eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
266 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏آيا زنده‌‏كردن مردگان، با روش‌هاى علمى، ممکن است؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 گر وِرا بینم، چه غم دارم دِگَر؟ 🔶 چون جز این در دل ندارم آرمان (گر: اگر. ورا: او را. دگر: دیگر. آرمان: آرزو.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۵: 🔸... باز پدرم سكوت كرد؛ انگار منتظر پاسخ من بود. من خجالت می‌‏كَشيدم که به او چيزى بگويم؛ امّا پرسید: «چرا حرف نمی‌‏زنی؟ من كه به تو گفتم می‌‏خواهم با تو دوستانه حرف بزنم.» با خجالت گفتم: چه بگويم؟ هم دست ما خالی است و پول برگزارکردن عروسی نداريم، هم من درس می‌‏خوانم و هم كار درست‌وحسابی ندارم. 🔸پدرم كه دید من دربارۀ «آرامش» حرفی نزدم، خوشحال شد و فرمود: «خدا كريم است و روزیِ ما را تا امروز رَسانده و پس از اين هم خواهد رساند. تا من زنده‌ام، ادارۀ مالی زندگی‌‏تان با من. تو هم دَرست را تا حدّی که دوست داری و می‌‏توانی، ادامه بده.» 🔸سپس فرمود: «راستش را بخواهى، من می‌‏خواهم هرچه‌زودتر برایت زن بگیرم و تو را سروسامان دهَم و بعد، روانۀ حوزۀ علميّه كنم. چند وقت پيش در خواب دیدم که مرحوم حاج‌‏آخوندآقا به من ‏فرمود: "چرا شيرخدا را به حوزه نمی‌‏فرستى؟ چرا به خواستۀ من عمل نمی‌‏كنيد؟" حالا نظرت را بگو.» گفتم: اجازه دهيد که مقدارى فكر كنم. فرمود: «باشد. تا شب فکر کن.» 🔸از روزِ گذشته، مَحبّت «آرامش» در دلم نشسته بود و امروز كه او را ديدم، پسنديدم. او ۱۳ سال داشت و نسبت به سنّش دخترى مؤدّب و خوش‌رنگ‏ورو بود؛ ولی مراتب تكميل‌‏شدن را نپيموده بود و اگر با او ازدواج می‌کردم، باید خودمان بعضی از كارها و رسم‌ها را به او ياد می‌‏داديم. 🔸از آن لحظه به بعد، من به این مسائل فکر می‌کردم كه آيا با او خوشبخت خواهم شد، آيا او یک عمر با خانواده‌ام سازگار خواهد بود، آیا در رشد فكر و امور زندگى‌ام به من کمک خواهد كرد، آیا می‌‏تواند فرزندان خوب و سالم به دنيا آورد و آنان را خوب تربيت كند، و پرسش‌های بسیار دیگر. 🔸البتّه از جهت دينداری ‏اش خاطرجمع بودم؛ چون پدرش، ميرحبيب‌آقا، خيلی متديّن بود و ‌مادر مرحومه‌اش، عمّه‌‏ام، از خانوادۀ ما بود و زنان روستایمان او را ستایش می‌کردند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بِدان که تو خانم خانه‌ای؛ نه هرزه‌گرد خیابان. (هرزه‌گرد: ولگرد، بیکاره، کسی که بیهوده راه می‌رود.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 هر کسی شایسته شد، بیند وِرا 🔶 ورنه، دیدار رُخ او کِی توان؟ (ورا: او را. ورنه: وگرنه. رخ: چهره. توان: می‌توان.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۶: 🔸... من اعتقاد داشتم و دارم که انسان نبايد هيچ كارى را بدون ‌توجّه یا از روی هوس و خواسته‌های نفسانی انجام دهد؛ بلکه بايد هر کاری را فقط به دستور خداوند مهرْبان ـ جلّ جلاله. ـ‌ و به خاطر او که آفرینندۀ عشق است، انجام دهد؛ وگرنه، به پایان مطلوبی نخواهد رَسید؛ پس‌ ازدواج هم كه یک مسألۀ مهم در زندگى انسان است، باید به فرمان خدا و به خاطر او انجام گيرد و در این صورت، معيار ازدواج نباید زیبایی، ثَروت و... باشد. 🔸در هر صورت، من دلم را به خدا واگذار كردم تا به آرامش برسد و بتوانم به پدرم پاسخ مثبت یا منفی دهَم. 🔸نزديک غروب باز پدرم از من پرسيد: «چه تصميم گرفته‌‏اى؟ من كه ان‌شاءالله شب به خانۀ ميرحبيب‌آقا خواهم رفت، آيا در اين‌‏باره حرفی بزنم يا نه؟» گفتم: پدر! شما و مادرم این ازدواج را صلاح می‌دانيد؛ پس من حرفی ندارم و ان‌‏شاءالله اين كار، باعث خوشبختی ما خواهد شد. 🔸پدرم لبخندی زد كه من هنوز مانند آن لبخند را روی لب‌‏هاى او نديده‌‏ام و فرمود: «تو مرا آسوده‌خاطر کردى. هنگامی که خواهر مرحومه‌ام، خديجه، داشت از دنيا می‌‏رفت، دست "آرامش" را كه شش‌ساله بود، در دست من گذاشت و گفت: "داداش! من دارم می‌‏ميرم؛ ولی از فرزندانم، به‌ویژه ‹آرامش›، نگرانم. اگر در آینده، شیرخدا و او راضی شدند که با هم ازدواج كنند، تو به اين كار اقدام كن و با این کار به روحم آرامش ببخش تا خدا به تو پاداش دهد." چند سال است که من این وصیّت را در دلم نگه داشته‌‌ و فقط به مادرت گفته‌‌ام تا او هم برای اين كار آمادگی داشته باشد. اکنون تو با اعلام رضایتت به اندازۀ یک دنیا، مرا خوشحال کردی؛ خدا تو را هميشه خوشحال كند و تو را سربلند و عاقبت‌به‌خیر فرماید.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۶ ـ ۲۴۸. ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! اخلاق کریمانه و ارادۀ آهنین داشته باش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 خدایا! نشانم بده روی او 🔶 روان تا که گردم به سوی جِنان (روان گردم: بروم. جنان: بهشت‌ها.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir