eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓ نام يارم چهار حرف است اى برادر! از ره نسبت بگويم تا بدانى حرف رابِع، خَمس‌‏عَشر حرف اوّل حرف ثالِث، ثُلث‌‏عَشر حرف ثانى نام یار شاعر چیست؟ @benisiha_ir
یکی از اعضای هیأت پیام‌آوران عاشورا نوشته است: می‌خواستم برای مطالب بسیاربسیار پُرباری که بیان می‌فرمایید، تشکّر کنم. نه‌تنها بنده از آن‌ها استفاده می‌کنم، بلکه بارها از دوستانم که در این هیأت شرکت می‌کنند، شنیده‌ام که سخنرانی‌های شما برای آنان بسیار مورد استفاده و مهم هستند. آن‌قدر اهمّیّت مجالس سخنرانی‌ شما را احساس می‌کنم که هر طور شده، در آن‌ها حاضر می‌شوم و همیشه دعا می‌کنم که مداوم باشند. تک‌تک اعضا با جان و دل می‌آیند و استفاده می‌کنند و بنده، تأثیر مثبت این سخنرانی‌ها را در آنان دیده‌ام. خداوند خیرتان دهد. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بر «بنیسی» نامه‌ای اِنشاد کن 🔶 تا نظر بر مُهر و امضایت کنم؟ 📖 امید آینده، ص ۱۷۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۷: 🔸... بايد در يک لحظه تصميم گرفته و عمل می‌‏كردم؛ اين بود كه سخت در افكار عميقى فرو رفته بودم كه ناگهان صداى پُرطنين پهلوان‌‏صفدر مرا به خود آورد. می‌‏گفت: «ياالله شيرخدا! مگر خوابى؟ به چه چيز فكر می‌‏كنى؟ چرا...؟» 🔸من، مثل كسى كه از خواب بيدارش كنند، از صداى پهلوان‌‏صفدر به خود آمدم و با «گره پا» خواستم نادر را به زمين بزنم كه يكمرتبه چشمم به صورت مادر نادر خورد كه اشک می‌‏ريخت و دست‌‏هاى فرسوده و لرزانش را به سوى آسمان بلند كرده و پيروزى پسرش را از خدا می‌‏خواست؛ اين بود كه صحنه را برگردانده و بعد از چند فنّ ساده، با «گره تابى»، خود را شكست داده و نادر را پيروز گردانيدم. 🔸صداى هورا و كف‌‏زدن جمعيّت، به آسمان می‌‏َرسيد. دوستان نادر او را سردست گرفته، «ساغول؛ ساغول» [و] «ياشا؛ ياشا»گويان، به جاى بَرندگان بردند و صداى خنده و قهقهۀ دو كدخدا، چون طبل به گوشم می‌‏رسيد. كلمۀ «پهلوان‌‏نادر» [و] «پهلوان منطقه»، به مغزم فشار می‌‏آورد. 🔸از ديدن آن صحنه‌‏ها سرگيجه گرفته بودم تا اين كه پهلوان‌‏صفدر دستم را گرفت. با حالِ گرفته و ناراحت گفت: «پا شو؛ پا شو شيرخدا! اگر حال نداشتى، چرا كشتى می‌‏گرفتى؟ به من می‌‏گفتى كه مريض هستم، حال ندارم، نمی‌‏توانم. چرا دشمن را بر ما خنداندى و دل دوستان را افسرده كردى؟» 🔸او راست می‌‏گفت. ديدم كه دوستانم، همه، افسرده و ناراحت بودند. فقط غيرت و مردانگی‌‏شان به آن‌‏ها اجازۀ گريه‌‏كردن نمی‌‏داد؛ والّا، گريه می‌‏كردند.» 🔸پهلوان‌‏صفدر دست مرا گرفت و به گوشه‌‏اى برد. خيلى دلش می‌‏خواست من همه‌‏چيز را برايش تعريف كنم تا او در بين مردم با صداى بلند بگويد: «اين كشتى به فُلان علّت با اين وضع روبه‌‏رو شد؛ والّا، شيرخدا هرگز از نادر شكست نخورده و اين جوانمردى و ازخودگذشتگى شيرخدا است كه در ظاهر، او را شكست داده و نادر را برنده كرد.»؛ ولى من هيچ نگفتم. به بهانۀ اين كه سرم درد می‌‏كند، دست به پيشانی‌‏ام گذاشته بودم. در حقيقت از پهلوان‌‏صفدر خجالت می‌‏كَشيدم؛ چون او خيلى براى من زحمت كشيده بود و دلش نمی‌‏خواست كه حتّى یک بار هم در عمرم شكست بخورم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! با نشان‌‏دادن زيورهايت خودت را رسوا نكن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 اگر شبی به جمال مَهَت نظر بکنم 🔶 ز شوق وصل تو تا آسمان سفر بکنم 📖 امید آینده، ص ۱۷۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۸: 🔸... بعد از كمى استراحت، با دوستان به همراهى پهلوان‌‏صفدر راهىِ دِه خودمان شديم. 🔸مقدارى راه آمده بوديم. ديديم كه كدخداى دِهِمان سوار اسب قرمزرنگش شده، از پشت‌‏سر به ما رسيد و با لبخند تمسخر گفت: «آهاى! شيرخدا! امروز گل كاشتى. آبروى دهمان را بردى. به تو می‌‏گفتند شير. الان شدى روباه.»؛ بعد، پاهايش را حرَكت داد و به اسبش نهيب زد [و] به طرف دهمان تند راه افتاد. 🔸وقتى او رد شد، پهلوان‌‏صفدر كه از ناراحتى، دندان‌‏هايش را به هم فشار می‌‏داد و رگ‌‏هاى گردنش پر از خون شده بود، گفت: «آى!... .»؛ بعد گفت: «من فكر می‌‏كنم زير كاسه، نيم‌‏كاسه‌اى هست و هر چه هست، زير سر اين كدخدا است؛ والّا، كار به اين سادگى نيست.» 🔸باز از من سؤالاتى كرد. من جوابى ندادم. گفت: «هر طورى كه شده، من به‌زودى از قضيّه سر درمی‌آورم.» 🔸وقتى نزديكى دهمان رسيديم، پهلوان‌‏صفدر به بچه‌‏ها گفت: «شما هيچ كدامتان حق نداريد جريان كشتى امروز را در دِه خودمان به كسى بگویيد و شكست‌‏خوردن شيرخدا را به زبان مردم بيندازيد؛ چون من می‌‏دانم كه حيله‌‏اى در كار است و اين شكست، شكستِ واقعى نبوده و نيست. بعداً معلوم خواهد شد.»؛ ولى پهلوان‌‏صفدر، غافل از اين بود كه قبل از ما كدخدا با آب‌‏وتاب، آن را به گوش همگان رسانيده است و به همين مناسبت، اسبش را نهيب زد تا خود را زودتر به دِه برساند. 🔸وقتى به ده رسيديم، فقط مادرم تا دهانۀ ده به پيشواز ما آمده بود. بر خِلاف دفعات قبل كه اكثر دوستان و فاميل‌‏ها، به استقبال ما می‌‏آمدند و مرا به آغوش گرفته و صورتم را می‌‏بوسيدند، اين دفعه، هيچ كس، جز مادرم نيامده بود و در خانه هم فقط پدرم مرا به آغوش كشيد و گفت: «حالا فهميدم اين دنيا عجيب است. وقتى اقبال، شانس [و] بَخت، به آدم رو كند، همه به سوى او روى آورده، هر كسى به زبانى او را می‌‏ستايد و همه از او تعريف می‌‏كنند؛ حتّى نيكی‌‏هاى ديگران را هم به او نسبت می‌‏دهند و به اصطلاحِ خودشان: او را دوست می‌‏دارند. وقتى اقبال به كسى پشت كرد، نه‌‏تنها اين مردم به او پشت می‌‏كنند، بلكه هر كسى هر چه كه به زبانش آيد از بدى، روبه‌‏رو و پشت‌‏سر او می‌‏گويند و بدی‌‏هاى ديگران را هم به او نسبت می‌‏دهند. تجرِبه، اين موضوع را كاملاً ثابت كرده است كه چشم حقيقت‌‏بين در جهان، خيلى كم است.» 🔸در هر حال، از آن روز به بعد، مثل اين كه من ديگر همان شخص [و] به همان نام نبودم؛ حتّى نزديكانم نيز با من طور ديگرى رفتار می‌‏كردند. شايد هم حق داشتند؛ چون از اصل قضيّه اطّلاع نداشتند. 🔸شنيده بودم كه حقيقت، هيچ وقت، زير پردۀ سياه نمی‌‏ماند؛ ولى كى پرده كَنار می‌‏رود، خدا می‌‏داند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۸. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! دلت را به خدا بده تا آن را زیر و رو کند. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 چه می‌شود ز کَرامت، چراغ سبز دَهی؟ 🔶 به زیر پای تو افتاده، خاکْ تر بکنم 📖 امید آینده، ص ۱۷۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۹: 🔸... چند روزى از قضيّه گذشت؛ شايد يک هفته يا ده روز. خوب خاطرم نيست. يک روز، پهلوان‌‏صفدر به كارخانۀ ما آمد و در حالى كه هنوز ناراحتى آن روز [= روز پیروزی ظاهری نادر بر من در کشتی] در چهره‌‏اش ظاهر بود، شروع كرد با پدرم صحبت‌‏كردن و صحنۀ كشتى مرا تعريف كرد و به پدرم گفت: «نمی‌‏دانم كه چه شد. يكمرتبه حال شيرخدا به‌كلّى عوض شد و دستی‌‏دستى خودش را، زندگی‌‏اش را، اسم و رسمش را و شخصيّت و افتخارش را، همه و همه را، يكجا باخت. او می‌‏توانست با فُلان فن و فنون، نادر را به زمين كوبد و برنده شود. مگر فلانى و فلانى و فلانى، از نادر قوی‌‏تر نبودند. چگونه پشت همه‌‏شان را به خاک زد؟» 🔸من دلم می‌‏خواست پدرم حقيقت را به پهلوان‌‏صفدر بگويد؛ ولى چيزى نگفت. فقط گفت: «حتماً خواستِ خدا اين‌‏طور بوده كه نادر برنده شود و خواستِ خدا را نمی‌‏توان عوض كرد.» 🔸پهلوان‌‏صفدر كمى نشست و بعد، در حالى كه خيلى ناراحت بود، حرَكت كرد و رفت. 🔸بعد از رفتن او، من به پدرم گفتم: «پدر! می‌‏خواستى حقيقت را به پهلوان‌‏صفدر بگويى تا او بداند كه چرا من آن روز، آن حال را پيدا كردم و چرا خود را به زمين زدم تا نادر برنده شود.» پدرم گفت: «فعلاً صلاح نيست موضوع، رو شود و همه بدانند؛ شايد هنوز عروسى نادر تمام نشده است. اگر من جريان را می‌‏گفتم، پهلوان‌‏صفدر هم نمی‌‏توانست خود را كنترل كند؛ موضوع را رو می‌‏كرد؛ عروسى نادر، خدانكرده به‌هم می‌‏خورد.» 🔸بعد اضافه كرد و گفت: «صبر كن پسرم! هميشه صبر و تحمّل را پيشۀ خود ساز؛ خداوند با صبركنندگان است و در موقع مناسب، همه‌‏چيز درست می‌‏شود. چندين بار به تو گفته‌‏ام: هرگز خداوند، نيكى نيكوكاران را از بين نمی‌‏برد. حتماً در مقابلِ گذشت و فِداكارى و جوانمردى تو، اجر و پاداش خوبى خواهد داد ان‌‏شاءالله.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓گفته شده است که استخوان‌ها و اعصاب فرزند، از نطفۀ پدر است و پوست، مو و گوشت او، از نطفۀ مادر. آيا اين ادّعا موردتأیید دانش پزشکی است؟ @benisiha_ir
آیا دوست دارید که صوت سخنرانی‌های بنده در این کانال گذاشته شود؟ چرا؟ لطفاً پاسخ این دو پرسش را در صفحۀ شخصی‌ام بنویسید تا اگر تعداد مشتاقان به حدّ قابل‌توجّهی برسد، ان‌شاءالله برای این کار تلاش شود. صفحۀ شخصی بنده (اسماعیل داستانی بِنیسی): @dooste_ketaab. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 فدای جان تو گردم! اجازه دِه که دَمی 🔶 برای دیدنت از کوی تو گذر بکنم (ـ دَم: لحظه.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۱۰: 🔸... روزها به كندى می‌‏گذشت. به نظر من هر روز، هزاران ساعت و هر ساعت، هزاران دقيقه بود. 🔸آن روزها هر كسى كه مرا می‌‏ديد، نوعى حرف‌‏هاى بی‌‏جا و مسخره‌‏آميز می‌‏گفت. نمی‌‏خواهم بگويم چه چيزهايى می‌گفتند؛ چون اهل غرض نيستم كه خدای‌ْ‏نكرده بخواهم يک روز، حرف‌‏هايشان را تلافى كنم. 🔸خوب خاطرم هست كه در همان روزها يک روز به مكتب حاج‌‏آخوندآقا رفته بودم. بچه‌‏ها، همان دوستانى كه مرا روى دستشان بلند می‌‏كردند و «ماشاءالله» و «بارَکَ‌‏الله» می‌‏گفتند، در غياب [= نبودِ] حاج‌‏آخوندآقا مرا اِستِهزا و مسخره كرده، يک خروار حرف مفت و لاطائِلات، [همچون:] «شيرخدا شاخش شكسته، شيرخدا آبرويش رفته» و از قبيل اين حرف‌‏ها، نثار من كردند. 🔸نگو كه حاج‌‏آخوندآقا حرف‌‏هاى آنان را از پشتِ در می‌‏شنيد. وقتى به مكتب وارد شد و در جاى مخصوص خود نشست و بعد از گفتن «بسم الله الرّحمان الرّحيم»، شروع كرد از شَجاعت و شهامت و جوانمردى حرف‌‏زدن. آن روز، حرف‌‏هاى حاج‌‏آخوندآقا درسى نبود؛ بلكه اخلاقى بود. گفت و گفت تا رَسيد به اين‌‏جا كه شجاعت، تنها اين نيست كه يكى وقتى زورش زياد شد، به ديگرى غالب آيد و او را از ميدان بِدَر ببرد؛ بلكه فِداكارى و گذشت، به‌‏ترين حالات شجاعت است و در ديدِ اخلاقى، آن را «ايثار» می‌‏گويند. 🔸مقدار زيادى در اين‌‏باره صحبت كرد. آخِرسر، اشاره‌‏اى به فداكارى آن روز من كرد كه من براى نَجات‌‏دادن «رحمت»، خودم را به آتش زده و او را نجات دادم و همچنين گفت: «انسان وقتى می‌‏بيند كه زندگى يكى در خطر است، خود را به آب و آتش می‌‏زند و او را از خطر نجات می‌‏دهد. به اين می‌‏گويند شجاعت واقعى، ايثار، جوانمردى، فُتوّت و امثال اين‌‏ها.» 🔸سپس رو به همۀ شاگردانش كرد و گفت: «شما نبايد دربارۀ كسى و چيزى، ندانسته و تحقيق‌‏نكرده قضاوت كنيد؛ مثلاً: دربارۀ شيرخدا كه چرا خودش، خودش را در فلان كشتى به زمين زده و شكست داد، شما كه چيزى نمی‌‏دانيد، نبايد زود قضاوت كنيد. بعدها به يارى خدا موضوع كاملاً روشن می‌‏شود.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۹ و ۱۳۰. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! در هر حال از خدا شرم کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بمانده در دل من حسرت ملاقاتت 🔶 نظر به غیر تو ممکن بوَد مگر بکنم؟ 📖 امید آینده، ص ۱۸۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۱۱: 🔸... من از حرف‌‏هاى آن روز حاج‌‏آخوندآقا فهميدم كه پدرم واقعيّت را به ايشان گفته است و او از همه‌‏چيز اطّلاع دارد؛ چون در آخِر سخنانش گفت: «شكستِ شيرخدا در كشتى آخِر، بدون مناسبت نبوده و او ايثار و جوانمردى نَموده و اسم و رسم خود را براى زندگى ديگرى از دست داده است.» و اضافه كرد [و] گفت: «من صراحتاً می‌‏گويم: او نه‌‏تنها از پهلوانى سقوط نكرده، بلكه بعد از اين به او بايد هم پهلوان گفت و هم قهرمان؛ آن هم يک قهرمان و جوانمرد واقعى.» 🔸متوجّه شدم [که] بعد از اين گفتار حاج‌‏آخوندآقا، بچه‌‏ها زيرچشمى با مَحبّت به من نگاه می‌‏كردند و دلشان می‌‏خواست از من بپرسند كه قضيّه، چه بوده و چرا و به چه مناسبت، خود را شكست دادى؛ ولى آن‌‏جا، جاى سؤال و جواب‌‏هاى آن‌‏ها نبود. 🔸وقتى درس حاج‌‏آخوندآقا تمام شد، من بلند شدم تا با بچه‌‏ها از مكتب خارج شويم. حاج‌‏آخوندآقا رو به من كرد و گفت: «شيرخدا! تو بمان؛ كارَت دارم.» من، در حالى كه خجالت می‌‏كَشيدم، به احترام حاج‌‏آخوندآقا نشستم تا اين كه همۀ بچه‌‏ها رفتند و مكتب، خلوت شد. 🔸حاج‌‏آخوندآقا رو به من كرد و با ملاطفت و مهرْبانى گفت: «شيرخدا! پدرت قضيّه را به من گفته كه تو چرا در كشتى، خودت را شكست دادى؛ ولى پسرم! بِدان اين كار تو نه‌‏تنها شكست نيست، بلكه نمايانگر شجاعت و جوانمردى و فِداكارى تو است. خداوند از دل‌‏ها خبر دارد و اجر و پاداش هيچ نيكوكارى را ضايع نخواهد كرد. در قرآن آمده است: «اِنَّ اللهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ».» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۳۰ و ۱۳۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! همچنان‌كه گياه از خورشيد نور می‌‏گيرد، تو از خدا نور بگير. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 💠 سالروز شهادت حضرت ـ سلام الله تعالی علیه. ـ بر فرزندشان، حضرت صاحب‌الزّمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ‌ و همۀ شماها، دوستداران ایشان، تسلیت باد. 💠 خوب است که اکنون به آن حضرت صلواتی هدیّه دهیم و سلامی عرض کنیم: اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا جَعفَرٍ؛ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ؛ اَیُّهَا الجَواد! 💠 مطالبی خواندنی دربارۀ آن حضرت در وبگاه بنیسی‌ها: 1️⃣ محبّت حضرت امام رضا به ایشان (سلام الله تعالی علیهما): http://benisiha.ir/205/ 2️⃣ از کلام تو نور می‌بارد (شعر): http://benisiha.ir/127/ 3️⃣ یا جوادَالائمّه! ادرکنی (شعر): http://benisiha.ir/128/ 🔵 کانال بنیسی‌ها: @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 به ناز تکیه کند، گر کسی تو را بیند 🔶 چه می‌شود که تو را بینم و هنر بکنم؟ 📖 امید آینده، ص ۱۸۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir