استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۶۸:
🔸... آن روزها هم گذشت و وضع مالی پدرمان مقدارى خوب شد.
🔸باباعلى به فكر حج افتاد؛ چون مُستَطيع شده بود؛ ولى پير شده بود و بهسختی میتوانست بدون همراه به آن سفر طولانی كه حدود ۴ ماه طول میكَشيد، برود؛ برای همین، يک روز به خانۀ ما آمد که به نظرم عيد قربان بود. مقدارى گوشت قربانى هم آورده بود.
🔸مادرم تشكّركنان گفت: «انشاءالله سال بعد در كَنار خانۀ خدا، کعبۀ مقدّسه، قربانى كنى.» باباعلى لبخندزنان گفت: «انشاءالله با حاج اسماعيل.» مادرم با تعجّب پرسيد: «با كدام حاج اسماعيل؟! حاج اسماعيل كيست؟!» باباعلى گفت: «شوهرت؛ داماد خودم!»
🔸ما تعجّب كرديم؛ چون برای سفر حج، دستکم ۳هزار تومان پول، لازم بود و پدر من اینقدر پول نداشت؛ برای همین، مادرم آهی كَشيد و گفت: «انشاءالله؛ ولى وضع ما آنقدر خوب نشده كه آقااسماعیل بتواند حاجى شود.» باباعلى گفت: «خدا را چه ديدى؟ يكباره میبینی که او كارها را درست میکند و آدم را از زمين به آسمان میبرد. مگر من پول دارم؟؛ نه؛ ولى تصميم گرفتهام که يکی از باغهایم را بفروشم و شما هم». مادرم گفت: «ما كه باغ نداريم تا بفروشيم.» باباعلى گفت: «دخترم! من خيلى فكر كردهام كه با چه كسى به مكّه بروم که هم دیندار و پاک باشد و هم در اعمال حج به من كمک كند و چنین کسی را سراغ ندارم؛ مگر داماد عزيزم. انشاءالله خدا شرایط را فراهم میكند و من و او به حج میرویم.»
🔸انگار این جملات باباعلى جرقّههاى نورى بود كه از سقف اتاقمان پايين میريخت و من با آنها به جهانی فراتر از دنیا پرواز میکردم تا رؤياى زيباى حاجیبودن پدرم را با چشمان كوچکم ببينم و خودم را پیش دوستانم به عنوان پسر حاجى مطرح كنم.
🔸در منطقۀ ما حاجیبودن و پسر حاجى بودن، معنای ديگرى داشت. معنای حاجى، اینها بود: پاک از هر گناه و پليدى، دستودلباز، داراى شخصيّت فوقالعادهمذهبى و خلاصه: عالَمی غير از عالَم ديگران. و معنای پسر حاجى بودن، اینها بود: لياقت آن را داشتن، افتخار، سربهراهبودن، سربلندی در مجالس و محافل، خوببودن، ارزشداشتن و مانند اينها؛ برای همین، سخنان باباعلى خانۀ ما را روشن کرد.
🔸هنگامی که پدرم آمد، مادرم حرفهاى باباعلى را با او در ميان گذاشت. پدرم با شادى گفت: «انشاءالله. شايد خدا و فرشتهها اين حرفها را بر زبان او گذاشتهاند.» مادرم گفت: «آخر چطور ممكن است؟ ما كه». پدرم گفت: «خدا میتواند ناممکنها را ممکن کند. توانا يعنى: همين. مگر ما در آغاز چه بوديم كه به اين صورت درآمدیم؟ خدايى كه قدرت بیپایان دارد و همۀ هستیها را از نيستى به وجود میآورد و سببساز هر كارى است، آيا نمیتواند براى مكّهرفتن ما سببسازى كند و ما را به خانهاش دعوت نمايد؟»
🔸گفتههاى پدرم چنان مرا به شوق آورد كه نمیدانستم بخندم يا گريه كنم و یقین پیدا کردم كه كار، تمام است و آنان به مكّه خواهد رفت و چیزی را كه ما در خواب هم نمیديديم، به يارى خداوند توانا، در بيدارى خواهيم ديد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۱ ـ ۲۲۳.
#حج، #قدرت_خدا
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! اعضای تَناسُلیات را همیشه با آب سرد بشُوی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#تطهیر
@benisiha_ir
🔴 #آرزو
چقدر خوب میشد که کسانی آمادهسازی انتشار صوتهای سخنرانیهای بنده یا نوشتن (پیادهسازی) آنها را بر عهده میگرفتند و یا هزینۀ این کارها را میپرداختند تا اشخاص یا گروههای متخصّص، این کارها را انجام دهند!
اگر این کارها انجام شود، هم شما و هم دیگران و هم آیندگان میتوانند از صوتها و متنهای سخنرانیها، بهرههای علمی و معنوی و لَذّت ببرند و در سیروسلوک الی الله و خوشبختی دنیوی و اخروی خودشان و دیگران، از آنها استفاده کنند.
برای این کار، هر یک از شما، عزیزان، میتوانید مثلاً به صورت ماهانه، پولی پرداخت کنید تا از ثواب این کارهای خداپسندانه هم بهرهمند شوید. در این صورت به صفحۀ شخصی بنده، پیام دهید: @dooste_ketaab.
«هل من ناصر ینصرنی؟»؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟
حاجآقا اسماعیل داستانی بنیسی
🔗 عضویّت کانال
🌷
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 طائِر دل میگشاید بال و پر
🔶 صوت «یا حق» میرود بر کهکَشان
(طائر: پرنده.)
📖 امید آینده، ص ۲۰۳.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #دل، #ظهور
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۶۹:
🔸... از آن روز، ما با حالوهواى مكّهرفتن پدرمان كار میكرديم و شب و روز، سخت میكوشيديم.
🔸نمیدانم چطور شد به دهانها افتاد که آقااسماعيل میخواهد امسال به حج برود و اين حرف در روستایمان دهانبهدهان پيچيد.
🔸بعضی از دوستان پدرم، به كارخانۀ سفالسازی میآمدند و از او میپرسيدند: «شما میخواهید به حج بروید؟» پدرم میگفت: «انشاءالله.» آنان میگفتند: «خب ما هم خودمان را آماده میكنيم و با هم میرويم.»
🔸پدرم به قرآنخواندن، دعاخواندن و مسائل دينى، آشناتر از آنان بود؛ برای همین، آنان میخواستند كه همراه پدرم به این سفر روحانی بروند تا از او استفاده كنند.
🔸خداوند وسيلهساز، شرایط سفر حج را يكی پس از ديگرى برای پدرم فراهم کرد.
🔸آن سال از روستای ما ۱۴ نفر برای این سفر اقدام كردند و این، سابقه نداشت. باباعلی يكی از باغهايش را فروخت و حاج رحمانعمو هم مقدارى پول به ما قرض داد و مقدّمات سفر انجام شد.
🔸باباعلی به هر كسی میرَسيد، میگفت: «من از اين مسافرت برنمیگردم!؛ مرا حلال كنيد.»؛ حتّى آن مرد خوشقلب به طويلۀ خانهاش میرفت و دست بر گردن گاوها، گوسفندها و اسبشان میانداخت، آنها را میبوسيد و گريهكنان میگفت: «باباعلی را حلال كنيد؛ ديگر پیش شما برنخواهد گشت!» انگار برایش يقين پیدا شده بود كه از این سفر باز نخواهد گشت. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۳ و ۲۲۴.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوت زمینی که ۱۰۰ متر مربّع است، با دو زمين كه هر یک ۵۰ متر مربّع است، چقدر است؟
#ریاضی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 طاغیان را روز نابودی رَسد
🔶 میشود دنیای ما در الأمان
(طاغی: سرکَش، نافرمان / ستمکار. الأمان: پناه، امنیّت.)
📖 امید آینده، ص ۲۰۴.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #امنیت، #ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۰:
🔸... كاروان چهاردهنفره با بدرقۀ همۀ اهل روستا به راه افتاد.
🔸باباعلی در هنگام خداحافظى، دست بر گردن من انداخت، صورتم را چند بار بوسید و گفت: «شيرخدا! باباعلی را ببخش كه چند بار، ريگ در گوش تو گذاشته و آن را پیچانده.» درست می گفت. اگر کودکی بیادبی میكرد يا حرف زشتى میزد، او ريگ كوچكی بر نَرمۀ گوش او میگذاشت و آن را میپيچاند تا او يادش بماند و تَکرار نکند.
🔸 آنان روستا را در بدرقهگاه سر چاه «موج عَنبَر» ترک كردند و به سوى ايستگاه راهآهن «وايقان» به راه افتادند تا با قطار به تبريز بروند و از آنجا با كاروانهاى بزرگ به راهشان ادامه دهند.
🔸اهل روستا به سمت خانههايشان برگشتند. بعضی از درويشان گريه میكردند و بعضی خوشحال و خندان بودند. میتوانم بگويم كه نصف مردم در فكر حرفهاى باباعلی بودند كه میگفت: «من ديگر به روستا برنمیگردم.» آيا او راست میگفت و این مطلب را از کجا میگفت: به او تلقين شده بود یا خواب دیده بود؟
🔸پس از آن روز، مادرم هر روز از دورى پدرش، باباعلی، و پدرم گريه میكرد. شايد هم سخن باباعلی دربارۀ برنگشتش، او را به گريه وامیداشت.
🔸گاهی من و يدالله در كارخانۀ عمومهدى كار میكرديم. او هر چند روز يک بار، به خانۀ ما سرمیزد و به مادرم میگفت: «زنداداش! هر چه لازم داريد، بگوييد تا تهيّه كنم.» دايیكاظم و دايیمحمّد هم میآمدند و همین سخن را میگفتند؛ ولی ما معمولاً همهچیز داشتیم و اگر چیزی هم لازم میشد، مادرم به من پول میداد و من میخريدم.
🔸مادرم روزها را میشمرد و هر روز میگفت که امروز روز چندم سفر باباعلی و آقااسماعیل است. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۶.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! دل شوهرت را به هیچ قیمتی از دست نده.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 «داستانی» جان خود بازد به عشق
🔶 تا کَنار حضرتش گیرد مکان
📖 امید آینده، ص ۲۰۴.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۱:
🔸... عيد قربان نزديک شد. نامههايى از حاجیها با پست آمد كه در آنها نوشته شده بود: «همه، تندرست هستیم و به شهر مدينۀ منوّره و زيارت قبور مطهّر حضرت رسول اكرم ـ صلّى الله عليه و آله و سلّم ـ و ائمّۀ مدفون در قبرستان بقیع ـ علیهم السّلام. ـ مشرّف شدهایم و میخواهیم براى اِحرام به سمت شهر مكّۀ مکرّمه حرَكت كنیم.»
🔸همۀ اهل روستا، بهویژه خویشاوندان حاجیها خيلی خوشحال بودند و کارهای برنامههای برگشتن آنان را انجام میدادند. ما هم میخواستیم یک گوسفند چاق بخريم تا جلو پاى پدرم قربانی كنيم.
🔸 يک روز، دايیكاظم آمد و به مادرم گفت: «من به حاج اسدالله قصّاب گفتهام که دو تا گوسفند در نظر بگیرد تا يكی را جلو باباعلی و دیگری را جلو حاج اسماعيل قربانی كنيم.» ناگهان مادرم گريه کرد و به او گفت: «من هر گاه به ياد سخنان و خداحافظیهاى باباعلی میافتم، خيلى نگران میشوم. زبانم لال! نکند خبر بد بیاورند!» دايیكاظم گفت: «نه. این فکرها را به ذهنت راه نده. انشاءالله همه به سلامت برمیگردند.»
🔸عيد قربان، یعنی: دهم ماه ذیالحجّه، هم گذشت. همه میگفتند که دیگر حاجیها از امروز برمیگردند. آن روزها حاجیها در راهِ برگشت، به شهرهای نجف اشرف، کربلا، سامَرّا، كاظمين و مشهد مقدّس میرفتند و اصطلاحاً خانۀ خدا و ۱۴معصوم ـ عليهم السّلام. ـ را زيارت میكردند و در نتیجه، رفتوبرگشت آنان تقريباً ۴ ماه طول میكَشيد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۶ و ۲۲۷.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! پس از غِذاخوردن، کمی راه برو.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#خوردن، #راهرفتن
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کِی مِهر رُخ نماید از شهر مکّه یاران!
🔶 تا که کند جهان دلخسته را گلستان؟
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۲:
🔸... حدود ۳ ماه از رفتن آنان [= حاجیهای روستایمان] گذشته بود كه نامههای سری دومشان با پست رَسید. پدرم هم نامه نوشته بود و در آن، پس از سلام و مطالب ديگر، در میان دو پرانتز نوشته بود: «بابا حاج علی بعد از اعمال حج م ر ح و م.»
🔸باسوادها فهمیدند که بابا حاج علی «مرحوم» شده است؛ برای همین، پس از آن در همهجا صحبت از وفات او بود.
🔸آن شب، دايیكاظم آمد و اشکریزان به مادرم گفت: «ديدى پدرمان چه مرد خوب و باخدايى بود! او پس از زيارت و حج، به رحمت خدا رفته.» مادرم متوجّه جريان شد و پس از آن، سخت میگريست و آه و ناله میكرد و میگفت: «آرى؛ پدرمان مردِ باخدايى بود و به او الهام شده بود كه در كَنار خانۀ خدا از دنيا میرود و در همانجا دفن میشود. این را که حاجى بيچاره ـ مقصودش پدرم بود. ـ در آن محلّ غريب، چقدر برای کارهای پس از وفات او زحمت كَشيده، خدا میداند.»
🔸روزها بهكندى میگذشت. براى بابا حاج علی مجلس ختم مختصرى برگزار و قرار شد كه پس از برگشتن حاجیها و معلومشدن کامل ماجَرای وفات او، مجلس ختم مفصّلی برپا گردد.
🔸نامۀ سوم حاجیها از كربلا رَسید و در آن نوشته بودند كه فُلان روز به تبريز خواهند رَسيد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۷ و ۲۲۸.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓آن چيست كه نصف رُبع او پنج بوَد
وِفق عددش دواى هر رنج بوَد
سه ثلث «بع خ ل»، رُبع او را به مَثَل
چون جمع كنى، كليد هر گنج بوَد؟
@benisiha_ir
#خبر
انشاءالله مراسم این هیأت از «امشب» ساعت ۱۹:۳۰ آغاز میشود و شروع سخنرانیاش حدود ساعت ۲۰ خواهد بود.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کی از کَرامت او ما بهرهمند گردیم؟
🔶 با نور روی ماهش دنیا شود درخشان
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۳:
🔸... مقدّمات پيشواز [از حاجیهای روستایمان] فراهم شد. عمومهدى من، عبدالله و يدالله را برداشت و ما و چند نفر از اهل روستا که حدود ۳۰ نفر میشديم، براى استقبال به تبريز رفتيم.
🔸نمیدانم که چرا حاجیها يک روز، دير آمدند و ما يک شب در مسافرخانۀ فردوسی تبریز مانديم.
🔸آن شب، عمو ما را به «باغ گلستان» تبريز برد. چه باغ بزرگ و باصفایی بود و چه حوضهاى بزرگ و لامپهاى پُرنور و چقدر گلهاى رنگارنگ داشت! ما تا آن روز به چنانجايى نرفته بوديم و خيلی خوشحال بوديم. من، برادرم و پسرعمويم، از خوشحالی، روى نيمكتهای آنجا مینشستيم، اصطلاحاً اوورت میداديم، خودمان را شهرى به حساب میآورديم و به کسانی كه براى گردش به آنجا آمده بودند، نگاه میكرديم.
🔸بعضی از زنها بیحجاب بودند. ما در روستا هیچ زنی را بدون حجاب و چادر نديده بوديم؛ برای همین از آن زنها خيلی تعجّب میکردیم و با این که از آنان نفرت پیدا کرده بودیم، ناخودآگاه به آنان نگاه میکردیم.
🔸ما بارها از مرحوم حاجآخوندآقا شنیده بودیم: «اگر مردی يک موى زن نامحرم را ببيند، خدا آن زن را با آن مو در جهنّم آويزان میكند و هر زنی كه خودش را زينت كند و به نامحرمها نشان دهد، مأموران خدا بدنش را با قيچى تكهتكه میكنند و مارها و عقربهاى جهنّم را بر او مسلّط میسازند و هر مردى كه راضی شود زنش آرايشكرده و بزکشده، از خانه بيرون برود و نامحرمها او را ببينند، در روز قيامت، مُهرِ... به پيشانی او میخورد و در بین مردم، رسوا مىشود.»
🔸ما از این تعجّب میکردیم که آیا اين زنها اين روايتها را نشنيدهاند و چگونه شوهرانشان راضی شدهاند که آنان را بزکشده و آرايشكرده، به ميان نامحرمهای زیاد بياورند و همه، آنان را نگاه كنند.
🔸میگفتيم گفته میشود که شهرها خيلی ترقّى و پيشرفت کرده و شهریها متمدّن شدهاند. آيا معنای ترقّى، پیشرفت و تمدّن آنان، این است كه مردهایشان زنان خود را سربرهنه به خيابان، باغ گلستان و جاهاى ديگر ببرند؟! ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۸ ـ ۲۳۰.
#آرایش، #حجاب، #غیرت، #نامحرم
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! توقّع نداشته باش که شوهرت از تو فرمان ببرد.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#توقع، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کی میشود به دست آن حجّت خدایی
🔶 هر مشکلِ زمانه گردد به شیعه آسان؟
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۴:
🔸... در آن باغ، مقداری گشتيم؛ سپس برای شام، چند تا نان شيرمال خريدیم و به مسافرخانه برگشتيم؛ بعد، شام را خوردیم، نمازهای مغرب و عشا را خواندیم و در تختخوابها خوابيديم.
🔸عمو ما را برای خواندن نماز صبح بيدار كرد. پس از نماز، صبحانه خورديم و به ايستگاه راهآهن رفتيم.
🔸وقتی بلندگوى ايستگاه اعلام كرد كه قطار تهران ـ تبريز، پس از چند دقیقه، به ايستگاه میرَسد، خیلی خوشحال شديم. صداى بوق قطار بلند شد و قطار، مانند يک هيولا تقتققكنان در ايستگاه ايستاد.
🔸همه براى ديدن حاجیهايشان شتاب میكردند. هر حاجى كولهبار، كيف و ساکش را به دست گرفته، از پلههاى قطار پايين میآمد و پيشوازكنندگانش او را در آغوش میگرفتند، سر و صورتش را میبوسيدند و به او «خدا قبول كند» میگفتند.
🔸سرانجام، حاجیهاى ما هم یکبهیک از پلههاى قطار پايين آمدند.
🔸من برای نُخستین بار، پدرم را با عَرَقچين سفيد ديدم. بهبه! چقدر سفيد و نورانی شده بود! در نظرم مانند ماه جلوه میكرد.
🔸او دو تا ساک در دست داشت. انگار يكی برای بابا حاج علی بود. هنگامی که به نزدیکی ما رسيد، دايیكاظم را در آغوش گرفت و هایهاى گريست و همه، یقین پیدا کردند كه بابا حاج علی به رحمت خدا رفته است.
🔸حالتِ غیرعادی و خاصّی، براى حاجیهاى ما و پيشوازكنندگان آنان پيش آمده بود و نمیدانستند که خوشحال باشند يا گريه كنند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۰ و ۲۳۱.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! تا خسته نشوی، نخواب؛ وگرنه، فکر، تو را فرامیگیرد.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#خوابیدن، #فکر
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 کی میشود که باران از آسمان ببارد
🔶 تا که شود گلستانْ هر دشت و هر بیابان؟
📖 امید آینده، ص ۲۰۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور، #باران
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۷۵:
🔸... وسايل حاجیها از كوپۀ بار قطار تحويل گرفته شد و ما به مسافرخانه برگشتيم.
🔸قرار شد که آنان يک شب در تبريز بمانند تا پيشوازكنندگان برگردند و شرایط پیشواز از حاجیها در روستا را را فراهم کنند.
🔸من خيلی دوست داشتم که آن شب پيش پدرم بمانم؛ ولی يادم افتاد كه مادرم، هم برای ازدستدادن پدرش خيلی ناراحت است و هم باید برای برگشتن پدرم کارهای زیادی انجام دهد؛ پس بايد هرچهزودتر برمیگشتم تا هم از حال او آگاه شَوم و هم به او کمک کنم.
🔸ما با پيشوازكنندگان به روستا برگشتيم. پیش از ما خبر حتمیبودن فوت بابا حاج علی، به آنجا رَسيده بود.
🔸مستقیم به خانۀ او رفتیم و ديديم که جمعیّت زیادی در آنجا هستند و میخواهند که وقتی حاجیها رسیدند، فاتحه بخوانند و سپس حاجیها به كارهایشان بپردازند و مهمانیها بر طبق رسوم انجام شود.
🔸فرداى آن روز، بیشتر اهل روستا به پیشواز حاجیها رفتند و آنان را با عزّت و احترام، وارد آبادى كردند. شادى زيادى در مردم دیده میشد و تنهاناراحتى آنان برنگشتن مرحوم بابا حاج علی بود.
🔸حاجیها دستهجمعى با جمعیّت زيادی، ابتدا به خانۀ او رفتند و براى شادى روحش سورههای مبارکۀ حمد و توحید و جزوههايى از قرآن کریم را خواندند؛ سپس بهتدريج به خانههاى خود رفتند؛ ولی ما آن شب را در خانۀ او ماندیم و از کسانی كه براى فاتحهخوانی میآمدند، پذيرايى كرديم.
🔸فرداى آن روز به خانۀ خودمان آمديم و بعضی براى ديدار دوباره با پدرم آمدند.
🔸رفتوآمد مردم به خانۀ ما، چند روز ادامه یافت و پس از آن، هر چيز به حال عادى برگشت و باز ما، در كارخانه، مشغول كار شديم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۱ و ۲۳۲.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓اين رباعى از كيست؟:
مردان خدا ميل به مستى نكنند
خودبينى و خويشتنپرستى نكنند
آنجا كه مجرّدان حق، مِى نوشند
خُمخانهْ تهى كنند و مستى نكنند
@benisiha_ir