eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
267 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! اعضای تَناسُلی‌ات را همیشه با آب سرد بشُوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 چقدر خوب می‌شد که کسانی آماده‌سازی انتشار صوت‌های سخنرانی‌های بنده یا نوشتن (پیاده‌سازی) آن‌ها را بر عهده می‌گرفتند و یا هزینۀ این کارها را می‌پرداختند تا اشخاص یا گروه‌های متخصّص، این کارها را انجام دهند! اگر این کارها انجام شود، هم شما و هم دیگران و هم آیندگان می‌توانند از صوت‌ها و متن‌های سخنرانی‌ها، بهره‌های علمی و معنوی و لَذّت ببرند و در سیروسلوک الی الله و خوشبختی دنیوی و اخروی خودشان و دیگران، از آن‌ها استفاده کنند. برای این کار، هر یک از شما، عزیزان، می‌توانید مثلاً به صورت ماهانه، پولی پرداخت کنید تا از ثواب این کارهای خداپسندانه هم بهره‌مند شوید. در این صورت به صفحۀ شخصی بنده، پیام دهید: @dooste_ketaab. «هل من ناصر ینصرنی؟»؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی 🔗 عضویّت کانال 🌷
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 طائِر دل می‌گشاید بال و پر 🔶 صوت «یا حق» می‌رود بر کهکَشان (طائر: پرنده.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۳. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۶۹: 🔸... از آن روز، ما با حال‌وهواى مكّه‌‏رفتن پدرمان كار می‌‏كرديم و شب و روز، سخت می‌‏كوشيديم. 🔸نمی‌‏دانم چطور شد به دهان‌‏ها افتاد که آقااسماعيل می‌‏خواهد امسال به حج برود و اين حرف در روستایمان دهان‌به‌‏دهان پيچيد. 🔸بعضی از دوستان پدرم، به كارخانۀ سفال‌سازی می‌آمدند و از او می‌‏پرسيدند: «شما می‌خواهید به حج بروید؟» پدرم می‌‏گفت: «ان‌‏شاءالله.» آنان می‌‏گفتند: «خب ما هم خودمان را آماده می‌‏كنيم و با هم می‌‏رويم.» 🔸پدرم به قرآن‌خواندن، دعاخواندن و مسائل دينى، آشناتر از آنان بود؛ برای همین، آنان می‌‏خواستند كه همراه پدرم به این سفر روحانی بروند تا از او استفاده كنند. 🔸خداوند وسيله‌‏ساز، شرایط سفر حج را يكی پس از ديگرى برای پدرم فراهم کرد. 🔸آن سال از روستای ما ۱۴ نفر برای این سفر اقدام كردند و این، سابقه نداشت. باباعلی يكی از باغ‌‏هايش را فروخت و حاج رحمان‌‏عمو هم مقدارى پول به ما قرض داد و مقدّمات سفر انجام شد. 🔸باباعلی به هر كسی می‌‏رَسيد، می‌‏گفت: «من از اين مسافرت برنمی‌‏گردم!؛ مرا حلال كنيد.»؛ حتّى آن مرد خوش‌‏قلب به طويلۀ خانه‏‌اش می‌رفت و دست بر گردن گاوها، گوسفندها و اسبشان می‌‏انداخت، آن‌‏ها را می‌‏بوسيد و گريه‌‏كنان می‌‏گفت: «باباعلی را حلال كنيد؛ ديگر پیش شما برنخواهد گشت!» انگار برایش يقين پیدا شده بود كه از این سفر باز نخواهد گشت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۳ و ۲۲۴. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏تفاوت ‌زمینی که ۱۰۰ متر مربّع است، با دو ‌زمين كه هر یک ۵۰ متر مربّع است، چقدر است؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 طاغیان را روز نابودی رَسد 🔶 می‌شود دنیای ما در الأمان (طاغی: سرکَش، نافرمان / ستمکار. الأمان: پناه، امنیّت.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۰: 🔸... كاروان چهارده‌‏نفره با بدرقۀ همۀ اهل روستا به راه افتاد. 🔸باباعلی در هنگام خداحافظى، دست بر گردن من انداخت، صورتم را چند بار بوسید و گفت: «شيرخدا! باباعلی را ببخش كه چند بار، ريگ در گوش تو گذاشته و آن را پیچانده.» درست می گفت. اگر کودکی بی‌ادبی می‌‏كرد يا حرف زشتى می‌‏زد، او ريگ كوچكی بر نَرمۀ گوش او می‌‏گذاشت و آن را می‌پيچاند تا او يادش بماند و تَکرار نکند. 🔸 آنان روستا را در بدرقه‌‏گاه سر چاه «موج عَنبَر» ترک كردند و به سوى ايستگاه راه‌‏آهن «وايقان» به راه افتادند تا با قطار به تبريز بروند و از آن‌‏جا با كاروان‌‏هاى بزرگ به راهشان ادامه دهند. 🔸اهل روستا به سمت خانه‌‏هايشان بر‏گشتند. بعضی از درويشان گريه می‌‏كردند و بعضی خوشحال و خندان بودند. می‌‏توانم بگويم كه نصف مردم در فكر حرف‌‏هاى باباعلی بودند كه می‌‏گفت: «من ديگر به روستا برنمی‌‏گردم.» آيا او راست می‌‏گفت و این مطلب را از کجا می‌گفت: به او تلقين شده بود یا خواب دیده بود؟ 🔸پس از آن روز، مادرم هر روز از دورى پدرش، باباعلی، و پدرم گريه می‌‏كرد. شايد هم سخن باباعلی دربارۀ برنگشتش، او را به گريه وامی‌‏داشت. 🔸گاهی من و يدالله در كارخانۀ عمومهدى كار می‌‏كرديم. او هر چند روز يک بار، به خانۀ ما سرمی‌‏زد و به مادرم می‌‏گفت: «زن‌‏داداش! هر چه لازم داريد، بگوييد تا تهيّه كنم.» دايی‌‏كاظم و دايی‌‏محمّد هم می‌‏آمدند و همین سخن را می‌گفتند؛ ولی ما معمولاً همه‌چیز داشتیم و اگر چیزی هم لازم می‌شد، مادرم به من پول می‌‏داد و من می‌‏خريدم. 🔸مادرم روزها را می‌شمرد و هر روز می‌‏گفت که امروز روز چندم سفر باباعلی و آقااسماعیل است. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! دل شوهرت را به هیچ قیمتی از دست نده. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 «داستانی» جان خود بازد به عشق 🔶 تا کَنار حضرتش گیرد مکان 📖 امید آینده، ص ۲۰۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۱: 🔸... عيد قربان نزديک ‏شد. نامه‌‏هايى از حاجی‌ها با پست آمد كه در آن‌ها نوشته شده بود: «همه، تندرست هستیم و به شهر مدينۀ منوّره و زيارت قبور مطهّر حضرت رسول اكرم ـ صلّى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلّم ـ و ائمّۀ مدفون در قبرستان بقیع ـ علیهم السّلام. ـ مشرّف شده‌ایم و می‌خواهیم براى اِحرام به سمت شهر مكّۀ مکرّمه حرَكت كنیم.» 🔸همۀ اهل روستا، به‌ویژه خویشاوندان حاجی‌‏ها خيلی خوشحال بودند و کارهای برنامه‌های برگشتن آنان را انجام می‌دادند. ما هم می‌خواستیم یک گوسفند چاق بخريم تا جلو پاى پدرم قربانی كنيم. 🔸 يک روز، دايی‌‏كاظم آمد و به مادرم گفت: «من به حاج اسدالله قصّاب گفته‌‏ام که دو تا گوسفند در نظر بگیرد تا يكی را جلو باباعلی و دیگری را جلو حاج اسماعيل قربانی ‏كنيم.» ناگهان مادرم گريه کرد و به او گفت: «من هر گاه به ياد سخنان و خداحافظی‌‏هاى باباعلی می‌‏افتم، خيلى نگران می‌‏شوم. زبانم لال! نکند خبر بد بیاورند!» دايی‌‏كاظم گفت: «نه. این فکرها را به ذهنت راه نده. ان‌‏شاءالله همه به سلامت برمی‌‏گردند.» 🔸عيد قربان، یعنی: دهم ماه ذی‌‏الحجّه، هم گذشت. همه می‌‏گفتند که دیگر حاجی‌‏ها از امروز برمی‌گردند. آن روزها حاجی‌‏ها در راهِ برگشت، به شهرهای نجف اشرف، کربلا، سامَرّا، كاظمين و مشهد مقدّس می‌‏رفتند و اصطلاحاً خانۀ خدا و ۱۴معصوم ـ عليهم ‏السّلام. ـ را زيارت می‌‏كردند و در نتیجه، رفت‌وبرگشت آنان تقريباً ۴ ماه طول می‌‏كَشيد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۶ و ۲۲۷. @benisiha_ir