استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۳:
🔸... ساعتى از روز نگذشته بود كه پهلوانصفدر با چند تا از دوستان، به منزل ما آمدند. مثل هميشه شاد و خوشحال بودند؛ چون هر جا كه رفته بوديم، پيروزى به دست آورده بوديم. اين دفعه را هم به همين خَيال بودند؛ ولى از همان برخورد اوّل متوجّه شدند كه من زياد شاد و بشّاش نيستم.
🔸هر يكى با زبانى میخواست مرا خوشحال كند؛ ولى من در عالَم ديگرى بودم. همۀ افكارم دربارۀ زندگى نادر بود: اين كه آيا من اسم و رسم خودم را فِداى نادر كنم و يا اين كه او در اين ميان، محكوم به شكست است.
🔸در اين فكر و افكار بودم كه صداى طنينانداز پهلوانصفدر در حياط پيچيد: «يااللّه شيرخدا! زود باش؛ برويم؛ وقت، كم است. اگر دير برويم، آنها فكر میكنند كه ما میترسيم.»؛ بعد، غَبغَبى به گلويش انداخت [و] گفت: «خيال خامشان است. شيرخدا هرگز نمیترسد و شكست نمیخورد. خدا رحمت كند كسى را كه اين نام را براى او انتخاب كرده. شيرخدا واقعاً شيرخدا است.»
🔸من لباسهای [کشتیا]م را میپوشيدم [كه] پدرم به اتاق آمد و گفت: «شيرخدا! تصميم گرفتهاى؟: میخواهى امروز اسم و رسم خودت را حفظ كنى يا زندگى نادر را؟» گفتم: «پدر! هنوز تصميم نگرفتهام. خودم هم نمیدانم چه بكنم.»
🔸پدرم گفت: «كشتى امروز تو زندگیساز است و مرگآفرين؛ ولى اين را بدان [كه] خداوند، پاداش هيچ نيكوكارى را ضايع نمیكند، در هر كارى خدا را در نظر بگير [و] سعى كن به ديگران خدمت كنى؛ خداوند هرگز نيكوكاران و ايثارگران را بدون پاداش نخواهد گذاشت. ديشب حال پدر و مادر نادر را ديدى كه چگونه از تو خواهش میكردند زندگى فرزندشان را نجات دهى؟» در پايان، پدرم افزود: «زندگى و اسم و رسم خودت را هم در نظر بگير و آنگاه تصميم گرفته و عمل كن.»؛ سپس دست به گردن من انداخت و گفت: «برو پسرم! به اميد خدا.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۱ و ۱۲۲.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓مقصود شاعر این بیت چیست؟:
قامت چو شود ضميمۀ یَم / نام اَحَد است، نه بيش و نه كم
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 گوشۀ چشمی به من گر افکنی
🔶 سیرها در چشم شَهلایت کنم
(چشم شهلا: چشم آهویی، چشم جادویی، چشم زیبا.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۷.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۴:
🔸... من از مادرم خداحافظى كرده، با پهلوانصفدر و چند تا از دوستانم[، به سمت محلّ کُشتی] راه افتاديم. در راه، دوستان میگفتند و میخنديدند؛ ولى من در درياى فكر غوطهور بودم [و] حال گفتن و خنديدن نداشتم.
🔸دوستان و پهلوانصفدر هم به بیحالى من پى برده بودند و سعى میكردند مرا به حال آورده و خوشحال كنند؛ ولى من نمیتوانستم از گرداب فكر و انديشه، خودم را كَنار بكشم؛ چون يكى از دو زندگى ما، آن روز در معرض خطر بود: يا زندگى من و يا زندگى نادر. اگر میباختم، اسم و رسم خود، بلكه زحمات چندينسالهام را از دست میدادم. اگر او میباخت، زندگى خودش را باخته بود و شايد هم خودكشى میکرد.
🔸خلاصه: رَسيديم به جاى مخصوص كه بايد در آنجا كشتى میگرفتيم. جمعيّت زيادى آمده و دوْرتادوْر ميدان براى تماشا نشسته بودند.
🔸هميشه اين نوع تماشاچیها ظاهر قضيّه را میبينند و از باطن قضايا هيچ اطّلاعى ندارند. اينها فقط دلشان میخواهد تماشا كنند [تا] لَذّت ببرند [و] يكى ببَرد و ديگرى ببازد [و] آنها كف بزنند [و] هورا بكشند. حالا [به اين كه] بَرنده چه میشود و بازنده چه خواهد شد، كارى ندارند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بر زخمهاى شوهرت مرهم بگذار و نمک نپاش.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ای که هستی صاحب دریای جود!
🔶 کی تماشای عطایات کنم؟
(جود: بخشش. عطایا: بخششها.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۸.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۵:
🔸... در بين تماشاچیها چشمم به كدخداى دِهِمان افتاد كه كَنار يک مرد بلندقد و سبيلكلفت نشسته و منتظر شروع برنامه بود. فهميدم كه آن مرد سبيلو هم كدخداى آن دِه است. «كبوتر با كبوتر، باز با باز.»
🔸آنها آن روز با زندگى من و نادر بازى میكردند؛ زندگى دو جوان كه هزارانهزار اميد و آرزو، در قفس سينهشان خوابيده است. اين نوع افراد به هيچ چيز، جز زندگى خود و خواستههاى نفسانى خودشان توجّه نمیكنند. زندگى ديگران براى اينها مفهومى ندارد. بلى؛ از اين قماش در دنيا زياد هستند.
🔸در هر حال، من و نادر، هر دو، به ميدان آمديم و منتظر بوديم [که] با سوت داوران، كشتى را آغاز كنيم.
🔸وقتى چشمم به چهرۀ پريدۀ نادر افتاد، دلم برايش سوخت. فهميدم كه از دلش چه میگذرد: بردن يا باختن؟ بردن يعنى: زندگى. باختن يعنى: مرگ.
🔸به ياد آن شب افتادم كه سم خورده و در روى تختخواب درمانگاه افتاده بود [و] وقتى مرا ديد، صورتش را از من برگرداند. او در اصل از من بدش نمیآمد؛ بلكه از باختن، بدش میآمد؛ چون باختنش با مرگش يكى بود.
🔸هر دو روبهروى هم ايستاده، منتظر دستور داوران بوديم كه ناگاه پهلوانصفدر با صداى بلند گفت: «ياالله! شروع كنيد. يا على! مَدَد.»؛ بعد، داور ديگر سوتش را به صدا درآورد.
🔸ما به همديگر دست داده و با «فنون پشت گردن»، كشتى را شروع كرديم. من در همان چنگ اوّل متوجّه شدم كه نادر توان و قدرت زيادى ندارد و با يك حرَكت میتوان پشتش را به خاک زد؛ ولى اين كار را دور از جوانمردى و فتوّت میديدم؛ سعى كردم كشتى را پادرهوا نگه دارم تا بُردوباختى در كار نباشد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! برای خدا به آفریدههایش عشق بورز.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#عشق
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 کی عنایت میکنی بر قلب من
🔶 تا نظر بر رمز و ایمایت کنم؟
(ایما: اشاره، اشارهکردن.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۸.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۰۶:
🔸... به ياد حرفهاى ديشب مادر نادر افتادم كه میگفت: «اگر نادر در كشتى نبَرد، كدخدا دخترش را به او نمیدهد.» و خودبهخود فكر میكردم كه حتماً آن پيرزن، الان در بين تماشاچیها ايستاده و میخواهد پيروزى فرزندش را با چشمان اشکآلود خود ببيند. شايد دختر كدخدا هم براى تماشاى كشتى نادر، به آنجا آمده و در بين زنها است و میخواهد پهلوانى همسر آيندهاش را تماشا كند و يک عمر از ديدن آن لحظه، در زندگى لَذّت ببرد.
🔸از طرف ديگر میدانستم كه سرنوشت آيندۀ من هم به همان كشتى وابستگى دارد. اگر شكست بخورم، تمام اسم و رسم و محبوبيّتم را از دست خواهم داد، شايد ديگر نتوانم در منطقه كشتى بگيرم، يک عمر، همه بر من نيشخند میزنند و پشتسرم حرفهايى میگويند، آروزهاى پهلوانصفدر از بين میرود، شايد او از شكستِ من، از خودم بيشتر ناراحت شود و شايد هم ديگر بر روى من نگاه نكند. به عِلاوۀ اينها شكستِ من [در] آن روز، سبب خوشحالى كدخدا و پسران او خواهد شد و آنها هر كجا مرا ببينند، مسخره و استهزا خواهند كرد.
🔸در هر حال، آن روز، هر دو شكست اهمّيّت داشت. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۴.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓
نام يارم چهار حرف است اى برادر!
از ره نسبت بگويم تا بدانى
حرف رابِع، خَمسعَشر حرف اوّل
حرف ثالِث، ثُلثعَشر حرف ثانى
نام یار شاعر چیست؟
@benisiha_ir