eitaa logo
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
279 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
27 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی (رضوان الله تعالی علیه) تارنمای ایشان: benisiha.ir. کانال‌های دیگرم: ـ @benisi ـ @ghatreghatre. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 غیر یاد و نام تو ما را مباد! 🔶 چون به نام تو توانا می‌شوم 📖 امید آینده، ص ۱۸۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۴۴: 🔸... در اين هنگام، حاج سَتّارعمو اعلام قِرائت قرآن را كه در چند دقيقه انجام خواهد گرفت، به مردم نَمود. فوراً قرآن‌‏ها را در بين قرآن‌‏خوانان پخش كردند و بوى خوش دهان قرآن‌‏خوانان، فضاى مسجد را پر كرده بود. مراسم قرآن‌‏خوانى در مدّتِ تقريباً ۲۰ دقيقه كه آخِرين نفر، من بودم [و] سورۀ «والعاديات» را خواندم، به پايان رسيد. 🔸پهلوان‌‏صفدر كه چند دقيقه پيش، از مسجد خارج شده بود، دوباره به مسجد بازگشت و در همان دَمِ در ايستاد [و] گفت: «ياالله! تشريف بياوريد؛ همۀ مردم، منتظرند.» 🔸من و نادر هم از مسجد خارج شديم و با اشارۀ پهلوان‌‏صفدر لباس‌‏هاى كشتى محلّی‌‏مان را در خانۀ نَظَرقُلى كه نزديک مسجد بود، به تن كرده و هر دوتايمان كَنار هم در محلّ مخصوص كشتى در جلو مسجد قرار گرفتيم. 🔸راستی! من نمی‌‏دانستم آن روز چه‌كار كنم: يک كشتى حقيقى بگيرم يا يک كشتى ساختگى. اصلاً كشتی‌‏گرفتن، ديگر برايم مفهومى نداشت و لَذّت‌‏بخش نبود. از آن روزى كه حاج‌‏آخوندآقا فرموده بود: «انسان بايد به وسيلۀ علم و دانش، قهرمان بشود [و] به همۀ جهان خدمت كند.»، ديگر كشتی‌‏گرفتن و امثال اين كارها، به نظرم يک كار عَبَث و بيهوده و وقتْ‌تلف‌‏كردن جلوه می‌‏كرد. يعنى چه [که] دو نفر كشتى بگيرند [و] يكى ديگرى را به زمين بزند و برنده بشود و برايش هورا بكَشند، شادى كنند و كف بزنند؟! اين كارها يعنى چه؟ غير از اين است كه انسان دل عدّه‌‏اى را شكسته و اَحياناً كينه‌‏ها و دشمنی‌‏ها به وجود آورده است؟ مگر كينۀ كدخدا و فرزندانش نسبت به من، از كجا شروع شد؟ آن‌‏همه زجر و ناراحتى كشيديم. كاش از روز اوّل، اقدام بر آن كار نمی‌‏كردم و با عَبدُل كشتى نمی‌‏گرفتم! اين مطالب، چون كوه در مغز من انباشته بود و چون سيل خروشان در وجودم سَيَلان می‌‏كرد. حالا با نادر چه بكنم: پشت او را به خاک برَسانم يا نه؟ اگر برسانم، چه؟ اگر نرسانم، چه؟ 🔸در اين افكار بودم كه صداى پهلوان‌‏صفدر را شنيدم [كه] می‌‏گفت: «شيرخدا! مگر خوابى؟ ياالله! زود باش! شروع كنيد.» و نادر هم آمادگى خود را اعلام كرد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۴. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با وسوسه‌های درونت بجنگ. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 سختی اَر آید به من از هر طرف 🔶 چون کنم ذکرت، شکیبا می‌شوم (ار: اگر. ذکر: یاد.) 📖 امید آینده، ص ۱۸۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۴۵: 🔸... ما [= من و نادر،] اوّل به همديگر دست داده و صورت همديگر را بوسيديم. با اشارۀ پهلوان‌‏صفدر و سوت يكى از داوران محلّى، كُشتى را از سرشاخ‌شدن شروع كرديم. فنون متداول را از قبيل ميان‌كوب، خاک‌‏كردن، فتيله‌‏پيچ، بارانداز، بُزكش، تُندَر، سگک، كلاته و فنون ديگر را به كار گرفتيم تا نوبت به فنّ زمين‌‏كوب و كمرشكن رَسید. 🔸پهلوان‌‏صفدر پشت‌‏سر هم به من تلقين می‌‏كرد كه آخِرين فنون را به كار ببرم و نادر را زمين‌‏كوب كنم؛ ولى يكباره به يادم آمد كه نادر مهمان ما است؛ [پس] من نبايد او را به زمين برنم و شانه‌‏هايش را به خاک برَسانم؛ اين، دور از جوانمردى است؛ احترام مهمان در هر حال، لازم، بلكه واجب است؛ اين بود كه در آخِرْفن كه آن را «بدافت» می‌‏گويند، كه همۀ مردم متوجّه می‌‏شوند كه می‌‏توان حريف را به زمين زد، ولى نمی‌‏زند، به اندازۀ يک وجب يا كم‌‏تر مانده بود [كه] پشت نادر به زمين برسد، من دست بر زير كمرش برده، او را بلند كردم. 🔸پهلوان كه موضوع را فهميده بود، ناراحت شد و داد كَشيد: «شيرخدا؛ شيرخدا! چه‌كار می‌‏كنى؟» من، در حالى كه سخت عرق می‌‏ريختم، نفس‌‏زنان گفتم: «پهلوان! نادر مهمان ما است؛ مهمان؛ مهمان؛ مهمان.» 🔸همه متوجّه شدند كه من می ‏توانستم پشت حريفم، نادر، را به زمين بزنم؛ ولى جوانمردى من اين اجازه را بر من نداد. 🔸پهلوان كه مثل يک شير می‌‏خروشيد، با صداى بلندِ بلند می‌‏گفت: «حيف شد!؛ حيف شد!؛ زحمت‌هاى من حيف شد!» 🔸آن‌‏گاه صداى حاج‌‏آخوندآقا بلند شد كه به مناسبت موفقّيّت شيرخدا، سه صلوات جَلى ختم كنيد. صداى مردم گوش فَلَک را كر می‌‏كرد؛ صلوات، پشت صلوات. 🔸شنيدم كه حاج‌‏آخوندآقا به پهلوان‌‏صفدر می‌‏گويد: «شيرخدا كار خوبى كرد. اين، يک كشتى دوستانه بود؛ نه كشتى خََصمانه.» 🔸این، آخِرين كشتى من بود. 🔸آن روز، غير از پهلوان‌‏صفدر، همه از كارى كه كرده بودم، خوشحال بودند. همه، سر و صورت مرا می‌‏بوسيدند. خدا می‌‏داند كه آن روز چقدر بوسه خوردم. پدر و پدرزن و حتّى خود نادر هم مرا به آغوش كَشيده و بوسيدند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۴ و ۱۸۵. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓آثار استمنا در حواسّ پنج‌گانۀ ظاهری انسان چیست؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 دوست دارم پادشاه دل! تو را 🔶 قطره هستم، با تو دریا می‌شوم 📖 امید آینده، ص ۱۸۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۴۶: 🔸... [پس از برنده‌شدن من در کشتی با نادر] شنيدم كه باباعلى به همه می‌‏گفت: «بفرماييد منزل؛ ناهار، حاضر است.» 🔸بعد، اسكندر دست من و نادر را گرفت. رفتيم در خانۀ نَظَرقُلى، لباس‌‏هايمان را عِوض كرديم و هر سه‌‏تايمان براى خوردن ناهار به طرف خانۀ باباعلى راه افتاديم. 🔸به‌‏به! چه ناهارى! در حدود ۱۵۰ نفر، كم‌‏تر و بيش‌‏تر، در خانۀ باباعلى مشغول ‏خوردن ناهار بودند و حاج‌‏آخوندآقا بالادست اتاق نشسته بود. دايی‌‏كاظم، دايی‌‏محمّد، عمومهدى و چند نفر ديگر از جوانان خانواده‌‏مان، مشغول پذيرايى بودند و من هم خواستم به آن‌‏ها كمک كنم؛ ولى پهلوان‌‏صفدر جاى مناسبى را براى من و نادر خالى كرده و ما را در كَنار پنجره نشانيد. 🔸يكى از هم‏شهريان ما كه آن روز از شهر آبادان برگشته بود، گفت: «اى كاش يک دوربين عكّاسى در اين‌‏جا بود [تا] از شيرخدا عكس‌‏هايى می‌‏گرفتيم!» دوربين عكس‌‏بردارى، آن روز در كم‌‏تر جاها و خانه‌‏ها پيدا مى‏شد. ما كه نداشتيم؛ چون وضع مالى ما آنچنانى نبود كه هر گونه وسايل داشته باشيم. 🔸ناهار را با شادیِ هرچه‌بيش‌‏تر خورديم. ناهار آن روز، آبگوشت بود كه غِذاى محلّى به حساب می‌‏آمد. برنج در منطقۀ ما خيلى كم پيدا می‌‏شد. سالى يک يا چند بار، آن هم شب عيد يا روزهاى مخصوص، در خانه‌‏هاى روستايمان پلو درست می‌‏كردند. 🔸بعد از خوردن ناهار، حاج‌‏آخوندآقا دعاى آخِر سفره را خواند. همه، «آمين» گفتند و براى موفّقيّت من و نادر دعا كردند؛ دعا؛ دعا؛ دعا؛ كمک‌‏گرفتن از خدا. آغاز كار با نام و ياد خدا و پايان كار هم با نام و ياد خدا انجام شد. 🔸شنيدم كه حاج‌‏آخوندآقا براى پيروزى كارهاى آيندۀ من دعا كرد و در ضمن دعا فرمود: «اهالى بِنيس و حوْمه! بدانيد كه من با روحيّۀ شيرخدا كاملاً آشنايم. او تا به حال، افتخارات زيادى براى خود و آبادى ما كسب كرده، جانبازی‌‏ها و ازخودگذشتگی‌‏ها و كشتی‌‏هاى چندساله و قرآن‌‏خوانى و كارهاى ديگر او را بايد تاريخ در آينده بنويسد و بازگو كند. من در همين‌‏جا اعلام می‌‏كنم كه روح شيرخدا بالاتر از اين است كه وقت خود را در كشتی‌‏گرفتن و اين‌‏گونه كارها صرف نمايد. او الان خوب درس می‌‏خواند، خوب مطلب می‌‏نويسد و خداوند، طَبع شعر هم بر او عطا فرموده است. بعد از اين ديگر كشتى را كنار گذاشته و به دنبال علم و دانش خواهد رفت ان‌‏شاءالله.» همه گفتند: «ان‌‏شاءالله.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۵ ـ ۱۸۷. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! از زینت ظاهری بپرهیز؛ که خطر دارد. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir