eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۹: 🔸... روزها به‌تندى ‏گذشت و بهار از راه رَسيد. من تلاش می‌‏كردم كه در امتحان دوم دبيرستان شركت كنم و با اين كه نگران قبول‌‏شدن بودم، خدا کمک كرد و قبول شدم. 🔸آن روزها برادرم، يدالله، به تهران رفت؛ چون می‌‏گفت: «كار كارخانۀ سفالی‌‏سازى، سخت و سنگين است و ما نمی‌‏توانيم تا پایان عمر به آن ادامه بدهيم؛ پس به‌‏تر است که هرچه‌‏زودتر در تهران كارى دست‌‏وپا كنيم.» 🔸پس از رفتن او، وضع ما عِوض شد و پدرم دست‌‏تنها ماند؛ پس باید يا من در كارخانۀ او مشغول كار می‌‏شدم و يا نقشۀ ديگری می‌‏كَشيديم؛ برای همین، ۳ ماه پس از رفتن برادرم، پدرم مرا روانۀ تهران كرد تا ببينم که او چه‌كار می‌‏كند. 🔸هنگامی که به تهران رفتم، ديدم که او پيش يكی از هم‌روستایی‌ها كه مغازۀ لبنيّات‌‏فروشی داشت، مشغول كار شده است. 🔸در چند روزى كه در تهران ماندم، برادرم گفت: «بيا با هم يک مغازه بگيريم و براى خودمان كار كنيم.» در خيابان بيستون، نزديكی سه‌‏راه زندان، مغازه‌‏اى پيدا كرديم، جريان را به پدرمان نوشتيم، با اجازۀ او آن را خريدیم و به يارى خدا به راه انداختيم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓چرا دختر، زودتر از پسر به حدّ تكليف می‌‏رسد؟ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 🔵 🔸خیلی‌مهم است انسان اهل «چَشم»گفتن باشد به اهلش. به نااهل نَه ها! ولی به اهلش. 🔸به پدر، به مادر، انسان همیشه باید بگوید چشم؛ مگر این که پدر یا مادر، امر به گناه کنند [یا]‌ امر به ترک واجب کنند. 🔸زن به شوهر، همیشه باید بگوید «چشم»؛ باز مگر امر به گناه یا ترک واجب کند. 🔸مردم به مراجع عظام، ملّت به ولیّ‌فقیه باید بگوید «چشم». 🔸ملّت و ولیّ‌فقیه، مردم و ولیّ‌فقیه، به امام معصوم باید بگویند «چشم»، به پیغمبر باید بگویند «چشم»، به خدا باید بگویند «چشم». 🔸هم «چشم» قلبی باید بگویند؛ یعنی: حرف این‌ها را قبول کنند قلباً، هم باید در عمل اجرا کنند، هم باید با زبانشان هم کلمۀ «چشم» را بگویند. 🔸مقام معظّم رهبری دارد صحبت می‌کند، شما نشسته‌ای پای تلویزیون [یا] نشسته‌ای پای رایانه‌ات، صحبت آقا دارد پخش می‌شود، آقا مثلاً می‌فرماید: «مردم! در حدّ توان، کالای ایرانی بخرید.» اوّلْ‌وظیفۀ تو این است که بگویی «چشم». با همان زبانت بگویی «چشم». «حاج‌آقا! ایشان که نمی‌شنود!» تو وظیفه‌ات این است که با زبانت بگویی «چشم». وظیفۀ‌ دوم که هم‌زمان باید اتّفاق بیفتد،‌ این است که قلبت هم باید بگوید چشم؛ چون بعضی‌ها به زبان شاید بگویند؛ ولی در قلبشان بگویند «برو پی کارِت بابا!» سوم: در عمل هم تا آخر عمرت باید بگویی «چشم». ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بهر دیدارت گَهی مکّه رَوَم 🔶 گه نجف، گه کربلا، گه جمکران 🔶 مسجد سَهله، نگارا! رفته‌ام 🔶 کاش می‌دیدم تو را در آن مکان! (گَه: گاهی.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۰: 🔸... پس از حدود ۴ ـ ۵ ماه، من به روستا برگشتم. پدرم از اوضاع كار و مغازه‌‏مان پرسید. گفتم: راضی هستيم؛ خرجمان كم‌‏وبيش درمى‏آيد و به اجناسمان افزوده می‌‏شود. 🔸پدرم فرمود: «پس حوزه‌‏رفتن را چه‏ می‌‏كنى؟ مگر قولی را كه به حاج‌‏آخوندآقا داده بودى، فراموش كرده‌اى؟» من به ياد مرحوم حاج‌‏آخوندآقا افتادم و در حالی كه اشک، دوْر چشمانم حلقه زده بود، به پدرم گفتم: اگر شما به تهران بياييد و با يدالله مغازه را بچرخانيد، من به حوزه می‌‏روم و با علاقۀ خاصّی كه به علم و روحانيّت دارم، مشغول تحصيل می‌‏شوم. پدرم لبخند زد و فرمود: «فکر خوبی است. من هم از اين كار و دست‌‏تنهايى خسته شده‌‏ام.» 🔸هفتۀ بعد با هم به تهران رفتیم و «آرامش» را هم بردیم تا چند روز در خانۀ خواهر بزرگش مهمان باشد و ببينيم که چه تصميمی می‌‏گيريم. 🔸كارها با خواستِ خداوند مهرْبان پیش می‌رفت. پس از حدود یک هفته، به وسيلۀ يكی از خویشاوندان، در منطقۀ نارمَک، خانه‌‏اى اجاره كرديم و در مدّت خيلی‌كمی همۀ خانوادۀ پدری‌ام ساکن تهران شدند و من و «آرامش» با وسایل كمى به قم آمدیم و من در محلّۀ «جوی‌‏شور» اتاقى اجاره كردم و مشغول تحصيل شدم. 🔸يک شب، مرحوم حاج‌آخوندآقا را در خواب دیدم که پيشانی‌‏ام را بوسيد و اظهار رضايت می‌‏كرد و من جريان این خواب را در كتاب «مرده‌‏ها از زنده‌‏ها خبر دارند»، به صورت مفصّل نوشته‌‏ام. 🔸آن روزها، روزهاى باشُكوه و لَذّت‌‏بخش من بود و من به انتهاى آرزوهایم كه تحصيل علوم دينى بود، رَسيده بودم و خدا می‌‏داند که با چه شور و شوق و علاقه‌‏اى درس می‌‏خواندم. 🔸در آموزشگاه شبانه هم براى ادامۀ تحصيلِ به‌اصطلاح: درس روز ثبت‌نام کردم و با يارى خداوند مهربان، هر دو درس را می‌خواندم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳ ـ ۲۵۵. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! در هر زمانی زیر نظر شوهرت زندگی کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جان ما بر لب رَسیده دلبرا! 🔶 زودتر آ تا که گیریم از تو جان ( آ: بیا.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۱: 🔸... خرج خانوادۀ پدری‌ام زياد بود و درآمد مغازه‌‏مان برای مخارج آنان، من و همسرم کفایت نمی‌کرد؛ برای همین من دنبال كار هم بودم؛ ولی اگر مشغول كار می‌‏شدم، ممکن بود که نتوانم تحصيلاتم را ادامه دهم؛ در نتیجه، با سختى زندگى می‌‏كرديم. 🔸در آن زمان، خداوند مهرْبان، دخترى به ما داد كه قدمش مبارک بود و وضع مالی ما كمى به‌‏تر شد. 🔸بد نيست جريانی را نقل كنم تا معلوم شود كه چگونه وضع ما به‌‏تر شد. 🔸در آن روزها يكی از خویشاوندان به خانۀ ما آمد و یک يا يک‌‏ونيم كيلو نبات ريز كه هر كيلو ۳۰ يا ۳۲ ريال بود، به عنوان سوغاتی آورد. او شب در خانۀ ما ماند و در میانۀ صحبت‌ها گفت: «آخوندها (روحانی‌‏ها) مفت‌‏خورند! اگر مردم چيزى به آنان ندهند، نمی‌‏توانند زندگی‌‏شان را بگذرانند!» 🔸من و همسرم خيلی ناراحت شديم؛ امّا چون مهمان بود، چيزى به او نگفتيم. 🔸فردای آن شب، او رفت و من برای بدرقه‌اش، تا نزديک حرم مطهّر حضرت معصومه ـ علیها السّلام ـ و پاى ماشين‌‏هاى تهران رفتم. 🔸هنگامی که به خانه برگشتم، ديدم که همسرم خيلی ناراحت است و گريه می‌‏كند. 🔸علّتش را پرسيدم. گفت: «سخن ديشبِ فُلانی، به من خيلی سخت و گران آمده. ما با اين‌‏همه مشكلات زندگى كنيم و هر سختى را تحمّل کنیم و ديگران به ما مفت‌‏خور بگويند؟! چرا؟! چرا بعضی این‌قدر نفهمند؟! مگر او چه آورده بود كه این مطلب را گفت؟!» 🔸سپس با گريه گفت: «به مادرم، حضرت زهرا، ـ عليها السّلام. ـ هرگز من نباتی را كه او آورده، مصرف نخواهم كرد و به خودش باز خواهم گرداند و خواهم گفت كه دیگر دربارۀ ما و بقیّۀ روحانی‌ها، این‌طور حرف نزند.» 🔸من براى آرام‌‏كردن همسرم گفتم: اوّلاً: هر كسی با سخنانش باطن و حقیقت خود را آشکار می‌کند؛ ثانیاً: مگر كار روحانيّت، كار نيست؟ مگر کار، تنها بيل‌‏زدن، كشاورزی‌‏كردن و زحمت‌کَشیدن در كوره‌‏پزی‌‏ها است؟ اگر ‏چنين است، چند درصد جامعه، كار می‌‏كنند؟ فرض كنيم ۵ درصد؛ پس ۹۵ درصد آن، مفت‌‏خور هستند؟! مگر اساتيد دانشگاه‌‏ها، فرهنگيان، پزشكان، دانشجويان و نويسندگان چه می‌‏كنند كه روحانيّت نمی‌‏كند؟ روحانی‌‏ها شب و روز در حوزه‌های علميّه، مشغول تحصيل و پِژوهش هستند يا در شهرها و روستاها، با مشكلات زيادی، دين مقدّس اسلام را تبلیغ می‌کنند؛ امّا اشخاص نادان، آنان را بی‌‏كار می‌دانند، زحمات و خدمات ايشان را ناديده می‌گیرند و درآمدشان را، اگرچه كم باشد، زياد می‌شُمارند، دربارۀ آنان سخنان بی‌جا و نادرست می‌گویند و در روز قيامت باید جواب خدا را بدهند. 🔸همسرم گفت: «من تحمّل شنيدن واژۀ "مفت‏خور" را ندارم و اگر پس از این، كسی آن را بگويد،... .» 🔸آن شب، او خيلی ناراحت خوابيد و فردايش گفت: «اگر اجازه بدهى، من از دختر همسايه كه فرش می‌‏بافد، فرش‌‏بافی ياد می‌‏گيرم و فرش می‌بافم. تو هم به تحصيلاتت ادامه بده و از هيچ كس با منّت، چيزى نگير.» گفتم: تو بچه‌‏دارى و خانه‌داری می‌کنی. مهمان هم كه می‌‏آيد. گفت: «همۀ اين‌‏ها را تحمّل مى‏كنم؛ ولی منّت نمی‌‏كَشم.» 🔸به‌شوخى گفتم: واقعاً دختر حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ هستى. ایشان هم همۀ كارهايش را خودش انجام می‌داد و از هیچ کس منّت نمی‌کشید. همسرم گفت: «من یک موی او هم نمی‌شوم. فِداى چنين مادرى شَوَم كه حتّى در روزهاى پایانی عمرش هم كارهايش را خودش انجام می‌داد! گفتم: تو از من مُلّاتر شده‌اى؟! گفت: «از تو ياد گرفته‌‏ام.» 🔸او چند روز به خانۀ همسايه رفت و از دخترش فرش‌‏بافی ياد گرفت. من با قرض، دستگاه فرش‌‏بافی و وسايل آن را خریدم. او در خانه، مشغول كار شد و حدود ۲۴ سال است كه به این کار ادامه داده است و اکنون که من دارم این مطالب را می‌‏نويسم، او روى دستگاه فرش‌‏بافی نشسته، بر فرش، تِرِق‌‏تِرِق گره می‌‏زند تا با کمک خداوند مهربان، زندگى مختصرمان را بچرخانيم و نیازمند اشخاص پَست و منّت‌‏گذار نباشيم. 🔸او واقعاً آرامش‌‏بخش دل و زندگى من است و من براى او ارزش بيش‌‏ترى قائلم و موفّقيّت‌هایم را از عنایات خداوند والا، توجّهات ۱۴ معصوم ـ عليهم‏ السّلام. ـ ، دعاهاى پدر و مادرم و خدمات شبانه‌‏روزى همسرم می‌‏دانم و از او راضی هستم؛ خدا از او راضی باشد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۵ ـ ۲۵۸. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با ازدواج، خودت را از گناه حفظ کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 این جهان، آن‌گَه گلستان می‌شود 🔶 مردمان گردند با هم مهربان ( آن‌گَه: آن‌گاه، آن زمان.) 📖 امید آینده، ص ۲۲۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۲: 🔸... قبلاً بیان شد كه مقدارى از كتاب «جامع‌‏المقدّمات» را كه نُخستین كتاب طلبگى است، پيش مرحوم حاج‌‏آخوندآقا خوانده بودم؛ برای همین، آن را دوره کرده، در مدّت كمى به پایان رَساندم و كتاب‌‏هاى بعدى طلبگی، همچون: «البهجة المرضیّة»، «مغنى‌اللّبیب» و «شرح‌الصّمديّة» را يكی پس از ديگری درس گرفتم. 🔸در آن روزها دوستانم در تهران جلسه‌ای تشكيل دادند و من هفته‌‏اى يک بار به آن‌‏جا می‌رفتم و براى آنان سخنرانی می‌‏كردم. 🔸با علاقه‌‏اى كه به نويسندگى داشتم، نوشتن را هم به صورت رسمی آغاز كردم و هر روز ۳ تا ۴ ساعت، کتاب می‌نوشتم. 🔸با نويسندگان و دانشمندان حوزۀ عمليّۀ قم هم ارتباط برقرار می‌کردم و بعضی از مطالب و مشكلاتم را با آنان در ميان می‌گذاشتم و آنان مرا راهنمايى می‌‏كردند. 🔸در همان زمان به اين فكر افتادم كه جوانان ايران و نِقاط دیگر جهان، به مركزى نیاز دارند كه پرسش‌های مذهبى خود را از آن‌جا بپرسند و پاسخ بگیرند. این اندیشه را با دوستانم و بعضی از اساتيد حوزه در ميان گذاشتم و تصميم گرفته شد که هر پنج‌شنبه، جلسه‌ای در خانۀ ما برگزار و به پرسش‌ها پاسخ داده شود؛ سپس اطّلاعیّه‌ای به اين مضمون نوشته شد كه هر كسی دربارۀ مسائل مذهب مقدّس تشيّع، پرسشی دارد، آن را از «دارالبحث اسلامى قم» بپرسد و در اسرع وقت، پاسخ بگيرد. اين اطّلاعيّه را در قم و شهر‏ها دیگری پخش كرديم و حتّى آن را به واسطۀ اشخاصی که به کشورهای دیگر می‌رفتند، به آن‌جاها فرستادیم. 🔸پس از آن شايد هر روز ۲۰ نامه يا بيش‌‏تر می‌رَسید که خیلی از آن‌ها هنوز موجود است. 🔸بعضی از دوستان، كم‌‏كارى می‌‏كردند يا به سبب درس‌ها و بحث‌های زیادشان نمی‌‏توانستند به صورت مرتّب در جلسات حاضر شوند و در پاسخ‌گویی به آن‌همه پرسش شرکت کنند؛ ولی من كه اين كار را طرح كرده بودم، مجبور بودم که به آن ادامه دهم. 🔸اين، نُخستین خدمت اجتماعى من بود؛ امّا با آن، زندگی‌ام سخت و طاقت‌فرسا شد؛ چون باید از یک سو به درس‌ها و بحث‌هایم می‌رَسیدم و از سوی دیگر، زندگی‌ام را می‌چرخاندم و از سوی سوم، شب و روز به پرسش‌های فراوانی که جوانان متديّن و...، از شهرها و روستاهاى ايران و كشورهاى ديگر مى‌فرستادند، پاسخ می‌دادم و این‌همه کار، مشكلات زیادی برایم پدید می‌آورد؛ ولی این خدمت، لَذّت‌بخش و خیلی آموزنده بود؛ من هر یک از آن نامه‌‏ها را یک كلاس تلقّى می‌‏كردم و از آن‌ها اندیشه‌ها، سطح دين و اخلاق، و توقّعات جوانان از مذهب و روحانیّت را درمی‌یافتم؛ برای همین تصميم گرفتم که اوّلاً: بعضی از آن پرسش‌ها و پاسخ‌ها گرد‏آورى كنم تا شاید بتوانم آن‌ها را به صورت جزوه يا كتاب، در اختيار جامعۀ اسلامى قرار دهم و ثانياً: برای اشباع آنان از جهت مذهب، کتاب‌‏هايى در سطح آنان بنويسم؛ در نتیجه با علاقۀ کامل به نويسندگى رو آوردم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۸ ـ ۲۶۰. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓آيا امكان دارد که انسان، هزار سال يا بيش‌تر، در دنیا زندگی کند؟ اگر آری، چگونه؟ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔊 #سخن‌آوا موضوع: #چگونه_به_آرزوهایمان_برسیم؟! @benisiha_ir
🔴 🔵 ؟! 🔸خوشا به حال کسی که در دنیا اهل قِرائت قرآن باشد! گر تو می‌خواهی مسلمان‌زیستن / نیست ممکن، جز به قرآن زیستن از تلاوت بر تو حق دارد کتاب / تو از او کامی که می‌خواهی، بیاب 🔸هر چه می‌خواهی، در قرآن است. ۱. قرآن؛ ۲. اهل بیت. هر چه می‌خواهی، در این ۲ تا است. دنیا می‌خواهی، در این‌ها است. آخرت و بهشت و رهایی از جهنّم می‌خواهی، در این‌ها است. خود خدا را می‌خواهی، در این‌ ۲ تا است. (علیهم السّلام)، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 هر کسی دلداده و مجنون شود 🔶 وصف از مولا کند با هر زبان (دلداده و مجنون: عاشق. مقصود، عاشق امام زمان ـ علیه السّلام. ـ است.) 📖 امید آینده، ص ۲۲۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۳: 🔸... در ضمن خواندن درس‌‏هاى حوزه، به لطف الاهی، شب و روز می‌‏نوشتم و هنوز می‌‏نويسم؛ ولی چاپ‌‏كردن هر نوشته، مشكل است؛ چون اوّلاً: توان مالی می‌‏خواهد كه من نداشتم و ندارم و ثانياً: بعضی از مطالب با اوضاع زمان و سياست سازگاری ندارد؛ امّا نويسنده بايد آنچه را که شرعاً وظیفه دارد بنویسد، با اشتياق کامل بنویسد و بقیّۀ كار را به خداوند والا بسپارد؛ چون او کار، کوشش و زحمت هیچ کس را تباه نمی‌کند و آثار بعضی از نويسندگان، پس از چند صد سال به چاپ رَسيده و در اختيار انسان‌ها قرار گرفته است. 🔸اتّفاقات زندگی من در دوران روحانیّتم، بيش‌‏تر از آن است كه بتوان همۀ آن‌‏ها را نوشت؛ پس من، تنها روى قضايايى انگشت می‌‏گذارم كه جهت مذهبى و جنبه‌‏هاى اعتقادی یا عملی و یا اخلاقی دارند؛ چون اگر کسی اعتقادات صحیح داشته باشد و احکام شرعی و مسائل اخلاقى را رعایت کند، وظایفی را که بر عهدۀ هر انسانی است، انجام داده، نزدیک راه‌ برای رَسیدن به کمال مطلوب و خوشبختی را پیموده و خداوند والا را خشنود کرده است و خواه‌‏ناخواه به جامعۀ فعلی و جوامع آينده، فایده می‌رساند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۰ و ۲۶۱. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بِدان که هم زن خوب، قیمت ندارد و هم زن بد. (این مطلب، مضمون یک حدیث شریف است و مقصود از آن، این است که زن خوب، آن‌قدر ارزشمند است که نمی‌توان قیمتی روی او گذاشت و زن بد، آن‌قدر بی‌ارزش است که به هیچ نمی‌ارزد و ارزشش از خاک هم کم‌تر است.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 با مطلب پیشین، کتاب «حرف‌های طلایی» به پایان رسید. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 پیرِ جهان‌گشته را گو که قدت خم مکن 🔶 آید مهدی، کند روح و دلت را جوان 📖 امید آینده، ص ۲۲۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۴: 🔸... اخلاق به معناى اعم، وظيفه‌‏شناسی در هر لحظۀ زندگى نسبت به هر كس و هر چيز است؛ نسبت به خداوند والا، اهل بیت ـ علیهم السّلام. ـ ، مراجع تقلید، علما، سادات، پدر، مادر، بزرگان خانواده، دیگران، حَيَوانات، درختان و گیاهان، جَمادات و... . 🔸من در بعضی از آثارم بیان کرده‌ام که اصول موفّقيّت هر جامعه، بر پایۀ اخلاق آن است و مبناى هر دين و مذهبی، بر طبق اخلاق پیشوايان و راهنمايان آن می‌باشد؛ چنانکه نُخستین پيشواى دين مقدّس اسلام، حضرت محمّد، ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ فرموده‌اند: «اِنّی بُعثِتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاقِ؛ من براى کامل‌کردن قلّه‌های اخلاق، (به پیامبری) برانگيخته شده‌‏ام.» 🔸برای همین، بیش‌تر آثارم دربارۀ اخلاق است و دوست دارم که در دنیا به عنوان بر‏ترين و برجسته‌‏ترين نويسندۀ اخلاق مشهور شَوَم و صداى «شيرخدا»بودنم را نه‌‏تنها به آذربايجان، بلكه به همۀ جهان برَسانم و به همگان بگویم و بنويسم كه اين، مذهب تشیّع است كه با مسائل اخلاقی‌اش تکامل و خوشبختی را برای همه، ارمغان آورده است. 🔸اى دانشمندان! اى پِژوهشگران بی‌‏تعصّب! اى سعادت‌‏جویان! اى سياست‌مداران! اى همۀ انسان‌ها! در هر زمان و مکانی كه زندگى می‌‏كنيد، مسائل اخلاقی این مذهب و سیرۀ پیشوایان آن، ۱۴ معصوم، ـ علیهم السّلام. ـ را بررَسی کنید تا به این یقین برسید كه هيچ مکتبی، جز این مذهب نمی‌‏تواند دروازه‌‏هاى خوشبختی را به روی انسان‌ها بگشاید و آنان را در دنیا و آخرت، به نیکبختی کامل برساند. 🔸پيشوايان این مذهب، اهل اطاعت کامل از خداوند والا و رعایت اخلاق خداپسند بوده‌ و همین‌ها را به پيروانشان سفارش كرده‌اند. 🔸دانشمندان فلسفه، عرفان و... هم فضائل اخلاقی را از اركان اساسی تکامل و خوشبختی شمرده و گفته‌اند که صفات خوب، عامل وظيفه‌‏شناسی و معيار خوب‌‏زندگی‌‏كردن است و می‌‏توان جوامع انسانی را از اين مسير به كاميابی، موفّقيّت و کمال نِهايى راهنمایی کرد. 🔸به عنوان نمونه: «سقراط» گفته است: «انسان هميشه جوياى خوشی و خوشبختی است و جز اين، تكليفى ندارد و آن با جلوگيرى از خواهش‌‏هاى نفسانی و با به‌‏دست‌‏آوردن اخلاق روحانی، ممکن است.» «ارسطو» گفته است: «نِهایت خواسته‌های انسان، خوشی و خوشبختی است و آن به دست نمی‌‏آيد؛ مگر با دانستن وظيفه‌اى كه بر او مقرّر شده و اجرایش با رعایت فضيلت‌ها و اخلاق است.» «دكارت» گفته است: «اگر كسی حس كند كه صلاح كل، مقدّم بر صلاح جزء است، مكارم والا از او ظهور می‌کند و به فضيلت و خوشبختی دست می‌يابد و مقصود از علم اخلاق، همین است.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۱ ـ ۲۶۳. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓انسان از کجا با اضطرار می‌‏آيد و در کجا سرگردان زندگی می‌کند و با اکراه به کجا می‌‏رود؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 نور خدایی! بیا، جان به لب ما رَسید 🔶 مؤمنِ حق تا به کی غصّه خورَد در جهان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۲۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۵: 🔸... چنانكه گفتم، من در كَنار درس و بحث و مطالعه، كار و فعّاليّتم در حوزۀ عمليّۀ قم را با نويسندگى آغاز كردم و به عنوان وظيفۀ اخلاقى، کم‌وبیش در مسائل سياسی وارد می‌‏شدم؛ ولی زياد به گود آن‌ها نمی‌‏رفتم؛ چون در غیر این صورت، از كار و هدف اصلی‌ام بازمی‌‏ماندم و نمی‌‏توانستم به نتيجۀ خوب و فراوانی برَسم. 🔸چند نکته در اين‌باره می‌نویسم تا دانسته شود که نسبت به مسائلِ روز، بی‌توجّه نبوده‌ام‌ و نیستم. 🔸من هميشه از كارهاى خِلاف شرع، بيزار بوده‌ و زجر کَشیده‌ام. 🔸در همان دوران طلبگى، براى ديدن پدر و مادرم، با همسر و دختر سه‌ساله‌ام، به تهران رفتم. همسرم برای دخترم مقنعه‌‏اى مانند چادر درست كرده و به سرش انداخته بود تا موهايش آشکار نشود. 🔸روزى با او كه دست دخترم را گرفته بود، داشتم از ميدان امام حسين ـ علیه السّلام. ـ كه در آن زمان، ميدان فوْزيّه نام داشت، می‌گذشتم. من جلو بودم و آنان پشت‌‏سرم می‌‏آمدند. ناگهان صداى همسرم را شنيدم كه می‌‏گفت: «چرا مى‏‌زنی؟! مگر اين بچه با تو چه كرده؟...» 🔸به عقِب برگشتم و ديدم يک زن بی‌حجاب كه حدود پنجاه سال يا بيش‌‏تر داشت، با دو دستش محكم بر سر دختر سه‌‏ساله‌ام می‌‏زند و به ما بدوبيراه می‌‏گويد! به او گفتم: چرا بچۀ ما را می‌‏زنی‌؟! او كه با تو کاری ندارد. 🔸او پشت‌سرهم‌ به ما فحش می‌‏داد و به روحانيّت، ناسزاهایی می‌‏گفت که من خجالت می‌کشم آن‌ها را بنویسم. او با خشم کامل به همسرم می‌‏گفت: «اين چه ریختی است كه براى خودت و اين بچه درست كرده‌‏اى؟ دهاتی‌‏ها؛ عقبگردها؛ مرتجع‌‏ها؛ نفهم‌‏ها!...» 🔸من كمى خشمیگن شدم و با صداى بلند گفتم: خانم! چرا توهين می‌‏كنى؟! تو، خودت، بی‌‏دين و لااُبالی هستى و حيا و شرف ندارى. با ديگران چه كار دارى؟ واى بر دولت و حكومتى كه شما را این‌گونه پُررو و بی‌‏حيا بار آورده و از دين، خارجتان کرده! حالا خودت دين ندارى و پایبند به مقرّرات و ضروريّات دين مقدّس اسلام نيستى، چرا از ديندارى و حيای ديگران رنج می‌بری و جلوگيرى می‌‏كنى؟!» 🔸مردم در اطراف ما جمع شده بودند. بعضی هورا می‌‏كشيدند. برخى به ما می‌‏خنديدند. بعضی می‌‏گفتند: «صلوات بفرستيد و تمام كنيد.» و برخی به من می‌‏گفتند: «حاج‌‏آقا! ولش كن. بيا و برو.» و به آن زن می‌‏گفتند: «خانم! شما كوتاه بيایید.» 🔸یک ماشين دولتى كه چند افسر و درجه‌‏دار، در آن بودند، رسيد و مردم به آنان گفتند: «بياييد و نگذاريد اين آقا و خانم دعوا كنند.» 🔸يكی از آنان پياده شد و همين‌كه به نزديكی ما رسيد، آن زن با داد و شيون گفت: «اين شيخ به دولت و شخص اعلاحضرت توهين كرد.» و هر چه به دهانش آمد، گفت. عدّه‌‏اى گفتند: «راست می‌‏گويد.» آن درجه‌‏دار پيشامد بدون چون‌‏وچرا دستش را بلند كرد تا مرا بزند؛ ولی من مچش را گرفتم و گفتم: به چه حقّى می‌‏خواهى مرا بزنی؟! عِمامه و عباى من، به زمين افتاد. مردم هورا می‌‏كشيدند و مسخره می‌‏كردند. 🔸چند پاسبان که شايد آنان را با بی‌‏سيم خواسته بودند، سر رسیدند و به دست‌‏هاى من دست‌بند زدند و مرا، در حالی كه همسر و کودکم گريه می‌‏كردند، به پاسگاهی که نزدیک آن‌جا بود، بردند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۴ ـ ۲۶۶. @benisiha_ir