد.
🔸شنيدم كه حاجآخوندآقا براى پيروزى كارهاى آيندۀ من دعا كرد و در ضمن دعا فرمود: «اهالى بِنيس و حوْمه! بدانيد كه من با روحيّۀ شيرخدا كاملاً آشنايم. او تا به حال، افتخارات زيادى براى خود و آبادى ما كسب كرده، جانبازیها و ازخودگذشتگیها و كشتیهاى چندساله و قرآنخوانى و كارهاى ديگر او را بايد تاريخ در آينده بنويسد و بازگو كند. من در همينجا اعلام میكنم كه روح شيرخدا بالاتر از اين است كه وقت خود را در كشتیگرفتن و اينگونه كارها صرف نمايد. او الان خوب درس میخواند، خوب مطلب مینويسد و خداوند، طَبع شعر هم بر او عطا فرموده است. بعد از اين ديگر كشتى را كنار گذاشته و به دنبال علم و دانش خواهد رفت انشاءالله.» همه گفتند: «انشاءالله.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۵ ـ ۱۸۷.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! از زینت ظاهری بپرهیز؛ که خطر دارد.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#تجملات، #زینت
@benisiha_ir