استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۷:
🔸... حدود يکونيم ساعت، مرا در اتاقی بازداشت كردند و سپس دوباره به همان اتاق بردند و من ديدم كه برادر، همسر، فرزند و ۳ تا از همروستاییهایم، در آنجا هستند.
🔸همسرم زير چادر گريه میكرد. کودک سهسالهام، «طاهره»، هنگامی که مرا ديد، پیشم آمد، لبهای كوچکش را روى دست راستم گذاشت، آن را بوسيد و با لحن كودكانهاش پرسید: «آقاجان! تو را به خاطر من به اينجا آوردند تا كتک بزنند و اذيّت كنند؟ تو را زدند؟ چقدر زدند؟» من بر سر و صورت او دست كَشيدم و گفتم: نه؛ کسی مرا نزَد و نمیتواند بزند! دخترم! اين تو بودى كه در راه اسلام و حجاب اسلامى، از دستهاى آن پيرزن بیحجاب كتک خوردى. عيب ندارد. ناراحت نباش. همۀ پيشوايان ما به خاطر اسلام ضربهها خوردند و ناراحتیها كَشيدند. مگر امام حسين ـ علیه السّلام. ـ چه كرده بود كه او را در كربلا شهيد كردند و روى بدن مباركش اسب تاختند؟ دخترم! دنيا تا بوده و هست، همین است. هميشه عدّهای از خدا بیخبر، هر كارى بخواهند، میكنند و هیچ كس نیست که جلو آنان بايستد و بگويد که با چه مجوّز و قانونی، اين كارها را انجام میدهید؟
🔸همۀ حاضران، سخنانم را میشنيدند. هنگامی که من واژۀ «قانون» را گفتم، آن درجهدار، خشمگینانه گفت: «حاجآقا! چرا مغز بچه را از این پُر میكنى كه قانونی در كار نيست؟» من با صداى تقريباًبلندى گفتم: راست میگويم. نهتنها در اينجا، بلكه اگر صدايم به آن سوی دنيا هم برَسد، باز خواهم گفت كه در كشور ما قانون درستى كه با آن، عَدالت اجرا گردد و حقّ مظلوم از ظالم گرفته شود، وجود ندارد. اگر چنين قانونی هم باشد، هرگز اجرا نمیشود و سرتاسر كشور ما دچار تبعيضها و بیعدالتىها است.
🔸سخنان من كه آنها را با صداى بلند میگفتم، چنان وحشتی در آن محيط كوچک پدید آورده بود كه برادر و همروستاییهایم به من میگفتند: «فُلانی! اينطور صحبت نكن.» و بهآرامى میگفتند: «اين حرفها خطر دارد. تو را میبرند و به جایی میاندازند که عرب، نی انداخت.»؛ ولی من سخنانم را ادامه دادم و گفتم: راست میگويم. آقاى رئيس، خودش، منصفانه قضاوت كند. اين کودک سهسالۀ من، چه گناهى كرده بود؛ جز اين كه مادرش مقنعهاى به او پوشانده بود تا هم حجابداشتن را به او ياد دهد و هم شؤون طلبگى ما را حفظ كند؟ ما كه نمیتوانيم مانند بعضیها همسر و دخترمان را در كوچه و خيابان و جلو چشمان زلزدۀ نامحرمان و هر كس و ناكس بگردانيم. مگر حجاب از ضروريّات دين مقدّس اسلام نیست؟ یا باید مسلمانبودن خود را انكار كنيم و يا به احكامش عمل نماييم. حالا كه ما میخواهيم به وظيفهمان عمل كنيم، با اين وضع روبهرو میشويم: در وسط روز در وسط ميدان، يک زن بیحجاب، فرزند ما را میزند و وقتی از او میپرسیم که چرا میزنی؟، مردم در اطراف ما جمع میشوند، هورا میكشند و ما را مسخره مینمایند و سرانجام، كار ما به اينجا كشيده میشود.
🔸شخص درجهدار، دستى به صورتش كشيد، بلند شد و از پشت ميزش به طرف من آمد. من و ديگران ترسيديم و گُمان كرديم كه میخواهد مرا بزند؛ ولی همينكه به من نزديک شد، گفت: «شما بفرماييد روى آن صندلی بنشينيد.» من تعارف كردم. گفت: «خواهش میكنم بفرماييد.» من رفتم و روى يک صندلی نشستم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۶۷ ـ ۲۷۰.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! شبها زود بخواب و صبح زود بيدار شو.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#خوابیدن
@benisiha_ir
🔴 #یک_بیت از یک شعر حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
🌿 دیشب دلت را شکستم از پشت درهای بسته
🌿 امشب دلم کرده پیدا حالوهوای همیشه
تَکرار و واجآرایی حروف «د» و «ش»، این بیت را زیباتر کرده است.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 هر کجا دنبال او گردم که پیدایَش کنم
🔶 گاه مسجد میروم، گَه مکّه، گاهی جمکران
(ـ گَه: گاهی.)
📖 امید آینده، ص ۲۲۷.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #آرزوی_تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۸:
🔸... او در برابر دخترم نشست و از او پرسید که نامت چیست؟، خانهتان كجا است؟ كی به تهران آمدید و چرا آن زن، تو را زد؟ دخترم گفت: «نمیدانم. من دست مادرم را گرفته بودم و داشتیم میرفتيم که او آمد و مرا زد. آقاجان خواست نگذارد؛ امّا دعوا شد و مردم جمع شدند.» درجهدار پرسيد: «تو چیزی به آن زن نگفتى؟» دخترم گفت: «نه.»
🔸درجهدار از همسرم پرسيد: «شما هم چيزى به آن زن نگفتى كه ناراحت شود و فرزندتان را بزند؟» همسرم گفت: «نه.»
🔸درجهدار به من رو كرد و گفت: «حاجآقا! شما را به خدايى كه به او معتقد هستيد، سوگند میدهم که راست بگویید. آیا شما هم كه جلوتر از همسر و فرزندت راه میرفتى، چيزى به آن زن نگفتى؟» گفتم: نه. گفت: «سوگند میخوريد؟» گفتم: آری؛ ولی چرا سوگند بخورم؟ آدم كه براى هر چيز كوچک و بزرگی سوگند نمیخورد.
🔸او، در حالی كه پشت ميزش مینشست، گفت: «پس سوگند نمیخوريد؟!» فهميدم كه از سخنانم به شک افتاده و متوجّه منظورم نشده است؛ برای همین گفتم: چرا؛ سوگند میخورم. گفت: «همين الان گفتى که چرا سوگند بخورم؟» گفتم: آقاى رئيس! ما، در كتابهايمان خواندهايم كه براى هر چيز كوچکی سوگند نخوريد. نام خدا، قرآن و نامهای مبارک اهل بیت ـ علیهم السّلام. ـ برتر از این است كه آدم براى چند روزْ زنداننرفتن يا مقدارى پول، به آنها سوگند بخورد.
🔸گفت: «صحبتِ چند روزْ زندان نيست. به من چند گزارش داده شده که شما در ملأ عام و بين مردم، به اعلاحضرت توهين كرده و به يک درجهدار دولتى، دست بلند كرده و با او درگير شدهاید. اگر اين گزارشها ثابت شود، مدّتها گرفتارى دارد و شايد هم».
🔸گفتم: آقاى رئيس! او به من دست بلند كرد؛ نه من به او. گفت: «شما به دولت و ـ در حالی كه به عكس شاه اشاره میكرد ـ به شخص اوّل مملكت توهين كرده و فحش دادهاى و آن درجهدار براى دفاع از حريم دولت خواسته که شما را تنبيه كند و به شما دست بلند كرده.» گفتم: پس معلوم است كه او به من دست بلند كرده؛ نه من به او. امّا برای اين گزارش كه من به دولت و شاه توهين كردهام، بايد مدرک داشته باشيد. من اهل توهين نيستم. از كارهاى دولت، بدم میآيد و بعضی از آنها را خِلاف دين مقدّس اسلام میدانم؛ ولی اهل بدوبيراهگفتن نيستم. شما میتوانید از همسر، فرزند، برادر و همروستاییهای من بپرسيد كه آيا من اهل فحشدادن و بدگویی هستم يا نه.
🔸همۀ آنان گفتند: «راست میگويد. اهل این کارها نیست و ما تا کنون نديدهايم كه با كسی دعوا كند يا به كسی فحش دهد.»
🔸او به سر و صورتش دست كَشيد و به برادرم رو كرد و گفت: «شما برويد، جواز كسب خود را بياوريد و برادرتان را ضمانت كنيد و ببرید تا هنگامی که من ماجَرا را پيگيرى كنم.»
🔸يكی از همروستاییهایم كه در نزديكی ميدان امام حسين ـ علیه السّلام. ـ مغازه داشت، گفت: «من میآورم؛ چون مغازهام در همين نزديكیها است.» درجهدار گفت: «عيب ندارد. تو بياور.»
🔸آن شخص رفت و جواز كسبش را آورد. درجهدار به من گفت: «هر وقت خواستيم، بايد خود را معرّفی كنید.» گفتم: من ساكن قم هستم. گفت: «هر كجاى دنيا كه باشی.» گفتم: چَشم. لبخندزنان گفت: «به سلامت.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۷۰ ـ ۲۷۲.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓بهترين داروی #غم چیست؟
@benisiha_ir
🔴 #یک_بیت از یک شعر حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
🌿 چون زوْرَقی میکَشانی پای مرا هم به دریا
🌿 لطف خدا هَمرَهت باد ای ناخدای همیشه!
(زورق: قایق، کشتی کوچک. همره: همراه.)
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 هست بر شیعهْ پناه و، مؤمنان را نیکخواه
🔶 دوستانش منتظر، هم عاشقانش جانفشان
(نیکخواه: خیرخواه، در مقابل بدخواه. جانفشان: فِداکنندۀ جان.)
📖 امید آینده، ص ۲۲۸.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #انتظار، #تولی
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۹۹:
🔸... ما با خوشحالی از پاسگاه بيرون آمديم. همروستاییها تعارف كردند به خانۀ آنان كه نزديک آنجا بود، برويم؛ ولی ما تشكّر كردیم و هرچهزودتر به خانه رفتیم تا پدر و مادرم و ديگران، از نگرانی درآیند.
🔸هنگامی که رَسيديم، ديديم حدود ۳۰ نفر از خویشاوندان كه جريان گرفتارى مرا شنيده بودند، نگران شده و آمدهاند تا جوياى حالم باشند. آنان از ديدن ما خوشحال شدند و براى برطرفشدن گرفتارى ما شكر كردند.
🔸مادرم صورتم را بوسید و گفت: «پسرم! وقتی شنيدم که تو را به پاسگاه بردهاند، نزديک بود سكته كنم. خيلی گريستم و براى نَجاتت نذر كردم كه يک روز روزه بگيرم و نماز هم بخوانم.» گفتم: مادر! عمرت بلند باد! از اينگونه پيشامدها زياد نگران نشو؛ چون كار دنيا همین است. هر کسی چيزى میگفت.
🔸ما چند روز ديگر در تهران ماندیم و سپس برای ادامۀ تحصیل من، به شهر مقدّس قم برگشتيم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۷۲ و ۲۷۳.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! همۀ لحظات عمرت را در راه خدا به کار بگیر.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#خداگرایی، #عمر
@benisiha_ir