🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۸۹:
🔸... روزها بهتندى گذشت و بهار از راه رَسيد. من تلاش میكردم كه در امتحان دوم دبيرستان شركت كنم و با اين كه نگران قبولشدن بودم، خدا کمک كرد و قبول شدم.
🔸آن روزها برادرم، يدالله، به تهران رفت؛ چون میگفت: «كار كارخانۀ سفالیسازى، سخت و سنگين است و ما نمیتوانيم تا پایان عمر به آن ادامه بدهيم؛ پس بهتر است که هرچهزودتر در تهران كارى دستوپا كنيم.»
🔸پس از رفتن او، وضع ما عِوض شد و پدرم دستتنها ماند؛ پس باید يا من در كارخانۀ او مشغول كار میشدم و يا نقشۀ ديگری میكَشيديم؛ برای همین، ۳ ماه پس از رفتن برادرم، پدرم مرا روانۀ تهران كرد تا ببينم که او چهكار میكند.
🔸هنگامی که به تهران رفتم، ديدم که او پيش يكی از همروستاییها كه مغازۀ لبنيّاتفروشی داشت، مشغول كار شده است.
🔸در چند روزى كه در تهران ماندم، برادرم گفت: «بيا با هم يک مغازه بگيريم و براى خودمان كار كنيم.» در خيابان بيستون، نزديكی سهراه زندان، مغازهاى پيدا كرديم، جريان را به پدرمان نوشتيم، با اجازۀ او آن را خريدیم و به يارى خدا به راه انداختيم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓چرا دختر، زودتر از پسر به حدّ تكليف میرسد؟
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #متن_سخنآوا
🔵 #چشمگفتن
🔸خیلیمهم است انسان اهل «چَشم»گفتن باشد به اهلش. به نااهل نَه ها! ولی به اهلش.
🔸به پدر، به مادر، انسان همیشه باید بگوید چشم؛ مگر این که پدر یا مادر، امر به گناه کنند [یا] امر به ترک واجب کنند.
🔸زن به شوهر، همیشه باید بگوید «چشم»؛ باز مگر امر به گناه یا ترک واجب کند.
🔸مردم به مراجع عظام، ملّت به ولیّفقیه باید بگوید «چشم».
🔸ملّت و ولیّفقیه، مردم و ولیّفقیه، به امام معصوم باید بگویند «چشم»، به پیغمبر باید بگویند «چشم»، به خدا باید بگویند «چشم».
🔸هم «چشم» قلبی باید بگویند؛ یعنی: حرف اینها را قبول کنند قلباً، هم باید در عمل اجرا کنند، هم باید با زبانشان هم کلمۀ «چشم» را بگویند.
🔸مقام معظّم رهبری دارد صحبت میکند، شما نشستهای پای تلویزیون [یا] نشستهای پای رایانهات، صحبت آقا دارد پخش میشود، آقا مثلاً میفرماید: «مردم! در حدّ توان، کالای ایرانی بخرید.» اوّلْوظیفۀ تو این است که بگویی «چشم». با همان زبانت بگویی «چشم». «حاجآقا! ایشان که نمیشنود!» تو وظیفهات این است که با زبانت بگویی «چشم». وظیفۀ دوم که همزمان باید اتّفاق بیفتد، این است که قلبت هم باید بگوید چشم؛ چون بعضیها به زبان شاید بگویند؛ ولی در قلبشان بگویند «برو پی کارِت بابا!» سوم: در عمل هم تا آخر عمرت باید بگویی «چشم».
#پدر، #شوهرداری، #مادر، #والدین، #وظایف_زن، #وظایف_فرزند، #ولایت_فقیه، #ولایتمداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 بهر دیدارت گَهی مکّه رَوَم
🔶 گه نجف، گه کربلا، گه جمکران
🔶 مسجد سَهله، نگارا! رفتهام
🔶 کاش میدیدم تو را در آن مکان!
(گَه: گاهی.)
📖 امید آینده، ص ۲۱۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #آرزوی_تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۰:
🔸... پس از حدود ۴ ـ ۵ ماه، من به روستا برگشتم. پدرم از اوضاع كار و مغازهمان پرسید. گفتم: راضی هستيم؛ خرجمان كموبيش درمىآيد و به اجناسمان افزوده میشود.
🔸پدرم فرمود: «پس حوزهرفتن را چه میكنى؟ مگر قولی را كه به حاجآخوندآقا داده بودى، فراموش كردهاى؟» من به ياد مرحوم حاجآخوندآقا افتادم و در حالی كه اشک، دوْر چشمانم حلقه زده بود، به پدرم گفتم: اگر شما به تهران بياييد و با يدالله مغازه را بچرخانيد، من به حوزه میروم و با علاقۀ خاصّی كه به علم و روحانيّت دارم، مشغول تحصيل میشوم. پدرم لبخند زد و فرمود: «فکر خوبی است. من هم از اين كار و دستتنهايى خسته شدهام.»
🔸هفتۀ بعد با هم به تهران رفتیم و «آرامش» را هم بردیم تا چند روز در خانۀ خواهر بزرگش مهمان باشد و ببينيم که چه تصميمی میگيريم.
🔸كارها با خواستِ خداوند مهرْبان پیش میرفت. پس از حدود یک هفته، به وسيلۀ يكی از خویشاوندان، در منطقۀ نارمَک، خانهاى اجاره كرديم و در مدّت خيلیكمی همۀ خانوادۀ پدریام ساکن تهران شدند و من و «آرامش» با وسایل كمى به قم آمدیم و من در محلّۀ «جویشور» اتاقى اجاره كردم و مشغول تحصيل شدم.
🔸يک شب، مرحوم حاجآخوندآقا را در خواب دیدم که پيشانیام را بوسيد و اظهار رضايت میكرد و من جريان این خواب را در كتاب «مردهها از زندهها خبر دارند»، به صورت مفصّل نوشتهام.
🔸آن روزها، روزهاى باشُكوه و لَذّتبخش من بود و من به انتهاى آرزوهایم كه تحصيل علوم دينى بود، رَسيده بودم و خدا میداند که با چه شور و شوق و علاقهاى درس میخواندم.
🔸در آموزشگاه شبانه هم براى ادامۀ تحصيلِ بهاصطلاح: درس روز ثبتنام کردم و با يارى خداوند مهربان، هر دو درس را میخواندم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳ ـ ۲۵۵.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! در هر زمانی زیر نظر شوهرت زندگی کن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 جان ما بر لب رَسیده دلبرا!
🔶 زودتر آ تا که گیریم از تو جان
( آ: بیا.)
📖 امید آینده، ص ۲۱۸.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #آرزوی_ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۱:
🔸... خرج خانوادۀ پدریام زياد بود و درآمد مغازهمان برای مخارج آنان، من و همسرم کفایت نمیکرد؛ برای همین من دنبال كار هم بودم؛ ولی اگر مشغول كار میشدم، ممکن بود که نتوانم تحصيلاتم را ادامه دهم؛ در نتیجه، با سختى زندگى میكرديم.
🔸در آن زمان، خداوند مهرْبان، دخترى به ما داد كه قدمش مبارک بود و وضع مالی ما كمى بهتر شد.
🔸بد نيست جريانی را نقل كنم تا معلوم شود كه چگونه وضع ما بهتر شد.
🔸در آن روزها يكی از خویشاوندان به خانۀ ما آمد و یک يا يکونيم كيلو نبات ريز كه هر كيلو ۳۰ يا ۳۲ ريال بود، به عنوان سوغاتی آورد. او شب در خانۀ ما ماند و در میانۀ صحبتها گفت: «آخوندها (روحانیها) مفتخورند! اگر مردم چيزى به آنان ندهند، نمیتوانند زندگیشان را بگذرانند!»
🔸من و همسرم خيلی ناراحت شديم؛ امّا چون مهمان بود، چيزى به او نگفتيم.
🔸فردای آن شب، او رفت و من برای بدرقهاش، تا نزديک حرم مطهّر حضرت معصومه ـ علیها السّلام ـ و پاى ماشينهاى تهران رفتم.
🔸هنگامی که به خانه برگشتم، ديدم که همسرم خيلی ناراحت است و گريه میكند.
🔸علّتش را پرسيدم. گفت: «سخن ديشبِ فُلانی، به من خيلی سخت و گران آمده. ما با اينهمه مشكلات زندگى كنيم و هر سختى را تحمّل کنیم و ديگران به ما مفتخور بگويند؟! چرا؟! چرا بعضی اینقدر نفهمند؟! مگر او چه آورده بود كه این مطلب را گفت؟!»
🔸سپس با گريه گفت: «به مادرم، حضرت زهرا، ـ عليها السّلام. ـ هرگز من نباتی را كه او آورده، مصرف نخواهم كرد و به خودش باز خواهم گرداند و خواهم گفت كه دیگر دربارۀ ما و بقیّۀ روحانیها، اینطور حرف نزند.»
🔸من براى آرامكردن همسرم گفتم: اوّلاً: هر كسی با سخنانش باطن و حقیقت خود را آشکار میکند؛ ثانیاً: مگر كار روحانيّت، كار نيست؟ مگر کار، تنها بيلزدن، كشاورزیكردن و زحمتکَشیدن در كورهپزیها است؟ اگر چنين است، چند درصد جامعه، كار میكنند؟ فرض كنيم ۵ درصد؛ پس ۹۵ درصد آن، مفتخور هستند؟! مگر اساتيد دانشگاهها، فرهنگيان، پزشكان، دانشجويان و نويسندگان چه میكنند كه روحانيّت نمیكند؟ روحانیها شب و روز در حوزههای علميّه، مشغول تحصيل و پِژوهش هستند يا در شهرها و روستاها، با مشكلات زيادی، دين مقدّس اسلام را تبلیغ میکنند؛ امّا اشخاص نادان، آنان را بیكار میدانند، زحمات و خدمات ايشان را ناديده میگیرند و درآمدشان را، اگرچه كم باشد، زياد میشُمارند، دربارۀ آنان سخنان بیجا و نادرست میگویند و در روز قيامت باید جواب خدا را بدهند.
🔸همسرم گفت: «من تحمّل شنيدن واژۀ "مفتخور" را ندارم و اگر پس از این، كسی آن را بگويد،... .»
🔸آن شب، او خيلی ناراحت خوابيد و فردايش گفت: «اگر اجازه بدهى، من از دختر همسايه كه فرش میبافد، فرشبافی ياد میگيرم و فرش میبافم. تو هم به تحصيلاتت ادامه بده و از هيچ كس با منّت، چيزى نگير.» گفتم: تو بچهدارى و خانهداری میکنی. مهمان هم كه میآيد. گفت: «همۀ اينها را تحمّل مىكنم؛ ولی منّت نمیكَشم.»
🔸بهشوخى گفتم: واقعاً دختر حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ هستى. ایشان هم همۀ كارهايش را خودش انجام میداد و از هیچ کس منّت نمیکشید. همسرم گفت: «من یک موی او هم نمیشوم. فِداى چنين مادرى شَوَم كه حتّى در روزهاى پایانی عمرش هم كارهايش را خودش انجام میداد! گفتم: تو از من مُلّاتر شدهاى؟! گفت: «از تو ياد گرفتهام.»
🔸او چند روز به خانۀ همسايه رفت و از دخترش فرشبافی ياد گرفت. من با قرض، دستگاه فرشبافی و وسايل آن را خریدم. او در خانه، مشغول كار شد و حدود ۲۴ سال است كه به این کار ادامه داده است و اکنون که من دارم این مطالب را مینويسم، او روى دستگاه فرشبافی نشسته، بر فرش، تِرِقتِرِق گره میزند تا با کمک خداوند مهربان، زندگى مختصرمان را بچرخانيم و نیازمند اشخاص پَست و منّتگذار نباشيم.
🔸او واقعاً آرامشبخش دل و زندگى من است و من براى او ارزش بيشترى قائلم و موفّقيّتهایم را از عنایات خداوند والا، توجّهات ۱۴ معصوم ـ عليهم السّلام. ـ ، دعاهاى پدر و مادرم و خدمات شبانهروزى همسرم میدانم و از او راضی هستم؛ خدا از او راضی باشد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۵ ـ ۲۵۸.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! با ازدواج، خودت را از گناه حفظ کن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#ازدواج، #گناهان_جنسی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 این جهان، آنگَه گلستان میشود
🔶 مردمان گردند با هم مهربان
( آنگَه: آنگاه، آن زمان.)
📖 امید آینده، ص ۲۲۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور، #مهربانی
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۲:
🔸... قبلاً بیان شد كه مقدارى از كتاب «جامعالمقدّمات» را كه نُخستین كتاب طلبگى است، پيش مرحوم حاجآخوندآقا خوانده بودم؛ برای همین، آن را دوره کرده، در مدّت كمى به پایان رَساندم و كتابهاى بعدى طلبگی، همچون: «البهجة المرضیّة»، «مغنىاللّبیب» و «شرحالصّمديّة» را يكی پس از ديگری درس گرفتم.
🔸در آن روزها دوستانم در تهران جلسهای تشكيل دادند و من هفتهاى يک بار به آنجا میرفتم و براى آنان سخنرانی میكردم.
🔸با علاقهاى كه به نويسندگى داشتم، نوشتن را هم به صورت رسمی آغاز كردم و هر روز ۳ تا ۴ ساعت، کتاب مینوشتم.
🔸با نويسندگان و دانشمندان حوزۀ عمليّۀ قم هم ارتباط برقرار میکردم و بعضی از مطالب و مشكلاتم را با آنان در ميان میگذاشتم و آنان مرا راهنمايى میكردند.
🔸در همان زمان به اين فكر افتادم كه جوانان ايران و نِقاط دیگر جهان، به مركزى نیاز دارند كه پرسشهای مذهبى خود را از آنجا بپرسند و پاسخ بگیرند. این اندیشه را با دوستانم و بعضی از اساتيد حوزه در ميان گذاشتم و تصميم گرفته شد که هر پنجشنبه، جلسهای در خانۀ ما برگزار و به پرسشها پاسخ داده شود؛ سپس اطّلاعیّهای به اين مضمون نوشته شد كه هر كسی دربارۀ مسائل مذهب مقدّس تشيّع، پرسشی دارد، آن را از «دارالبحث اسلامى قم» بپرسد و در اسرع وقت، پاسخ بگيرد. اين اطّلاعيّه را در قم و شهرها دیگری پخش كرديم و حتّى آن را به واسطۀ اشخاصی که به کشورهای دیگر میرفتند، به آنجاها فرستادیم.
🔸پس از آن شايد هر روز ۲۰ نامه يا بيشتر میرَسید که خیلی از آنها هنوز موجود است.
🔸بعضی از دوستان، كمكارى میكردند يا به سبب درسها و بحثهای زیادشان نمیتوانستند به صورت مرتّب در جلسات حاضر شوند و در پاسخگویی به آنهمه پرسش شرکت کنند؛ ولی من كه اين كار را طرح كرده بودم، مجبور بودم که به آن ادامه دهم.
🔸اين، نُخستین خدمت اجتماعى من بود؛ امّا با آن، زندگیام سخت و طاقتفرسا شد؛ چون باید از یک سو به درسها و بحثهایم میرَسیدم و از سوی دیگر، زندگیام را میچرخاندم و از سوی سوم، شب و روز به پرسشهای فراوانی که جوانان متديّن و...، از شهرها و روستاهاى ايران و كشورهاى ديگر مىفرستادند، پاسخ میدادم و اینهمه کار، مشكلات زیادی برایم پدید میآورد؛ ولی این خدمت، لَذّتبخش و خیلی آموزنده بود؛ من هر یک از آن نامهها را یک كلاس تلقّى میكردم و از آنها اندیشهها، سطح دين و اخلاق، و توقّعات جوانان از مذهب و روحانیّت را درمییافتم؛ برای همین تصميم گرفتم که اوّلاً: بعضی از آن پرسشها و پاسخها گردآورى كنم تا شاید بتوانم آنها را به صورت جزوه يا كتاب، در اختيار جامعۀ اسلامى قرار دهم و ثانياً: برای اشباع آنان از جهت مذهب، کتابهايى در سطح آنان بنويسم؛ در نتیجه با علاقۀ کامل به نويسندگى رو آوردم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۸ ـ ۲۶۰.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓آيا امكان دارد که انسان، هزار سال يا بيشتر، در دنیا زندگی کند؟ اگر آری، چگونه؟
#عمر
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔊 #سخنآوا موضوع: #چگونه_به_آرزوهایمان_برسیم؟! @benisiha_ir
🔴 #متن_سخنآوا
🔵 #چگونه_به_آرزوهایمان_برسیم؟!
🔸خوشا به حال کسی که در دنیا اهل قِرائت قرآن باشد!
گر تو میخواهی مسلمانزیستن / نیست ممکن، جز به قرآن زیستن
از تلاوت بر تو حق دارد کتاب / تو از او کامی که میخواهی، بیاب
🔸هر چه میخواهی، در قرآن است. ۱. قرآن؛ ۲. اهل بیت. هر چه میخواهی، در این ۲ تا است. دنیا میخواهی، در اینها است. آخرت و بهشت و رهایی از جهنّم میخواهی، در اینها است. خود خدا را میخواهی، در این ۲ تا است.
#اهل_بیت (علیهم السّلام)، #قرآن_کریم، #قرائت_قرآن_کریم
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 هر کسی دلداده و مجنون شود
🔶 وصف از مولا کند با هر زبان
(دلداده و مجنون: عاشق. مقصود، عاشق امام زمان ـ علیه السّلام. ـ است.)
📖 امید آینده، ص ۲۲۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی، #ذکر، #ظهور
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۳:
🔸... در ضمن خواندن درسهاى حوزه، به لطف الاهی، شب و روز مینوشتم و هنوز مینويسم؛ ولی چاپكردن هر نوشته، مشكل است؛ چون اوّلاً: توان مالی میخواهد كه من نداشتم و ندارم و ثانياً: بعضی از مطالب با اوضاع زمان و سياست سازگاری ندارد؛ امّا نويسنده بايد آنچه را که شرعاً وظیفه دارد بنویسد، با اشتياق کامل بنویسد و بقیّۀ كار را به خداوند والا بسپارد؛ چون او کار، کوشش و زحمت هیچ کس را تباه نمیکند و آثار بعضی از نويسندگان، پس از چند صد سال به چاپ رَسيده و در اختيار انسانها قرار گرفته است.
🔸اتّفاقات زندگی من در دوران روحانیّتم، بيشتر از آن است كه بتوان همۀ آنها را نوشت؛ پس من، تنها روى قضايايى انگشت میگذارم كه جهت مذهبى و جنبههاى اعتقادی یا عملی و یا اخلاقی دارند؛ چون اگر کسی اعتقادات صحیح داشته باشد و احکام شرعی و مسائل اخلاقى را رعایت کند، وظایفی را که بر عهدۀ هر انسانی است، انجام داده، نزدیک راه برای رَسیدن به کمال مطلوب و خوشبختی را پیموده و خداوند والا را خشنود کرده است و خواهناخواه به جامعۀ فعلی و جوامع آينده، فایده میرساند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۰ و ۲۶۱.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بِدان که هم زن خوب، قیمت ندارد و هم زن بد.
(این مطلب، مضمون یک حدیث شریف است و مقصود از آن، این است که زن خوب، آنقدر ارزشمند است که نمیتوان قیمتی روی او گذاشت و زن بد، آنقدر بیارزش است که به هیچ نمیارزد و ارزشش از خاک هم کمتر است.)
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#زن
@benisiha_ir
🔴 #خبر
با مطلب پیشین، کتاب «حرفهای طلایی» به پایان رسید.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت:
🔶 پیرِ جهانگشته را گو که قدت خم مکن
🔶 آید مهدی، کند روح و دلت را جوان
📖 امید آینده، ص ۲۲۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #جوانی، #ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۴:
🔸... اخلاق به معناى اعم، وظيفهشناسی در هر لحظۀ زندگى نسبت به هر كس و هر چيز است؛ نسبت به خداوند والا، اهل بیت ـ علیهم السّلام. ـ ، مراجع تقلید، علما، سادات، پدر، مادر، بزرگان خانواده، دیگران، حَيَوانات، درختان و گیاهان، جَمادات و... .
🔸من در بعضی از آثارم بیان کردهام که اصول موفّقيّت هر جامعه، بر پایۀ اخلاق آن است و مبناى هر دين و مذهبی، بر طبق اخلاق پیشوايان و راهنمايان آن میباشد؛ چنانکه نُخستین پيشواى دين مقدّس اسلام، حضرت محمّد، ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ فرمودهاند: «اِنّی بُعثِتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاقِ؛ من براى کاملکردن قلّههای اخلاق، (به پیامبری) برانگيخته شدهام.»
🔸برای همین، بیشتر آثارم دربارۀ اخلاق است و دوست دارم که در دنیا به عنوان برترين و برجستهترين نويسندۀ اخلاق مشهور شَوَم و صداى «شيرخدا»بودنم را نهتنها به آذربايجان، بلكه به همۀ جهان برَسانم و به همگان بگویم و بنويسم كه اين، مذهب تشیّع است كه با مسائل اخلاقیاش تکامل و خوشبختی را برای همه، ارمغان آورده است.
🔸اى دانشمندان! اى پِژوهشگران بیتعصّب! اى سعادتجویان! اى سياستمداران! اى همۀ انسانها! در هر زمان و مکانی كه زندگى میكنيد، مسائل اخلاقی این مذهب و سیرۀ پیشوایان آن، ۱۴ معصوم، ـ علیهم السّلام. ـ را بررَسی کنید تا به این یقین برسید كه هيچ مکتبی، جز این مذهب نمیتواند دروازههاى خوشبختی را به روی انسانها بگشاید و آنان را در دنیا و آخرت، به نیکبختی کامل برساند.
🔸پيشوايان این مذهب، اهل اطاعت کامل از خداوند والا و رعایت اخلاق خداپسند بوده و همینها را به پيروانشان سفارش كردهاند.
🔸دانشمندان فلسفه، عرفان و... هم فضائل اخلاقی را از اركان اساسی تکامل و خوشبختی شمرده و گفتهاند که صفات خوب، عامل وظيفهشناسی و معيار خوبزندگیكردن است و میتوان جوامع انسانی را از اين مسير به كاميابی، موفّقيّت و کمال نِهايى راهنمایی کرد.
🔸به عنوان نمونه:
«سقراط» گفته است: «انسان هميشه جوياى خوشی و خوشبختی است و جز اين، تكليفى ندارد و آن با جلوگيرى از خواهشهاى نفسانی و با بهدستآوردن اخلاق روحانی، ممکن است.»
«ارسطو» گفته است: «نِهایت خواستههای انسان، خوشی و خوشبختی است و آن به دست نمیآيد؛ مگر با دانستن وظيفهاى كه بر او مقرّر شده و اجرایش با رعایت فضيلتها و اخلاق است.»
«دكارت» گفته است: «اگر كسی حس كند كه صلاح كل، مقدّم بر صلاح جزء است، مكارم والا از او ظهور میکند و به فضيلت و خوشبختی دست میيابد و مقصود از علم اخلاق، همین است.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۱ ـ ۲۶۳.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓انسان از کجا با اضطرار میآيد و در کجا سرگردان زندگی میکند و با اکراه به کجا میرود؟
#انسانشناسی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 نور خدایی! بیا، جان به لب ما رَسید
🔶 مؤمنِ حق تا به کی غصّه خورَد در جهان؟
📖 امید آینده، ص ۲۲۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #آرزوی_ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۵:
🔸... چنانكه گفتم، من در كَنار درس و بحث و مطالعه، كار و فعّاليّتم در حوزۀ عمليّۀ قم را با نويسندگى آغاز كردم و به عنوان وظيفۀ اخلاقى، کموبیش در مسائل سياسی وارد میشدم؛ ولی زياد به گود آنها نمیرفتم؛ چون در غیر این صورت، از كار و هدف اصلیام بازمیماندم و نمیتوانستم به نتيجۀ خوب و فراوانی برَسم.
🔸چند نکته در اينباره مینویسم تا دانسته شود که نسبت به مسائلِ روز، بیتوجّه نبودهام و نیستم.
🔸من هميشه از كارهاى خِلاف شرع، بيزار بوده و زجر کَشیدهام.
🔸در همان دوران طلبگى، براى ديدن پدر و مادرم، با همسر و دختر سهسالهام، به تهران رفتم. همسرم برای دخترم مقنعهاى مانند چادر درست كرده و به سرش انداخته بود تا موهايش آشکار نشود.
🔸روزى با او كه دست دخترم را گرفته بود، داشتم از ميدان امام حسين ـ علیه السّلام. ـ كه در آن زمان، ميدان فوْزيّه نام داشت، میگذشتم. من جلو بودم و آنان پشتسرم میآمدند. ناگهان صداى همسرم را شنيدم كه میگفت: «چرا مىزنی؟! مگر اين بچه با تو چه كرده؟...»
🔸به عقِب برگشتم و ديدم يک زن بیحجاب كه حدود پنجاه سال يا بيشتر داشت، با دو دستش محكم بر سر دختر سهسالهام میزند و به ما بدوبيراه میگويد! به او گفتم: چرا بچۀ ما را میزنی؟! او كه با تو کاری ندارد.
🔸او پشتسرهم به ما فحش میداد و به روحانيّت، ناسزاهایی میگفت که من خجالت میکشم آنها را بنویسم. او با خشم کامل به همسرم میگفت: «اين چه ریختی است كه براى خودت و اين بچه درست كردهاى؟ دهاتیها؛ عقبگردها؛ مرتجعها؛ نفهمها!...»
🔸من كمى خشمیگن شدم و با صداى بلند گفتم: خانم! چرا توهين میكنى؟! تو، خودت، بیدين و لااُبالی هستى و حيا و شرف ندارى. با ديگران چه كار دارى؟ واى بر دولت و حكومتى كه شما را اینگونه پُررو و بیحيا بار آورده و از دين، خارجتان کرده! حالا خودت دين ندارى و پایبند به مقرّرات و ضروريّات دين مقدّس اسلام نيستى، چرا از ديندارى و حيای ديگران رنج میبری و جلوگيرى میكنى؟!»
🔸مردم در اطراف ما جمع شده بودند. بعضی هورا میكشيدند. برخى به ما میخنديدند. بعضی میگفتند: «صلوات بفرستيد و تمام كنيد.» و برخی به من میگفتند: «حاجآقا! ولش كن. بيا و برو.» و به آن زن میگفتند: «خانم! شما كوتاه بيایید.»
🔸یک ماشين دولتى كه چند افسر و درجهدار، در آن بودند، رسيد و مردم به آنان گفتند: «بياييد و نگذاريد اين آقا و خانم دعوا كنند.»
🔸يكی از آنان پياده شد و همينكه به نزديكی ما رسيد، آن زن با داد و شيون گفت: «اين شيخ به دولت و شخص اعلاحضرت توهين كرد.» و هر چه به دهانش آمد، گفت. عدّهاى گفتند: «راست میگويد.» آن درجهدار پيشامد بدون چونوچرا دستش را بلند كرد تا مرا بزند؛ ولی من مچش را گرفتم و گفتم: به چه حقّى میخواهى مرا بزنی؟! عِمامه و عباى من، به زمين افتاد. مردم هورا میكشيدند و مسخره میكردند.
🔸چند پاسبان که شايد آنان را با بیسيم خواسته بودند، سر رسیدند و به دستهاى من دستبند زدند و مرا، در حالی كه همسر و کودکم گريه میكردند، به پاسگاهی که نزدیک آنجا بود، بردند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۴ ـ ۲۶۶.
@benisiha_ir