🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓
نام يارم چهار حرف است اى برادر!
از ره نسبت بگويم تا بدانى
حرف رابِع، خَمسعَشر حرف اوّل
حرف ثالِث، ثُلثعَشر حرف ثانى
نام یار شاعر چیست؟
@benisiha_ir
#نظر
یکی از اعضای هیأت پیامآوران عاشورا نوشته است:
میخواستم برای مطالب بسیاربسیار پُرباری که بیان میفرمایید، تشکّر کنم.
نهتنها بنده از آنها استفاده میکنم، بلکه بارها از دوستانم که در این هیأت شرکت میکنند، شنیدهام که سخنرانیهای شما برای آنان بسیار مورد استفاده و مهم هستند.
آنقدر اهمّیّت مجالس سخنرانی شما را احساس میکنم که هر طور شده، در آنها حاضر میشوم و همیشه دعا میکنم که مداوم باشند.
تکتک اعضا با جان و دل میآیند و استفاده میکنند و بنده، تأثیر مثبت این سخنرانیها را در آنان دیدهام.
خداوند خیرتان دهد.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 بر «بنیسی» نامهای اِنشاد کن
🔶 تا نظر بر مُهر و امضایت کنم؟
📖 امید آینده، ص ۱۷۸.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی، #نامهنگاری
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۷:
🔸... بايد در يک لحظه تصميم گرفته و عمل میكردم؛ اين بود كه سخت در افكار عميقى فرو رفته بودم كه ناگهان صداى پُرطنين پهلوانصفدر مرا به خود آورد. میگفت: «ياالله شيرخدا! مگر خوابى؟ به چه چيز فكر میكنى؟ چرا...؟»
🔸من، مثل كسى كه از خواب بيدارش كنند، از صداى پهلوانصفدر به خود آمدم و با «گره پا» خواستم نادر را به زمين بزنم كه يكمرتبه چشمم به صورت مادر نادر خورد كه اشک میريخت و دستهاى فرسوده و لرزانش را به سوى آسمان بلند كرده و پيروزى پسرش را از خدا میخواست؛ اين بود كه صحنه را برگردانده و بعد از چند فنّ ساده، با «گره تابى»، خود را شكست داده و نادر را پيروز گردانيدم.
🔸صداى هورا و كفزدن جمعيّت، به آسمان میَرسيد. دوستان نادر او را سردست گرفته، «ساغول؛ ساغول» [و] «ياشا؛ ياشا»گويان، به جاى بَرندگان بردند و صداى خنده و قهقهۀ دو كدخدا، چون طبل به گوشم میرسيد. كلمۀ «پهلواننادر» [و] «پهلوان منطقه»، به مغزم فشار میآورد.
🔸از ديدن آن صحنهها سرگيجه گرفته بودم تا اين كه پهلوانصفدر دستم را گرفت. با حالِ گرفته و ناراحت گفت: «پا شو؛ پا شو شيرخدا! اگر حال نداشتى، چرا كشتى میگرفتى؟ به من میگفتى كه مريض هستم، حال ندارم، نمیتوانم. چرا دشمن را بر ما خنداندى و دل دوستان را افسرده كردى؟»
🔸او راست میگفت. ديدم كه دوستانم، همه، افسرده و ناراحت بودند. فقط غيرت و مردانگیشان به آنها اجازۀ گريهكردن نمیداد؛ والّا، گريه میكردند.»
🔸پهلوانصفدر دست مرا گرفت و به گوشهاى برد. خيلى دلش میخواست من همهچيز را برايش تعريف كنم تا او در بين مردم با صداى بلند بگويد: «اين كشتى به فُلان علّت با اين وضع روبهرو شد؛ والّا، شيرخدا هرگز از نادر شكست نخورده و اين جوانمردى و ازخودگذشتگى شيرخدا است كه در ظاهر، او را شكست داده و نادر را برنده كرد.»؛ ولى من هيچ نگفتم. به بهانۀ اين كه سرم درد میكند، دست به پيشانیام گذاشته بودم. در حقيقت از پهلوانصفدر خجالت میكَشيدم؛ چون او خيلى براى من زحمت كشيده بود و دلش نمیخواست كه حتّى یک بار هم در عمرم شكست بخورم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۶.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! با نشاندادن زيورهايت خودت را رسوا نكن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#خودنمایی، #رسوایی، #زیورآلات
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 اگر شبی به جمال مَهَت نظر بکنم
🔶 ز شوق وصل تو تا آسمان سفر بکنم
📖 امید آینده، ص ۱۷۹.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۸:
🔸... بعد از كمى استراحت، با دوستان به همراهى پهلوانصفدر راهىِ دِه خودمان شديم.
🔸مقدارى راه آمده بوديم. ديديم كه كدخداى دِهِمان سوار اسب قرمزرنگش شده، از پشتسر به ما رسيد و با لبخند تمسخر گفت: «آهاى! شيرخدا! امروز گل كاشتى. آبروى دهمان را بردى. به تو میگفتند شير. الان شدى روباه.»؛ بعد، پاهايش را حرَكت داد و به اسبش نهيب زد [و] به طرف دهمان تند راه افتاد.
🔸وقتى او رد شد، پهلوانصفدر كه از ناراحتى، دندانهايش را به هم فشار میداد و رگهاى گردنش پر از خون شده بود، گفت: «آى!... .»؛ بعد گفت: «من فكر میكنم زير كاسه، نيمكاسهاى هست و هر چه هست، زير سر اين كدخدا است؛ والّا، كار به اين سادگى نيست.»
🔸باز از من سؤالاتى كرد. من جوابى ندادم. گفت: «هر طورى كه شده، من بهزودى از قضيّه سر درمیآورم.»
🔸وقتى نزديكى دهمان رسيديم، پهلوانصفدر به بچهها گفت: «شما هيچ كدامتان حق نداريد جريان كشتى امروز را در دِه خودمان به كسى بگویيد و شكستخوردن شيرخدا را به زبان مردم بيندازيد؛ چون من میدانم كه حيلهاى در كار است و اين شكست، شكستِ واقعى نبوده و نيست. بعداً معلوم خواهد شد.»؛ ولى پهلوانصفدر، غافل از اين بود كه قبل از ما كدخدا با آبوتاب، آن را به گوش همگان رسانيده است و به همين مناسبت، اسبش را نهيب زد تا خود را زودتر به دِه برساند.
🔸وقتى به ده رسيديم، فقط مادرم تا دهانۀ ده به پيشواز ما آمده بود. بر خِلاف دفعات قبل كه اكثر دوستان و فاميلها، به استقبال ما میآمدند و مرا به آغوش گرفته و صورتم را میبوسيدند، اين دفعه، هيچ كس، جز مادرم نيامده بود و در خانه هم فقط پدرم مرا به آغوش كشيد و گفت: «حالا فهميدم اين دنيا عجيب است. وقتى اقبال، شانس [و] بَخت، به آدم رو كند، همه به سوى او روى آورده، هر كسى به زبانى او را میستايد و همه از او تعريف میكنند؛ حتّى نيكیهاى ديگران را هم به او نسبت میدهند و به اصطلاحِ خودشان: او را دوست میدارند. وقتى اقبال به كسى پشت كرد، نهتنها اين مردم به او پشت میكنند، بلكه هر كسى هر چه كه به زبانش آيد از بدى، روبهرو و پشتسر او میگويند و بدیهاى ديگران را هم به او نسبت میدهند. تجرِبه، اين موضوع را كاملاً ثابت كرده است كه چشم حقيقتبين در جهان، خيلى كم است.»
🔸در هر حال، از آن روز به بعد، مثل اين كه من ديگر همان شخص [و] به همان نام نبودم؛ حتّى نزديكانم نيز با من طور ديگرى رفتار میكردند. شايد هم حق داشتند؛ چون از اصل قضيّه اطّلاع نداشتند.
🔸شنيده بودم كه حقيقت، هيچ وقت، زير پردۀ سياه نمیماند؛ ولى كى پرده كَنار میرود، خدا میداند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۸.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! دلت را به خدا بده تا آن را زیر و رو کند.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 چه میشود ز کَرامت، چراغ سبز دَهی؟
🔶 به زیر پای تو افتاده، خاکْ تر بکنم
📖 امید آینده، ص ۱۷۹.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۹:
🔸... چند روزى از قضيّه گذشت؛ شايد يک هفته يا ده روز. خوب خاطرم نيست. يک روز، پهلوانصفدر به كارخانۀ ما آمد و در حالى كه هنوز ناراحتى آن روز [= روز پیروزی ظاهری نادر بر من در کشتی] در چهرهاش ظاهر بود، شروع كرد با پدرم صحبتكردن و صحنۀ كشتى مرا تعريف كرد و به پدرم گفت: «نمیدانم كه چه شد. يكمرتبه حال شيرخدا بهكلّى عوض شد و دستیدستى خودش را، زندگیاش را، اسم و رسمش را و شخصيّت و افتخارش را، همه و همه را، يكجا باخت. او میتوانست با فُلان فن و فنون، نادر را به زمين كوبد و برنده شود. مگر فلانى و فلانى و فلانى، از نادر قویتر نبودند. چگونه پشت همهشان را به خاک زد؟»
🔸من دلم میخواست پدرم حقيقت را به پهلوانصفدر بگويد؛ ولى چيزى نگفت. فقط گفت: «حتماً خواستِ خدا اينطور بوده كه نادر برنده شود و خواستِ خدا را نمیتوان عوض كرد.»
🔸پهلوانصفدر كمى نشست و بعد، در حالى كه خيلى ناراحت بود، حرَكت كرد و رفت.
🔸بعد از رفتن او، من به پدرم گفتم: «پدر! میخواستى حقيقت را به پهلوانصفدر بگويى تا او بداند كه چرا من آن روز، آن حال را پيدا كردم و چرا خود را به زمين زدم تا نادر برنده شود.» پدرم گفت: «فعلاً صلاح نيست موضوع، رو شود و همه بدانند؛ شايد هنوز عروسى نادر تمام نشده است. اگر من جريان را میگفتم، پهلوانصفدر هم نمیتوانست خود را كنترل كند؛ موضوع را رو میكرد؛ عروسى نادر، خدانكرده بههم میخورد.»
🔸بعد اضافه كرد و گفت: «صبر كن پسرم! هميشه صبر و تحمّل را پيشۀ خود ساز؛ خداوند با صبركنندگان است و در موقع مناسب، همهچيز درست میشود. چندين بار به تو گفتهام: هرگز خداوند، نيكى نيكوكاران را از بين نمیبرد. حتماً در مقابلِ گذشت و فِداكارى و جوانمردى تو، اجر و پاداش خوبى خواهد داد انشاءالله.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓گفته شده است که استخوانها و اعصاب فرزند، از نطفۀ پدر است و پوست، مو و گوشت او، از نطفۀ مادر. آيا اين ادّعا موردتأیید دانش پزشکی است؟
@benisiha_ir
آیا دوست دارید که صوت سخنرانیهای بنده در این کانال گذاشته شود؟ چرا؟
لطفاً پاسخ این دو پرسش را در صفحۀ شخصیام بنویسید تا اگر تعداد مشتاقان به حدّ قابلتوجّهی برسد، انشاءالله برای این کار تلاش شود.
صفحۀ شخصی بنده (اسماعیل داستانی بِنیسی): @dooste_ketaab.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 فدای جان تو گردم! اجازه دِه که دَمی
🔶 برای دیدنت از کوی تو گذر بکنم
(ـ دَم: لحظه.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۹.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۱۰:
🔸... روزها به كندى میگذشت. به نظر من هر روز، هزاران ساعت و هر ساعت، هزاران دقيقه بود.
🔸آن روزها هر كسى كه مرا میديد، نوعى حرفهاى بیجا و مسخرهآميز میگفت. نمیخواهم بگويم چه چيزهايى میگفتند؛ چون اهل غرض نيستم كه خدایْنكرده بخواهم يک روز، حرفهايشان را تلافى كنم.
🔸خوب خاطرم هست كه در همان روزها يک روز به مكتب حاجآخوندآقا رفته بودم. بچهها، همان دوستانى كه مرا روى دستشان بلند میكردند و «ماشاءالله» و «بارَکَالله» میگفتند، در غياب [= نبودِ] حاجآخوندآقا مرا اِستِهزا و مسخره كرده، يک خروار حرف مفت و لاطائِلات، [همچون:] «شيرخدا شاخش شكسته، شيرخدا آبرويش رفته» و از قبيل اين حرفها، نثار من كردند.
🔸نگو كه حاجآخوندآقا حرفهاى آنان را از پشتِ در میشنيد. وقتى به مكتب وارد شد و در جاى مخصوص خود نشست و بعد از گفتن «بسم الله الرّحمان الرّحيم»، شروع كرد از شَجاعت و شهامت و جوانمردى حرفزدن. آن روز، حرفهاى حاجآخوندآقا درسى نبود؛ بلكه اخلاقى بود. گفت و گفت تا رَسيد به اينجا كه شجاعت، تنها اين نيست كه يكى وقتى زورش زياد شد، به ديگرى غالب آيد و او را از ميدان بِدَر ببرد؛ بلكه فِداكارى و گذشت، بهترين حالات شجاعت است و در ديدِ اخلاقى، آن را «ايثار» میگويند.
🔸مقدار زيادى در اينباره صحبت كرد. آخِرسر، اشارهاى به فداكارى آن روز من كرد كه من براى نَجاتدادن «رحمت»، خودم را به آتش زده و او را نجات دادم و همچنين گفت: «انسان وقتى میبيند كه زندگى يكى در خطر است، خود را به آب و آتش میزند و او را از خطر نجات میدهد. به اين میگويند شجاعت واقعى، ايثار، جوانمردى، فُتوّت و امثال اينها.»
🔸سپس رو به همۀ شاگردانش كرد و گفت: «شما نبايد دربارۀ كسى و چيزى، ندانسته و تحقيقنكرده قضاوت كنيد؛ مثلاً: دربارۀ شيرخدا كه چرا خودش، خودش را در فلان كشتى به زمين زده و شكست داد، شما كه چيزى نمیدانيد، نبايد زود قضاوت كنيد. بعدها به يارى خدا موضوع كاملاً روشن میشود.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۹ و ۱۳۰.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! در هر حال از خدا شرم کن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#حیا
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 بمانده در دل من حسرت ملاقاتت
🔶 نظر به غیر تو ممکن بوَد مگر بکنم؟
📖 امید آینده، ص ۱۸۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۱۱:
🔸... من از حرفهاى آن روز حاجآخوندآقا فهميدم كه پدرم واقعيّت را به ايشان گفته است و او از همهچيز اطّلاع دارد؛ چون در آخِر سخنانش گفت: «شكستِ شيرخدا در كشتى آخِر، بدون مناسبت نبوده و او ايثار و جوانمردى نَموده و اسم و رسم خود را براى زندگى ديگرى از دست داده است.» و اضافه كرد [و] گفت: «من صراحتاً میگويم: او نهتنها از پهلوانى سقوط نكرده، بلكه بعد از اين به او بايد هم پهلوان گفت و هم قهرمان؛ آن هم يک قهرمان و جوانمرد واقعى.»
🔸متوجّه شدم [که] بعد از اين گفتار حاجآخوندآقا، بچهها زيرچشمى با مَحبّت به من نگاه میكردند و دلشان میخواست از من بپرسند كه قضيّه، چه بوده و چرا و به چه مناسبت، خود را شكست دادى؛ ولى آنجا، جاى سؤال و جوابهاى آنها نبود.
🔸وقتى درس حاجآخوندآقا تمام شد، من بلند شدم تا با بچهها از مكتب خارج شويم. حاجآخوندآقا رو به من كرد و گفت: «شيرخدا! تو بمان؛ كارَت دارم.» من، در حالى كه خجالت میكَشيدم، به احترام حاجآخوندآقا نشستم تا اين كه همۀ بچهها رفتند و مكتب، خلوت شد.
🔸حاجآخوندآقا رو به من كرد و با ملاطفت و مهرْبانى گفت: «شيرخدا! پدرت قضيّه را به من گفته كه تو چرا در كشتى، خودت را شكست دادى؛ ولى پسرم! بِدان اين كار تو نهتنها شكست نيست، بلكه نمايانگر شجاعت و جوانمردى و فِداكارى تو است. خداوند از دلها خبر دارد و اجر و پاداش هيچ نيكوكارى را ضايع نخواهد كرد. در قرآن آمده است: «اِنَّ اللهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ».» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۳۰ و ۱۳۱.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! همچنانكه گياه از خورشيد نور میگيرد، تو از خدا نور بگير.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#نور
@benisiha_ir
🔴 #مطالب_مناسبتی
💠 سالروز شهادت حضرت #امام_جواد ـ سلام الله تعالی علیه. ـ بر فرزندشان، حضرت صاحبالزّمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ و همۀ شماها، دوستداران ایشان، تسلیت باد.
💠 خوب است که اکنون به آن حضرت صلواتی هدیّه دهیم و سلامی عرض کنیم: اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا جَعفَرٍ؛ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ؛ اَیُّهَا الجَواد!
💠 مطالبی خواندنی دربارۀ آن حضرت در وبگاه بنیسیها:
1️⃣ محبّت حضرت امام رضا به ایشان (سلام الله تعالی علیهما):
http://benisiha.ir/205/
2️⃣ از کلام تو نور میبارد (شعر):
http://benisiha.ir/127/
3️⃣ یا جوادَالائمّه! ادرکنی (شعر):
http://benisiha.ir/128/
🔵 کانال بنیسیها:
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 به ناز تکیه کند، گر کسی تو را بیند
🔶 چه میشود که تو را بینم و هنر بکنم؟
📖 امید آینده، ص ۱۸۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف، #نازکردن
@benisiha_ir