eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۶۸: 🔸... آن روزها هم گذشت و وضع مالی پدرمان مقدارى خوب شد. 🔸باباعلى به فكر حج افتاد؛ چون مُستَطيع شده بود؛ ولى پير شده بود و به‌سختی می‌‏توانست بدون همراه به آن سفر طولانی كه حدود ۴ ماه طول می‌‏كَشيد، برود؛ برای همین، يک روز به خانۀ ما آمد که به نظرم عيد قربان بود. مقدارى گوشت قربانى هم آورده بود. 🔸مادرم تشكّركنان گفت: «ان‌‏شاءالله سال بعد در كَنار خانۀ خدا، کعبۀ مقدّسه، قربانى كنى.» باباعلى لبخندزنان گفت: «ان‌‏شاءالله با حاج اسماعيل.» مادرم با تعجّب پرسيد: «با كدام حاج اسماعيل؟! حاج اسماعيل كيست؟!» باباعلى گفت: «شوهرت؛ داماد خودم!» 🔸ما تعجّب كرديم؛ چون برای سفر حج، دست‌کم ۳هزار تومان پول، لازم بود و پدر من این‌قدر پول نداشت؛ برای همین، مادرم آهی كَشيد و گفت: «ان‌‏شاءالله؛ ولى وضع ما آن‌‏قدر خوب نشده كه آقااسماعیل بتواند حاجى شود.» باباعلى گفت: «خدا را چه ديدى؟ يكباره می‌بینی که او كارها را درست می‌کند و آدم را از زمين به آسمان می‌‏برد. مگر من پول دارم؟؛ نه؛ ولى تصميم گرفته‌‏ام که يکی از باغ‌هایم را بفروشم و شما هم». مادرم گفت: «ما كه باغ نداريم تا بفروشيم.» باباعلى گفت: «دخترم! من خيلى فكر كرده‌ام كه با چه كسى به مكّه بروم که هم دیندار و پاک باشد و هم در اعمال حج به من كمک كند و چنین کسی را سراغ ندارم؛ مگر داماد عزيزم. ان‌‏شاءالله خدا شرایط را فراهم می‌‏كند و من و او به حج می‌رویم.» 🔸انگار این جملات باباعلى جرقّه‌‏هاى نورى بود كه از سقف اتاقمان پايين می‌‏ريخت و من با آن‌ها به جهانی فراتر از دنیا پرواز می‌کردم تا رؤياى زيباى حاجی‌‏بودن پدرم را با چشمان كوچکم ببينم و خودم را پیش دوستانم به عنوان پسر حاجى مطرح كنم. 🔸در منطقۀ ما حاجی‌‏بودن و پسر حاجى بودن، معنای ديگرى داشت. معنای حاجى، این‌ها بود: پاک از هر گناه و پليدى، دست‌‏ودل‌‏باز، داراى شخصيّت فوق‌‏العاده‌مذهبى و خلاصه: عالَمی غير از عالَم ديگران. و معنای پسر حاجى بودن، این‌ها بود: لياقت آن را داشتن، افتخار، سربه‌‏راه‌‏بودن، سربلندی در مجالس و محافل، خوب‌‏بودن، ارزش‌‏داشتن و مانند اين‌‏ها؛ برای همین، سخنان باباعلى خانۀ ما را روشن کرد. 🔸هنگامی که پدرم آمد، مادرم حرف‌‏هاى باباعلى را با او در ميان گذاشت. پدرم با شادى گفت: «ان‌‏شاءالله. شايد خدا و فرشته‌ها اين حرف‌ها را بر زبان او گذاشته‌‏اند.» مادرم گفت: «آخر چطور ممكن است؟ ما كه». پدرم گفت: «خدا می‌تواند ناممکن‌ها را ممکن کند. توانا يعنى: همين. مگر ما در آغاز چه بوديم كه به اين صورت درآمدیم؟ خدايى كه قدرت بی‌پایان دارد و همۀ هستی‌‏ها را از نيستى به وجود می‌‏آورد و سبب‌ساز هر كارى است، آيا نمی‌‏تواند براى مكّه‌‏رفتن ما سبب‌‏سازى كند و ما را به خانه‌اش دعوت نمايد؟» 🔸گفته‌هاى پدرم چنان مرا به شوق آورد كه نمی‌‏دانستم بخندم يا گريه كنم و یقین پیدا کردم كه كار، تمام است و آنان به مكّه خواهد رفت و چیزی را كه ما در خواب هم نمی‌‏ديديم، به يارى خداوند توانا، در بيدارى خواهيم ديد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۱ ـ ۲۲۳. ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! اعضای تَناسُلی‌ات را همیشه با آب سرد بشُوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 چقدر خوب می‌شد که کسانی آماده‌سازی انتشار صوت‌های سخنرانی‌های بنده یا نوشتن (پیاده‌سازی) آن‌ها را بر عهده می‌گرفتند و یا هزینۀ این کارها را می‌پرداختند تا اشخاص یا گروه‌های متخصّص، این کارها را انجام دهند! اگر این کارها انجام شود، هم شما و هم دیگران و هم آیندگان می‌توانند از صوت‌ها و متن‌های سخنرانی‌ها، بهره‌های علمی و معنوی و لَذّت ببرند و در سیروسلوک الی الله و خوشبختی دنیوی و اخروی خودشان و دیگران، از آن‌ها استفاده کنند. برای این کار، هر یک از شما، عزیزان، می‌توانید مثلاً به صورت ماهانه، پولی پرداخت کنید تا از ثواب این کارهای خداپسندانه هم بهره‌مند شوید. در این صورت به صفحۀ شخصی بنده، پیام دهید: @dooste_ketaab. «هل من ناصر ینصرنی؟»؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی 🔗 عضویّت کانال 🌷
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 طائِر دل می‌گشاید بال و پر 🔶 صوت «یا حق» می‌رود بر کهکَشان (طائر: پرنده.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۳. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۶۹: 🔸... از آن روز، ما با حال‌وهواى مكّه‌‏رفتن پدرمان كار می‌‏كرديم و شب و روز، سخت می‌‏كوشيديم. 🔸نمی‌‏دانم چطور شد به دهان‌‏ها افتاد که آقااسماعيل می‌‏خواهد امسال به حج برود و اين حرف در روستایمان دهان‌به‌‏دهان پيچيد. 🔸بعضی از دوستان پدرم، به كارخانۀ سفال‌سازی می‌آمدند و از او می‌‏پرسيدند: «شما می‌خواهید به حج بروید؟» پدرم می‌‏گفت: «ان‌‏شاءالله.» آنان می‌‏گفتند: «خب ما هم خودمان را آماده می‌‏كنيم و با هم می‌‏رويم.» 🔸پدرم به قرآن‌خواندن، دعاخواندن و مسائل دينى، آشناتر از آنان بود؛ برای همین، آنان می‌‏خواستند كه همراه پدرم به این سفر روحانی بروند تا از او استفاده كنند. 🔸خداوند وسيله‌‏ساز، شرایط سفر حج را يكی پس از ديگرى برای پدرم فراهم کرد. 🔸آن سال از روستای ما ۱۴ نفر برای این سفر اقدام كردند و این، سابقه نداشت. باباعلی يكی از باغ‌‏هايش را فروخت و حاج رحمان‌‏عمو هم مقدارى پول به ما قرض داد و مقدّمات سفر انجام شد. 🔸باباعلی به هر كسی می‌‏رَسيد، می‌‏گفت: «من از اين مسافرت برنمی‌‏گردم!؛ مرا حلال كنيد.»؛ حتّى آن مرد خوش‌‏قلب به طويلۀ خانه‏‌اش می‌رفت و دست بر گردن گاوها، گوسفندها و اسبشان می‌‏انداخت، آن‌‏ها را می‌‏بوسيد و گريه‌‏كنان می‌‏گفت: «باباعلی را حلال كنيد؛ ديگر پیش شما برنخواهد گشت!» انگار برایش يقين پیدا شده بود كه از این سفر باز نخواهد گشت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۳ و ۲۲۴. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏تفاوت ‌زمینی که ۱۰۰ متر مربّع است، با دو ‌زمين كه هر یک ۵۰ متر مربّع است، چقدر است؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 طاغیان را روز نابودی رَسد 🔶 می‌شود دنیای ما در الأمان (طاغی: سرکَش، نافرمان / ستمکار. الأمان: پناه، امنیّت.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۰: 🔸... كاروان چهارده‌‏نفره با بدرقۀ همۀ اهل روستا به راه افتاد. 🔸باباعلی در هنگام خداحافظى، دست بر گردن من انداخت، صورتم را چند بار بوسید و گفت: «شيرخدا! باباعلی را ببخش كه چند بار، ريگ در گوش تو گذاشته و آن را پیچانده.» درست می گفت. اگر کودکی بی‌ادبی می‌‏كرد يا حرف زشتى می‌‏زد، او ريگ كوچكی بر نَرمۀ گوش او می‌‏گذاشت و آن را می‌پيچاند تا او يادش بماند و تَکرار نکند. 🔸 آنان روستا را در بدرقه‌‏گاه سر چاه «موج عَنبَر» ترک كردند و به سوى ايستگاه راه‌‏آهن «وايقان» به راه افتادند تا با قطار به تبريز بروند و از آن‌‏جا با كاروان‌‏هاى بزرگ به راهشان ادامه دهند. 🔸اهل روستا به سمت خانه‌‏هايشان بر‏گشتند. بعضی از درويشان گريه می‌‏كردند و بعضی خوشحال و خندان بودند. می‌‏توانم بگويم كه نصف مردم در فكر حرف‌‏هاى باباعلی بودند كه می‌‏گفت: «من ديگر به روستا برنمی‌‏گردم.» آيا او راست می‌‏گفت و این مطلب را از کجا می‌گفت: به او تلقين شده بود یا خواب دیده بود؟ 🔸پس از آن روز، مادرم هر روز از دورى پدرش، باباعلی، و پدرم گريه می‌‏كرد. شايد هم سخن باباعلی دربارۀ برنگشتش، او را به گريه وامی‌‏داشت. 🔸گاهی من و يدالله در كارخانۀ عمومهدى كار می‌‏كرديم. او هر چند روز يک بار، به خانۀ ما سرمی‌‏زد و به مادرم می‌‏گفت: «زن‌‏داداش! هر چه لازم داريد، بگوييد تا تهيّه كنم.» دايی‌‏كاظم و دايی‌‏محمّد هم می‌‏آمدند و همین سخن را می‌گفتند؛ ولی ما معمولاً همه‌چیز داشتیم و اگر چیزی هم لازم می‌شد، مادرم به من پول می‌‏داد و من می‌‏خريدم. 🔸مادرم روزها را می‌شمرد و هر روز می‌‏گفت که امروز روز چندم سفر باباعلی و آقااسماعیل است. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! دل شوهرت را به هیچ قیمتی از دست نده. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 «داستانی» جان خود بازد به عشق 🔶 تا کَنار حضرتش گیرد مکان 📖 امید آینده، ص ۲۰۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۱: 🔸... عيد قربان نزديک ‏شد. نامه‌‏هايى از حاجی‌ها با پست آمد كه در آن‌ها نوشته شده بود: «همه، تندرست هستیم و به شهر مدينۀ منوّره و زيارت قبور مطهّر حضرت رسول اكرم ـ صلّى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلّم ـ و ائمّۀ مدفون در قبرستان بقیع ـ علیهم السّلام. ـ مشرّف شده‌ایم و می‌خواهیم براى اِحرام به سمت شهر مكّۀ مکرّمه حرَكت كنیم.» 🔸همۀ اهل روستا، به‌ویژه خویشاوندان حاجی‌‏ها خيلی خوشحال بودند و کارهای برنامه‌های برگشتن آنان را انجام می‌دادند. ما هم می‌خواستیم یک گوسفند چاق بخريم تا جلو پاى پدرم قربانی كنيم. 🔸 يک روز، دايی‌‏كاظم آمد و به مادرم گفت: «من به حاج اسدالله قصّاب گفته‌‏ام که دو تا گوسفند در نظر بگیرد تا يكی را جلو باباعلی و دیگری را جلو حاج اسماعيل قربانی ‏كنيم.» ناگهان مادرم گريه کرد و به او گفت: «من هر گاه به ياد سخنان و خداحافظی‌‏هاى باباعلی می‌‏افتم، خيلى نگران می‌‏شوم. زبانم لال! نکند خبر بد بیاورند!» دايی‌‏كاظم گفت: «نه. این فکرها را به ذهنت راه نده. ان‌‏شاءالله همه به سلامت برمی‌‏گردند.» 🔸عيد قربان، یعنی: دهم ماه ذی‌‏الحجّه، هم گذشت. همه می‌‏گفتند که دیگر حاجی‌‏ها از امروز برمی‌گردند. آن روزها حاجی‌‏ها در راهِ برگشت، به شهرهای نجف اشرف، کربلا، سامَرّا، كاظمين و مشهد مقدّس می‌‏رفتند و اصطلاحاً خانۀ خدا و ۱۴معصوم ـ عليهم ‏السّلام. ـ را زيارت می‌‏كردند و در نتیجه، رفت‌وبرگشت آنان تقريباً ۴ ماه طول می‌‏كَشيد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۶ و ۲۲۷. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! پس از غِذاخوردن، کمی راه برو. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کِی مِهر رُخ نماید از شهر مکّه یاران! 🔶 تا که کند جهان دلخسته را گلستان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۲: 🔸... حدود ۳ ماه از رفتن آنان [= حاجی‌های روستایمان] گذشته بود كه نامه‌های سری دومشان با پست رَسید. پدرم هم نامه نوشته بود و در آن، پس از سلام و مطالب ديگر، در میان دو پرانتز نوشته بود: «بابا حاج علی بعد از اعمال حج م ر ح و م.» 🔸باسوادها فهمیدند که بابا حاج علی «مرحوم» شده است؛ برای همین، پس از آن در همه‌جا صحبت از وفات او بود. 🔸آن شب، دايی‌‏كاظم آمد و اشک‌ریزان به مادرم گفت: «ديدى پدرمان چه مرد خوب و باخدايى بود! او پس از زيارت و حج، به رحمت خدا رفته.» مادرم متوجّه جريان شد و پس از آن، سخت می‌‏گريست و آه و ناله می‌‏كرد و می‌‏گفت: «آرى؛ پدرمان مردِ باخدايى بود و به او الهام شده بود كه در كَنار خانۀ خدا از دنيا می‌‏رود و در همان‌‏جا دفن می‌شود. این را که حاجى بيچاره ـ مقصودش پدرم بود. ـ در آن محلّ غريب، چقدر برای کارهای پس از وفات او زحمت كَشيده، خدا می‌‏داند.» 🔸روزها به‌كندى می‌‏گذشت. براى بابا حاج علی مجلس ختم مختصرى برگزار و قرار شد كه پس از برگشتن حاجی‌‏ها و معلوم‌شدن کامل ماجَرای وفات او، مجلس ختم مفصّلی برپا گردد. 🔸نامۀ سوم حاجی‌‏ها از كربلا رَسید و در آن نوشته بودند كه فُلان روز به تبريز خواهند رَسيد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۷ و ۲۲۸. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏آن چيست كه نصف رُبع او پنج بوَد وِفق عددش دواى هر رنج بوَد سه ثلث «بع خ ل»، رُبع او را به مَثَل چون جمع كنى، كليد هر گنج بوَد؟ @benisiha_ir
ان‌شاءالله مراسم این هیأت از «امشب» ساعت ۱۹:۳۰ آغاز می‌شود و شروع سخنرانی‌اش حدود ساعت ۲۰ خواهد بود. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی از کَرامت او ما بهره‌مند گردیم؟ 🔶 با نور روی ماهش دنیا شود درخشان 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۳: 🔸... مقدّمات پيشواز [از حاجی‌های روستایمان] فراهم شد. عمومهدى من، عبدالله و يدالله را برداشت و ما و چند نفر از اهل روستا که حدود ۳۰ نفر می‌‏شديم، براى استقبال به تبريز رفتيم. 🔸نمی‌‏دانم که چرا حاجی‌‏ها يک روز، دير آمدند و ما يک شب در مسافرخانۀ فردوسی تبریز مانديم. 🔸آن شب، عمو ما را به «باغ گلستان» تبريز برد. چه باغ بزرگ و باصفایی بود و چه حوض‌‏هاى بزرگ و لامپ‌‏هاى پُرنور و چقدر گل‌‏هاى رنگارنگ داشت! ما تا آن روز به چنان‌جايى نرفته بوديم و خيلی خوشحال بوديم. من، برادرم و پسرعمويم، از خوشحالی، روى نيمكت‌‏های آن‌جا می‌‏نشستيم، اصطلاحاً اوورت می‌‏داديم، خودمان را شهرى به حساب می‌‏آورديم و به کسانی كه براى گردش به آن‌‏جا آمده بودند، نگاه می‌‏كرديم. 🔸بعضی از زن‌‏ها بی‌حجاب بودند. ما در روستا هیچ زنی را بدون ‏حجاب و ‏چادر نديده بوديم؛ برای همین از آن زن‌ها خيلی تعجّب می‌کردیم و با این که از آنان نفرت پیدا کرده بودیم، ناخودآگاه به آنان نگاه می‌کردیم. 🔸ما بارها از مرحوم حاج‌‏آخوندآقا شنیده بودیم: «اگر مردی يک موى زن نامحرم را ببيند، خدا آن زن را با آن مو در جهنّم آويزان می‌‏كند و هر زنی كه خودش را زينت كند و به نامحرم‌ها نشان دهد، مأموران خدا بدنش را با قيچى تكه‌‏تكه می‌‏كنند و مارها و عقرب‌‏هاى جهنّم را بر او مسلّط می‌‏سازند و هر مردى كه راضی شود زنش آرايش‌‏كرده و بزک‌‏شده، از خانه بيرون برود و نامحرم‌ها او را ببينند، در روز قيامت، مُهرِ... به پيشانی او می‌خورد و در بین مردم، رسوا مى‌شود.» 🔸ما از این تعجّب می‌کردیم که آیا اين زن‌‏ها اين روايت‌‏ها را نشنيده‌‏اند و چگونه شوهرانشان راضی شده‌‏اند که آنان را بزک‌شده و آرايش‌‏كرده، به ميان نامحرم‌های زیاد بياورند و همه، آنان را نگاه كنند. 🔸می‌‏گفتيم گفته می‌شود که شهرها خيلی ترقّى و پيشرفت کرده و شهری‌‏ها متمدّن شده‌‏اند. آيا معنای ترقّى، پیشرفت و تمدّن آنان، این است كه مردهایشان زنان خود را سربرهنه به خيابان، باغ گلستان و جاهاى ديگر ببرند؟! ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۸ ـ ۲۳۰. ، ، ، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! توقّع نداشته باش که شوهرت از تو فرمان ببرد. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی می‌شود به دست آن حجّت خدایی 🔶 هر مشکلِ زمانه گردد به شیعه آسان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۴: 🔸... در آن باغ، مقداری گشتيم؛ سپس برای شام، چند تا نان شيرمال خريدیم و به مسافرخانه برگشتيم؛ بعد، شام را خوردیم، نمازهای مغرب و عشا را خواندیم و در تختخواب‌‏ها خوابيديم. 🔸عمو ما را برای خواندن نماز صبح بيدار كرد. پس از نماز، صبحانه خورديم و به ايستگاه راه‌‏آهن رفتيم. 🔸وقتی بلندگوى ايستگاه اعلام كرد كه قطار تهران ـ تبريز، پس از چند دقیقه، به ايستگاه می‌‏رَسد، خیلی خوشحال شديم. صداى بوق قطار بلند شد و قطار، مانند يک هيولا تق‌تق‌ق‏كنان در ايستگاه ايستاد. 🔸همه براى ديدن حاجی‌‏هايشان شتاب می‌‏كردند. هر حاجى‏ كوله‌‏بار، كيف‌ و ساکش را به دست گرفته، از پله‌‏هاى قطار پايين می‌‏آمد و پيشوازكنندگانش او را در آغوش می‌گرفتند، سر و صورتش را می‌‏بوسيدند و به او «خدا قبول كند» می‌‏گفتند. 🔸سرانجام، حاجی‌‏هاى ما هم یک‌به‌یک از پله‌‏هاى قطار پايين آمدند. 🔸من برای نُخستین بار، پدرم را با عَرَق‌چين سفيد ديدم. به‌به! چقدر سفيد و نورانی شده بود! در نظرم مانند ماه جلوه می‌‏كرد. 🔸او دو تا ساک در دست داشت. انگار يكی برای بابا حاج علی بود. هنگامی که به نزدیکی ما رسيد، دايی‌‏كاظم را در آغوش گرفت و های‌‏هاى گريست و همه، یقین پیدا کردند كه بابا حاج علی به رحمت خدا رفته است. 🔸حالتِ غیرعادی و خاصّی، براى حاجی‌‏هاى ما و پيشوازكنندگان آنان پيش آمده بود و نمی‌‏دانستند که خوشحال باشند يا گريه كنند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۰ و ۲۳۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! تا خسته نشوی، نخواب؛ وگرنه، فکر، تو را فرامی‌گیرد. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی می‌شود که باران از آسمان ببارد 🔶 تا که شود گلستانْ هر دشت و هر بیابان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۵: 🔸... وسايل حاجی‌‏ها از كوپۀ بار قطار تحويل گرفته شد و ما به مسافرخانه برگشتيم. 🔸قرار شد که آنان يک شب در تبريز بمانند تا پيشوازكنندگان برگردند و شرایط پیشواز از حاجی‌ها در روستا را را فراهم کنند. 🔸من خيلی دوست داشتم که آن شب پيش پدرم بمانم؛ ولی يادم افتاد كه مادرم، هم برای ازدست‌دادن پدرش خيلی ناراحت است و هم باید برای برگشتن پدرم کارهای زیادی انجام دهد؛ پس بايد هرچه‌زودتر برمی‌گشتم تا هم از حال او آگاه شَوم و هم به او کمک کنم. 🔸ما با پيشوازكنندگان به روستا برگشتيم. پیش از ما خبر حتمی‌‏بودن فوت بابا حاج علی، به آن‌جا رَسيده بود. 🔸مستقیم به خانۀ او رفتیم و ديديم که جمعیّت زیادی در آن‌جا هستند و می‌‏خواهند که وقتی حاجی‌ها رسیدند، فاتحه بخوانند و سپس حاجی‌‏ها به كارهایشان بپردازند و مهمانی‌‏ها بر طبق رسوم انجام شود. 🔸فرداى آن روز، بیش‌تر اهل روستا به پیشواز حاجی‌‏ها رفتند و آنان را با عزّت و احترام، وارد آبادى كردند. شادى زيادى در مردم دیده می‌‏شد و تنهاناراحتى آنان برنگشتن مرحوم بابا حاج علی بود. 🔸حاجی‌‏ها دسته‌‏جمعى با جمعیّت زيادی، ابتدا به خانۀ او رفتند و براى شادى روحش سوره‌های مبارکۀ حمد و توحید و جزوه‌‏هايى از قرآن کریم را خواندند؛ سپس به‌تدريج به خانه‌‏هاى خود رفتند؛ ولی ما آن شب را در خانۀ او ماندیم و از کسانی كه براى فاتحه‌‏خوانی می‌‏آمدند، پذيرايى ‏كرديم. 🔸فرداى آن روز به خانۀ خودمان آمديم و بعضی براى ديدار دوباره با پدرم آمدند. 🔸رفت‌وآمد مردم به خانۀ ما، چند روز ادامه یافت و پس از آن، هر چيز به حال عادى برگشت و باز ما، در كارخانه، مشغول كار شديم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۱ و ۲۳۲. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏اين رباعى از كيست؟: مردان خدا ميل به مستى نكنند خودبينى و خويشتن‌‏پرستى نكنند آن‌جا كه مجرّدان حق، مِى نوشند خُم‌خانهْ تهى كنند و مستى نكنند @benisiha_ir