eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
272 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۱: 🔸... من و پدرم وقتى از جريان [نادر] اطّلاع پيدا كرديم، پدرم با اشاره به من فهمانيد كه دير شده؛ برويم. 🔸موقعى كه خواستيم حرَكت كنيم، مادر نادر رو به من كرد [و] گفت: «شيرخدا! تو قول می‌‏دهى كه كارى كنى كه نادر شكست نخورد؟!؛ چون اين شكست، او را بدبخت می‌‏كند.» قبل از اين كه من حرفى بزنم، پدرم گفت: «حال ببينيم فردا چه خواهد شد.» 🔸مادر نادر جلو حرف پدرم دويد و گفت: «آقا! شما را به خدا دل منِ پيرزن را نشكنيد؛ چون زندگى فرزندم مربوط به كشتى فردا است. اگر پيروز نشود، او خودش را می‌‏كشد؛ آن وقت، من... .» پدرم گفت: «اين حرف‌‏ها را نزنيد؛ كه ما طاقت شنيدن آن‌ها را نداريم.» 🔸ما از پدر و مادر نادر خداحافظى كرده، راهىِ دِهِمان شديم. در راه، همه‌‏اش در فكر فردا بوديم. 🔸پدرم از من پرسيد: «شيرخدا! چه تصميم دارى؟ فردا چه خواهى كرد؟» گفتم: «نمی‌‏دانم. خدا به‌‏تر می‌‏داند و شما هر چه فرماييد، همين كار را می‌‏كنم.» 🔸پدرم گفت: «ما اين‌‏جا در بن‌‏بست سختى قرار گرفته‌‏ايم؛ اگر نادر شكست بخورد، زندگى‏اش را از دست می‌‏دهد و شايد هم خودكشى بكند و ما هم كه جريان را دانستيم، مسؤول می‌‏باشيم و اگر تو شكست بخورى، يک عمر در بين مردم توسرى خواهى خورد. اين هم خيلى بد است.» و اضافه كرد [و] گفت: «همۀ اين نقشه‌‏ها، نقشۀ كدخداى دِهِمان و فرزندان او است. آن‌ها اين نقشه را كشيده‌‏اند و نامردانه از پشت به ما خنجر می‌‏زنند؛ والاّ، چه داعى [= علّتی] داشت كه كدخداى سيس شرط كند كه اگر نادر پشت تو را به زمين بزند، دخترش را به او خواهد داد؟ همه‌‏اش نقشۀ كدخدا[ی بنیس] است. او می‌‏خواهد به اين وسيله، عقدۀ چند سال پيشش را كه تو عَبدُل را به زمين زدى، خالى كرده و به نظر خودش تلافى كند.» 🔸سپس گفت: «شيرخدا! تو هم فكر خودت را بكن و بدان كه فردا با زندگى نادر و اسم‌ و رسم خودت بازى خواهى كرد؛ يعنى: بازى فردا، بازى سرنوشت تو و نادر است. بايد يكی‌‏تان ببازد و يكی‌‏تان ببرد.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۸ و ۱۱۹. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با كسى كه بدى مردم را می‌‏گويد، همنشين نشو. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ای خوشْ آن روزی که پیدایت کنم 🔶 همچو آیینه، تماشایت کنم 🔶 درد خود با تو گذارم در میان 🔶تا که گویی: «من مداوایت کنم»! 📖 امید آینده، ص ۱۷۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۲: 🔸... من آن شب، آن‌‏قدر در فكر غوطه‌‏ور بودم كه طول راه سيس تا بِنيس را متوجّه نشدم، تا اين كه به خانه‌‏مان رسيديم. 🔸از شب، خيلى گذشته بود؛ ولى مادرم هنوز بيدار بوده و انتظار ما را می‌‏كَشيد. وقتى ما از در وارد شديم، از جايش حرَكت كرده، به استقبال ما آمد و گفت: «خسته نباشيد. خوش گذشت؟ خيْرخَبَر باشيد! حتماً كه خير است.» 🔸وقتى ما جواب خوبى به او نداديم، كمى نگران شد. پرسيد: «چرا گرفته و ناراحتيد؟ چه شده؟ مگر دعوا كرده‌‏ايد؟» پدرم گفت: «نه بابا! چه دعوايى؟ مگر ما براى دعواكردن رفته بوديم؟» 🔸آن شب، من در اتاق ديگرى خوابيده بودم؛ ولى صداى پدر و مادرم را می‌‏شنيدم كه پدرم جريان نادر و نقشۀ خائنانه‌‏اى كه كدخداى دِه ما با كدخداى سيس كشيده بودند، براى مادرم تعريف كرد. 🔸شنيدم كه مادرم می‌‏گفت: «به ما چه [كه اگر] نادر شكست بخورد، دختر كدخدا را به او نمی‌‏دهند و خودكشى می‌‏كند؟ چند سالى است كه ما هزاران زحمت براى شيرخدا كشيده و با هزار خون، دل او را به اين‌‏جا رسانيده‌‏ايم. الحمد للّه كه شهرتش تمام منطقه را گرفته و به او "شيرخداى آذربايجان" می‌‏گويند. نبايد بگذاريم او شكست بخورد؛ اگر شكست بخورد، همۀ ما پيش مردم، سرافكنده می‌‏شويم.»؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «هر وقت كه شيرخدا براى كشتی‌‏گرفتن می‌‏رود، من با خداى خود، رازونياز می‌‏كنم و موفّقيّت او را از خداى بزرگ می‌‏طلبم. خدا به احترام من هم كه شده، او را موفّق و پيروز می‌‏گرداند ان‌‏شاءالله.» 🔸من آن شب را تا صبح نخوابيده و فكر می‌‏كردم. بعد از خواندن نماز صبح می‌‏خواستم پيش پهلوان‌‏صفدر بروم و او را از جريان آگاه كنم و نظرش را دربارۀ كشتى آن روز بدانم؛ ولى پدرم صدا زد و گفت: «شيرخدا! فكرهايت را كردى؟ چه تصميم گرفته‌‏اى؟ می‌‏خواهى امروز چه كنى: شكست بدهى يا شكست بخورى؟» گفتم: «پدر! می‌‏خواهم پيش پهلوان‌‏صفدر بروم و با او در ان‌ن‏باره مشورت كنم.» پدرم گفت: «نه؛ پيش او نرفته و جريان را به او نگو؛ چون او تو را خيلى دوست دارد و خيلى برايت زحمت كشيده؛ هرگز حاضر نمی‌‏شود تو شكست بخورى. می‌‏گويد: "بايد پيروز شوى؛ به هر قيمتى كه شده."» 🔸بعد، پدرم گفت: «مادرت هم به شكست تو راضى نيست؛ ولى من نظرى در اين مورد ندارم. تو، خودت، تصميم بگير و عمل كن.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۹ ـ ۱۲۱. @benisiha_ir
🔴 ◾️امروز، ۱۴۰۲/۳/۱۲، نوزدهمین سالگرد رحلت ملکوتی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ است. 💠 ایشان در شعری سروده‌اند: 🔸هر زمانى ز من اى خسته‌دلان! ياد كنيد 🔸با همان ياد، دل و جان مرا شاد كنيد 🔹كوچه‌دركوچۀ اشعار مرا معنى هست 🔹وزن اگر راست نباشد، به من ايراد كنيد 🔸من كه صرّاف نِيَم، نقد كنم گوهر را 🔸می‌شناسيد اگر شعر، خودْ امداد كنيد (۱) 🔹قصدم اين بود: كنم خدمت دين و ميهن 🔹اين دو از همّت خود، بيش‌تر آباد كنيد 🔸شيعه‌بودن به على فطرت و آيين من است 🔸پور خود را به سوى مذهبش ارشاد كنيد (۲) 🔹به «بِنيسى» كه دگر نيست ميان مردم 🔹رحمتى خوانده و از او به خوشى ياد كنيد (3) ۱) صرّاف: گوهرشناس. نِیَم: نیستم. نقدکردن: ظاهرکردن عیب‌ها و محاسن چیزی. ۲) فطرت: ویژگی ذاتی، طبیعت. پور: پسر. مقصود، فرزند است. ۳) مقصود از «رحمت»‌خواندن، قِرائت‌ سوره‌های مبارکۀ حمد و توحید است. 💠 بعضی از اشعار ایشان دربارۀ خودشان را در این نشانی بخوانید و با «شخصیت ایشان از نگاه خودشان»، آشناتر شوید: http://benisiha.ir/148 💠 لطفاً برای شادی روح ایشان، صلوات بفرستید و حمد و سوره بخوانید. 💠 بعضی گفته‌اند که با قِرائت سورۀ مبارکۀ یس برای ایشان، حاجت گرفته‌اند. 💠 نشانی قبر شریف ایشان: شهر مقدّس قم، گلزار شهدا، نزدیک درِ آن از خیابان کوثر، در حدود وسط قبور ردیف سوم. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 دوست دارم جسم و جان خویش را ـ 🔶 فِدیۀ آن قدّ و بالایت کنم (فدیه: فِدا. قد و بالا: قامت.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۳: 🔸... ساعتى از روز نگذشته بود كه پهلوان‌‏صفدر با چند تا از دوستان، به منزل ما آمدند. مثل هميشه شاد و خوشحال بودند؛ چون هر جا كه رفته بوديم، پيروزى به دست آورده بوديم. اين دفعه را هم به همين خَيال بودند؛ ولى از همان برخورد اوّل متوجّه شدند كه من زياد شاد و بشّاش نيستم. 🔸هر يكى با زبانى می‌‏خواست مرا خوشحال كند؛ ولى من در عالَم ديگرى بودم. همۀ افكارم دربارۀ زندگى نادر بود: اين كه آيا من اسم و رسم خودم را فِداى نادر كنم و يا اين كه او در اين ميان، محكوم به شكست است. 🔸در اين فكر و افكار بودم كه صداى طنين‌‏انداز پهلوان‌صفدر در حياط پيچيد: «يااللّه شيرخدا! زود باش؛ برويم؛ وقت، كم است. اگر دير برويم، آن‌‏ها فكر می‌‏كنند كه ما می‌‏ترسيم.»؛ بعد، غَبغَبى به گلويش انداخت [و] گفت: «خيال خامشان است. شيرخدا هرگز نمی‌‏ترسد و شكست نمی‌‏خورد. خدا رحمت كند كسى را كه اين نام را براى او انتخاب كرده. شيرخدا واقعاً شيرخدا است.» 🔸من لباس‌‏های [کشتی‌ا]م را می‌‏پوشيدم [كه] پدرم به اتاق آمد و گفت: «شيرخدا! تصميم گرفته‌‏اى؟: می‌‏خواهى امروز اسم و رسم خودت را حفظ كنى يا زندگى نادر را؟» گفتم: «پدر! هنوز تصميم نگرفته‌‏ام. خودم هم نمی‌‏دانم چه بكنم.» 🔸پدرم گفت: «كشتى امروز تو زندگی‌‏ساز است و مرگ‌‏آفرين؛ ولى اين را بدان [كه] خداوند، پاداش هيچ نيكوكارى را ضايع نمی‌‏كند، در هر كارى خدا را در نظر بگير [و] سعى كن به ديگران خدمت كنى؛ خداوند هرگز نيكوكاران و ايثارگران را بدون پاداش نخواهد گذاشت. ديشب حال پدر و مادر نادر را ديدى كه چگونه از تو خواهش می‌‏كردند زندگى فرزندشان را نجات دهى؟» در پايان، پدرم افزود: «زندگى و اسم و رسم خودت را هم در نظر بگير و آن‌‏گاه تصميم گرفته و عمل كن.»؛ سپس دست به گردن من انداخت و گفت: «برو پسرم! به اميد خدا.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۱ و ۱۲۲. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓مقصود شاعر این بیت چیست؟: قامت چو شود ضميمۀ یَم / نام اَحَد است، نه بيش و نه كم @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 گوشۀ چشمی به من گر افکنی 🔶 سیرها در چشم شَهلایت کنم (چشم شهلا: چشم آهویی، چشم جادویی، چشم زیبا.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۴: 🔸... من از مادرم خداحافظى كرده، با پهلوان‌‏صفدر و چند تا از دوستانم[، به سمت محلّ کُشتی] راه افتاديم. در راه، دوستان می‌‏گفتند و می‌‏خنديدند؛ ولى من در درياى فكر غوطه‌‏ور بودم [و] حال گفتن و خنديدن نداشتم. 🔸دوستان و پهلوان‌‏صفدر هم به بی‌حالى من پى برده بودند و سعى می‌‏كردند مرا به حال آورده و خوشحال كنند؛ ولى من نمی‌‏توانستم از گرداب فكر و انديشه، خودم را كَنار بكشم؛ چون يكى از دو زندگى ما، آن روز در معرض خطر بود: يا زندگى من و يا زندگى نادر. اگر می‌‏باختم، اسم و رسم خود، بلكه زحمات چندين‌‏ساله‌‏ام را از دست می‌‏دادم. اگر او می‌‏باخت، زندگى خودش را باخته بود و شايد هم خودكشى می‌کرد. 🔸خلاصه: رَسيديم به جاى مخصوص كه بايد در آن‌‏جا كشتى می‌‏گرفتيم. جمعيّت زيادى آمده و دوْرتادوْر ميدان براى تماشا نشسته بودند. 🔸هميشه اين نوع تماشاچی‌‏ها ظاهر قضيّه را می‌‏بينند و از باطن قضايا هيچ اطّلاعى ندارند. اين‌‏ها فقط دلشان می‌‏خواهد تماشا كنند [تا] لَذّت ببرند [و] يكى ببَرد و ديگرى ببازد [و] آن‌‏ها كف بزنند [و] هورا بكشند. حالا [به اين كه] بَرنده چه می‌‌شود و بازنده چه خواهد شد، كارى ندارند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بر زخم‌‏هاى شوهرت مرهم بگذار و نمک نپاش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ای که هستی صاحب دریای جود! 🔶 کی تماشای عطایات کنم؟ (جود: بخشش. عطایا: بخشش‌ها.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۵: 🔸... در بين تماشاچی‌‏ها چشمم به كدخداى دِهِمان افتاد كه كَنار يک مرد بلندقد و سبيل‌‏كلفت نشسته و منتظر شروع برنامه بود. فهميدم كه آن مرد سبيلو هم كدخداى آن دِه است. «كبوتر با كبوتر، باز با باز.» 🔸آن‌‏ها آن روز با زندگى من و نادر بازى می‌‏كردند؛ زندگى دو جوان كه هزاران‌‏هزار اميد و آرزو، در قفس سينه‌‏شان خوابيده است. اين نوع افراد به هيچ چيز، جز زندگى خود و خواسته‌‏هاى نفسانى خودشان توجّه نمی‌‏كنند. زندگى ديگران براى اين‌‏ها مفهومى ندارد. بلى؛ از اين قماش در دنيا زياد هستند. 🔸در هر حال، من و نادر، هر دو، به ميدان آمديم و منتظر بوديم [که] با سوت داوران، كشتى را آغاز كنيم. 🔸وقتى چشمم به چهرۀ پريدۀ نادر افتاد، دلم برايش سوخت. فهميدم كه از دلش چه می‌‏گذرد: بردن يا باختن؟ بردن يعنى: زندگى. باختن يعنى: مرگ. 🔸به ياد آن شب افتادم كه سم خورده و در روى تختخواب درمانگاه افتاده بود [و] وقتى مرا ديد، صورتش را از من برگرداند. او در اصل از من بدش نمی‌‏آمد؛ بلكه از باختن، بدش می‌‏آمد؛ چون باختنش با مرگش يكى بود. 🔸هر دو روبه‌‏روى هم ايستاده، منتظر دستور داوران بوديم كه ناگاه پهلوان‌‏صفدر با صداى بلند گفت: «ياالله! شروع كنيد. يا على! مَدَد.»؛ بعد، داور ديگر سوتش را به صدا درآورد. 🔸ما به همديگر دست داده و با «فنون پشت گردن»، كشتى را شروع كرديم. من در همان چنگ اوّل متوجّه شدم كه نادر توان و قدرت زيادى ندارد و با يك حرَكت می‌‏توان پشتش را به خاک زد؛ ولى اين كار را دور از جوانمردى و فتوّت می‌‏ديدم؛ سعى كردم كشتى را پادرهوا نگه دارم تا بُردوباختى در كار نباشد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! برای خدا به آفریده‌هایش عشق بورز. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 کی عنایت می‌کنی بر قلب من 🔶 تا نظر بر رمز و ایمایت کنم؟ (ایما: اشاره‌، اشاره‌کردن.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۶: 🔸... به ياد حرف‌‏هاى ديشب مادر نادر افتادم كه می‌‏گفت: «اگر نادر در كشتى نبَرد، كدخدا دخترش را به او نمی‌‏دهد.» و خودبه‌‏خود فكر می‌‏كردم كه حتماً آن پيرزن، الان در بين تماشاچی‌‏ها ايستاده و می‌‏خواهد پيروزى فرزندش را با چشمان اشک‌‏آلود خود ببيند. شايد دختر كدخدا هم براى تماشاى كشتى نادر، به آن‌‏جا آمده و در بين زن‌‏ها است و می‌‏خواهد پهلوانى همسر آينده‌‏اش را تماشا كند و يک عمر از ديدن آن لحظه، در زندگى لَذّت ببرد. 🔸از طرف ديگر می‌‏دانستم كه سرنوشت آيندۀ من هم به همان كشتى وابستگى دارد. اگر شكست بخورم، تمام اسم و رسم و محبوبيّتم را از دست خواهم داد، شايد ديگر نتوانم در منطقه كشتى بگيرم، يک عمر، همه بر من نيشخند می‌‏زنند و پشت‌‏سرم حرف‌‏هايى می‌‏گويند، آروزهاى پهلوان‌‏صفدر از بين می‌‏رود، شايد او از شكستِ من، از خودم بيش‌‏تر ناراحت شود و شايد هم ديگر بر روى من نگاه نكند. به عِلاوۀ اين‌‏ها شكستِ من [در] آن روز، سبب خوشحالى كدخدا و پسران او خواهد شد و آن‌‏ها هر كجا مرا ببينند، مسخره و استهزا خواهند كرد. 🔸در هر حال، آن روز، هر دو شكست اهمّيّت داشت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۴. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓ نام يارم چهار حرف است اى برادر! از ره نسبت بگويم تا بدانى حرف رابِع، خَمس‌‏عَشر حرف اوّل حرف ثالِث، ثُلث‌‏عَشر حرف ثانى نام یار شاعر چیست؟ @benisiha_ir
یکی از اعضای هیأت پیام‌آوران عاشورا نوشته است: می‌خواستم برای مطالب بسیاربسیار پُرباری که بیان می‌فرمایید، تشکّر کنم. نه‌تنها بنده از آن‌ها استفاده می‌کنم، بلکه بارها از دوستانم که در این هیأت شرکت می‌کنند، شنیده‌ام که سخنرانی‌های شما برای آنان بسیار مورد استفاده و مهم هستند. آن‌قدر اهمّیّت مجالس سخنرانی‌ شما را احساس می‌کنم که هر طور شده، در آن‌ها حاضر می‌شوم و همیشه دعا می‌کنم که مداوم باشند. تک‌تک اعضا با جان و دل می‌آیند و استفاده می‌کنند و بنده، تأثیر مثبت این سخنرانی‌ها را در آنان دیده‌ام. خداوند خیرتان دهد. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بر «بنیسی» نامه‌ای اِنشاد کن 🔶 تا نظر بر مُهر و امضایت کنم؟ 📖 امید آینده، ص ۱۷۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۰۷: 🔸... بايد در يک لحظه تصميم گرفته و عمل می‌‏كردم؛ اين بود كه سخت در افكار عميقى فرو رفته بودم كه ناگهان صداى پُرطنين پهلوان‌‏صفدر مرا به خود آورد. می‌‏گفت: «ياالله شيرخدا! مگر خوابى؟ به چه چيز فكر می‌‏كنى؟ چرا...؟» 🔸من، مثل كسى كه از خواب بيدارش كنند، از صداى پهلوان‌‏صفدر به خود آمدم و با «گره پا» خواستم نادر را به زمين بزنم كه يكمرتبه چشمم به صورت مادر نادر خورد كه اشک می‌‏ريخت و دست‌‏هاى فرسوده و لرزانش را به سوى آسمان بلند كرده و پيروزى پسرش را از خدا می‌‏خواست؛ اين بود كه صحنه را برگردانده و بعد از چند فنّ ساده، با «گره تابى»، خود را شكست داده و نادر را پيروز گردانيدم. 🔸صداى هورا و كف‌‏زدن جمعيّت، به آسمان می‌‏َرسيد. دوستان نادر او را سردست گرفته، «ساغول؛ ساغول» [و] «ياشا؛ ياشا»گويان، به جاى بَرندگان بردند و صداى خنده و قهقهۀ دو كدخدا، چون طبل به گوشم می‌‏رسيد. كلمۀ «پهلوان‌‏نادر» [و] «پهلوان منطقه»، به مغزم فشار می‌‏آورد. 🔸از ديدن آن صحنه‌‏ها سرگيجه گرفته بودم تا اين كه پهلوان‌‏صفدر دستم را گرفت. با حالِ گرفته و ناراحت گفت: «پا شو؛ پا شو شيرخدا! اگر حال نداشتى، چرا كشتى می‌‏گرفتى؟ به من می‌‏گفتى كه مريض هستم، حال ندارم، نمی‌‏توانم. چرا دشمن را بر ما خنداندى و دل دوستان را افسرده كردى؟» 🔸او راست می‌‏گفت. ديدم كه دوستانم، همه، افسرده و ناراحت بودند. فقط غيرت و مردانگی‌‏شان به آن‌‏ها اجازۀ گريه‌‏كردن نمی‌‏داد؛ والّا، گريه می‌‏كردند.» 🔸پهلوان‌‏صفدر دست مرا گرفت و به گوشه‌‏اى برد. خيلى دلش می‌‏خواست من همه‌‏چيز را برايش تعريف كنم تا او در بين مردم با صداى بلند بگويد: «اين كشتى به فُلان علّت با اين وضع روبه‌‏رو شد؛ والّا، شيرخدا هرگز از نادر شكست نخورده و اين جوانمردى و ازخودگذشتگى شيرخدا است كه در ظاهر، او را شكست داده و نادر را برنده كرد.»؛ ولى من هيچ نگفتم. به بهانۀ اين كه سرم درد می‌‏كند، دست به پيشانی‌‏ام گذاشته بودم. در حقيقت از پهلوان‌‏صفدر خجالت می‌‏كَشيدم؛ چون او خيلى براى من زحمت كشيده بود و دلش نمی‌‏خواست كه حتّى یک بار هم در عمرم شكست بخورم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! با نشان‌‏دادن زيورهايت خودت را رسوا نكن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، ، @benisiha_ir