eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
268 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۳: 🔸... ساعتى از روز نگذشته بود كه پهلوان‌‏صفدر با چند تا از دوستان، به منزل ما آمدند. مثل هميشه شاد و خوشحال بودند؛ چون هر جا كه رفته بوديم، پيروزى به دست آورده بوديم. اين دفعه را هم به همين خَيال بودند؛ ولى از همان برخورد اوّل متوجّه شدند كه من زياد شاد و بشّاش نيستم. 🔸هر يكى با زبانى می‌‏خواست مرا خوشحال كند؛ ولى من در عالَم ديگرى بودم. همۀ افكارم دربارۀ زندگى نادر بود: اين كه آيا من اسم و رسم خودم را فِداى نادر كنم و يا اين كه او در اين ميان، محكوم به شكست است. 🔸در اين فكر و افكار بودم كه صداى طنين‌‏انداز پهلوان‌صفدر در حياط پيچيد: «يااللّه شيرخدا! زود باش؛ برويم؛ وقت، كم است. اگر دير برويم، آن‌‏ها فكر می‌‏كنند كه ما می‌‏ترسيم.»؛ بعد، غَبغَبى به گلويش انداخت [و] گفت: «خيال خامشان است. شيرخدا هرگز نمی‌‏ترسد و شكست نمی‌‏خورد. خدا رحمت كند كسى را كه اين نام را براى او انتخاب كرده. شيرخدا واقعاً شيرخدا است.» 🔸من لباس‌‏های [کشتی‌ا]م را می‌‏پوشيدم [كه] پدرم به اتاق آمد و گفت: «شيرخدا! تصميم گرفته‌‏اى؟: می‌‏خواهى امروز اسم و رسم خودت را حفظ كنى يا زندگى نادر را؟» گفتم: «پدر! هنوز تصميم نگرفته‌‏ام. خودم هم نمی‌‏دانم چه بكنم.» 🔸پدرم گفت: «كشتى امروز تو زندگی‌‏ساز است و مرگ‌‏آفرين؛ ولى اين را بدان [كه] خداوند، پاداش هيچ نيكوكارى را ضايع نمی‌‏كند، در هر كارى خدا را در نظر بگير [و] سعى كن به ديگران خدمت كنى؛ خداوند هرگز نيكوكاران و ايثارگران را بدون پاداش نخواهد گذاشت. ديشب حال پدر و مادر نادر را ديدى كه چگونه از تو خواهش می‌‏كردند زندگى فرزندشان را نجات دهى؟» در پايان، پدرم افزود: «زندگى و اسم و رسم خودت را هم در نظر بگير و آن‌‏گاه تصميم گرفته و عمل كن.»؛ سپس دست به گردن من انداخت و گفت: «برو پسرم! به اميد خدا.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۱ و ۱۲۲. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓مقصود شاعر این بیت چیست؟: قامت چو شود ضميمۀ یَم / نام اَحَد است، نه بيش و نه كم @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 گوشۀ چشمی به من گر افکنی 🔶 سیرها در چشم شَهلایت کنم (چشم شهلا: چشم آهویی، چشم جادویی، چشم زیبا.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۴: 🔸... من از مادرم خداحافظى كرده، با پهلوان‌‏صفدر و چند تا از دوستانم[، به سمت محلّ کُشتی] راه افتاديم. در راه، دوستان می‌‏گفتند و می‌‏خنديدند؛ ولى من در درياى فكر غوطه‌‏ور بودم [و] حال گفتن و خنديدن نداشتم. 🔸دوستان و پهلوان‌‏صفدر هم به بی‌حالى من پى برده بودند و سعى می‌‏كردند مرا به حال آورده و خوشحال كنند؛ ولى من نمی‌‏توانستم از گرداب فكر و انديشه، خودم را كَنار بكشم؛ چون يكى از دو زندگى ما، آن روز در معرض خطر بود: يا زندگى من و يا زندگى نادر. اگر می‌‏باختم، اسم و رسم خود، بلكه زحمات چندين‌‏ساله‌‏ام را از دست می‌‏دادم. اگر او می‌‏باخت، زندگى خودش را باخته بود و شايد هم خودكشى می‌کرد. 🔸خلاصه: رَسيديم به جاى مخصوص كه بايد در آن‌‏جا كشتى می‌‏گرفتيم. جمعيّت زيادى آمده و دوْرتادوْر ميدان براى تماشا نشسته بودند. 🔸هميشه اين نوع تماشاچی‌‏ها ظاهر قضيّه را می‌‏بينند و از باطن قضايا هيچ اطّلاعى ندارند. اين‌‏ها فقط دلشان می‌‏خواهد تماشا كنند [تا] لَذّت ببرند [و] يكى ببَرد و ديگرى ببازد [و] آن‌‏ها كف بزنند [و] هورا بكشند. حالا [به اين كه] بَرنده چه می‌‌شود و بازنده چه خواهد شد، كارى ندارند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بر زخم‌‏هاى شوهرت مرهم بگذار و نمک نپاش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ای که هستی صاحب دریای جود! 🔶 کی تماشای عطایات کنم؟ (جود: بخشش. عطایا: بخشش‌ها.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۵: 🔸... در بين تماشاچی‌‏ها چشمم به كدخداى دِهِمان افتاد كه كَنار يک مرد بلندقد و سبيل‌‏كلفت نشسته و منتظر شروع برنامه بود. فهميدم كه آن مرد سبيلو هم كدخداى آن دِه است. «كبوتر با كبوتر، باز با باز.» 🔸آن‌‏ها آن روز با زندگى من و نادر بازى می‌‏كردند؛ زندگى دو جوان كه هزاران‌‏هزار اميد و آرزو، در قفس سينه‌‏شان خوابيده است. اين نوع افراد به هيچ چيز، جز زندگى خود و خواسته‌‏هاى نفسانى خودشان توجّه نمی‌‏كنند. زندگى ديگران براى اين‌‏ها مفهومى ندارد. بلى؛ از اين قماش در دنيا زياد هستند. 🔸در هر حال، من و نادر، هر دو، به ميدان آمديم و منتظر بوديم [که] با سوت داوران، كشتى را آغاز كنيم. 🔸وقتى چشمم به چهرۀ پريدۀ نادر افتاد، دلم برايش سوخت. فهميدم كه از دلش چه می‌‏گذرد: بردن يا باختن؟ بردن يعنى: زندگى. باختن يعنى: مرگ. 🔸به ياد آن شب افتادم كه سم خورده و در روى تختخواب درمانگاه افتاده بود [و] وقتى مرا ديد، صورتش را از من برگرداند. او در اصل از من بدش نمی‌‏آمد؛ بلكه از باختن، بدش می‌‏آمد؛ چون باختنش با مرگش يكى بود. 🔸هر دو روبه‌‏روى هم ايستاده، منتظر دستور داوران بوديم كه ناگاه پهلوان‌‏صفدر با صداى بلند گفت: «ياالله! شروع كنيد. يا على! مَدَد.»؛ بعد، داور ديگر سوتش را به صدا درآورد. 🔸ما به همديگر دست داده و با «فنون پشت گردن»، كشتى را شروع كرديم. من در همان چنگ اوّل متوجّه شدم كه نادر توان و قدرت زيادى ندارد و با يك حرَكت می‌‏توان پشتش را به خاک زد؛ ولى اين كار را دور از جوانمردى و فتوّت می‌‏ديدم؛ سعى كردم كشتى را پادرهوا نگه دارم تا بُردوباختى در كار نباشد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! برای خدا به آفریده‌هایش عشق بورز. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 کی عنایت می‌کنی بر قلب من 🔶 تا نظر بر رمز و ایمایت کنم؟ (ایما: اشاره‌، اشاره‌کردن.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۶: 🔸... به ياد حرف‌‏هاى ديشب مادر نادر افتادم كه می‌‏گفت: «اگر نادر در كشتى نبَرد، كدخدا دخترش را به او نمی‌‏دهد.» و خودبه‌‏خود فكر می‌‏كردم كه حتماً آن پيرزن، الان در بين تماشاچی‌‏ها ايستاده و می‌‏خواهد پيروزى فرزندش را با چشمان اشک‌‏آلود خود ببيند. شايد دختر كدخدا هم براى تماشاى كشتى نادر، به آن‌‏جا آمده و در بين زن‌‏ها است و می‌‏خواهد پهلوانى همسر آينده‌‏اش را تماشا كند و يک عمر از ديدن آن لحظه، در زندگى لَذّت ببرد. 🔸از طرف ديگر می‌‏دانستم كه سرنوشت آيندۀ من هم به همان كشتى وابستگى دارد. اگر شكست بخورم، تمام اسم و رسم و محبوبيّتم را از دست خواهم داد، شايد ديگر نتوانم در منطقه كشتى بگيرم، يک عمر، همه بر من نيشخند می‌‏زنند و پشت‌‏سرم حرف‌‏هايى می‌‏گويند، آروزهاى پهلوان‌‏صفدر از بين می‌‏رود، شايد او از شكستِ من، از خودم بيش‌‏تر ناراحت شود و شايد هم ديگر بر روى من نگاه نكند. به عِلاوۀ اين‌‏ها شكستِ من [در] آن روز، سبب خوشحالى كدخدا و پسران او خواهد شد و آن‌‏ها هر كجا مرا ببينند، مسخره و استهزا خواهند كرد. 🔸در هر حال، آن روز، هر دو شكست اهمّيّت داشت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۴. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓ نام يارم چهار حرف است اى برادر! از ره نسبت بگويم تا بدانى حرف رابِع، خَمس‌‏عَشر حرف اوّل حرف ثالِث، ثُلث‌‏عَشر حرف ثانى نام یار شاعر چیست؟ @benisiha_ir