eitaa logo
به‌ رنگ‌ بندگی
120 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
773 ویدیو
17 فایل
کانال حجةالاسلام سیدکاظم حسنی گروه فرهنگی یاوران مهدی علیه السلام @Hasani313 ارتباط @Berangebandegi313 https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357 🌸🌸🌸 فرشته های زمین 🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/206766124Ce9e3820163 @fereshtehayezamin
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌ رنگ‌ بندگی
بسم الله الرحمن الرحیم پیشگفتار آشنایی آقای علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی به اوائل سال ۱۳۶۱ می
همان روزها عملیات فتح المبین شروع شد. علی که از اول مشتاق حضور در جبهه‌ی جنوب بود، این بار به تهران رفت و از سپاه منطقه‌ی ده تهران، برای رزم به پادگان گلف اهواز اعزام شد. در آنجا توسط دوستان و آشناهایی که در تیپ ثارالله داشت، به جمع رزمنده های گردان شهید با هنر این تیپ پیوست. مقر تیپ ثارالله ، اردوگاهی در حمیدیه اهواز بود. در آمادگی های عملیات بیت المقدس ، یک روز فرمانده تیپ، قاسم سلیمانی، در اردوگاه حمیدیه برای نیروهایش سخنرانی کرد. علی شیرازی، آوازه‌ی قاسم سیمانی در جبهه را در کرمان شنیده بود؛ اما آن روز او را برای اولین بار می دید و حرفهایش را می شنید. خودش می گوید : " از همان روز عشقش به دلم نشست." عملیات آزادسازی خرمشهر اجرا شد. علی شیرازی در آن عملیات، روحانی گردان شهید با هنر به فرماندهی علی اکبر خوشی بود. علی چند عملیات دیگر را هم پشت سر گذاشت. تیپ ثارالله به لشکر ارتقا یافت و پای او کم کم از گردان به تیپ باز شد. علی هر چه جلوتر می رفت، دلدادگی اش به حاج قاسم بیشتر و به او نزدیکتر می شد؛ اگر پیش از آن شنونده‌ی سخنرانی اش بود، حالا گاهی دو نفری همدیگر را می دیدند و با هم صحبت می کردند. اشتیاق علی اما بیش از این ها بود. او دوست داشت به حاج قاسم وصل شود. اسباب این وصل، یکم فروردین ۱۳۶۵ فراهم شد. حاج قاسم مسؤولیت تبلیغات لشکر را به او پیشنهاد کرد. (۱) ادامه دارد ... _____________ ۱. آقای علی شیرازی در این باره می گوید : نزدیک اسفند بود، رادیو را روشن کردم، مارش می زد. دلم هوای جبهه کرد. وقتی مارش پخش می شد، انگار بال در می آوردم. دوست داشتم کار و درس و بحث را ول کنم و به جبهه بروم. روزهای عید رفسنجان بودم. پنجم یا ششم فروردین ۱۳۶۵ همراه پدرم به رسم عید دیدنی بزرگان، به منزل حاج شیخ محمد هاشمیان رفته بودیم. حاج قاسم سلیمانی و حاج آقای سعادت هم آنجا بودند. امام همان روزها سخنرانی کرده و فرموده بودند : هرکسی می تواند، باید به جبهه برود. دنبال بهانه می گشتم؛ که خدا بهانه را درست کرد! آقای سلیمانی و آقای سعادت پیشنهاد کردند برای مسؤولیت تبلیغات لشکر به جبهه بروم. از خدا خواسته بلافاصله قبول کردم. (نبرد ناتمام، خاطرات علی شیرازی، نوشته‌ی سعید علامیان، انتشارات خط مقدم، ۱۴۰۰) 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۸ و ۹. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
همان روزها عملیات فتح المبین شروع شد. علی که از اول مشتاق حضور در جبهه‌ی جنوب بود، این بار به تهران
از آن پس شیرازی با عنوان مسؤول تبلیغات حاج قاسم سلیمانی با او حشر و نشر داشت. او تا پایان جنگ در صحنه های گوناگون از نزدیک شاهد پیروزی ها، و در کنارش اشک و سوز حاج قاسم برای شهادت یاران باوفایش بود؛ سوزی که تا آخر عمر در قلب حاج قاسم سرد نشد. پس از پایان جنگ، این ارتباط ادامه داشت. حاج قاسم از آقای شیرازی خواسته بود محلی را در قم تجهیز کند تا برای نیروهایی که از جنگ بیرون می آیند، کار عقیدتی بشود. او با شناخت هوشمندانه ی آسیب های پس از جنگ، با این کار می خواست معنویت سپاه را حفظ کند. علی شیرازی دی ۱۳۸۱ مسؤول نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه شد. ارتباط او با سردار سلیمانی همچنان در برنامه های مربوط به شهدا و خاطرات جنگ برقرار بود. شهریور سال ۱۳۹۰ تغییری در نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس پیش آمد و به خواست سردار سلیمانی، حجة الإسلام علی شیرازی مسؤول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد. آقای شیرازی هشت سال با این مسؤولیت در کنار سردار سلیمانی در نیروی قدس بود. به قول خوش در این سال ها مثل زمان جنگ همچنان خود را نیروی حاج قاسم می دانست. دوستان و یاران بی شمار شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی، هر یک شناختی از او دارند. حجة الإسلام علی شیرازی هم در این کتاب، گذری به رفاقت سی و هشت ساله اش با سردار سلیمانی کرده است، تا شناخت خود را از این شهید بزرگ بازگو کند. این کتاب، ثمره ی نوزده ساعت گفت و گو با آقای علی شیرازی است. برخی دست نوشته ها و یادداشت های ایشان هم ضمن نگارش و تدوین آمده است. از راوی محترم حجة الإسلام علی شیرازی برای همراهی اش، از دوست دیرین و استادم آقای مرتضی سرهنگی برای راهنمایی هایش، و از همه ی عزیزانی که در شکل گیری و انتشار این کتاب دستی داشته اند، سپاسگزارم. سعید علامیان آذر ۱۳۹۹ ادامه دارد ... 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۹ و ۱۰. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به نام خدا سلام و ادب خدمت همه همراهان فرهیخته کانال به رنگ بندگی ضمن تشکر از همراهی همه شما سروران گرامی، نکاتی را در مورد موضوعات وعناوین کانال به عرض می رسانم. 🔸 با توجه به اینکه هدف اصلی کانال ✨ به رنگ بندگی ✨ ، شناخت و انجام وظیفه در تمام حیطه های زندگی است، و البته این مهم، تمام ابعاد وجود انسان اعم از فکر، قلب، و رفتار او را در بر می گیرد، 🔹 لذا برخود لازم دانسته ایم در پستهای مختلف و متنوع کانال ، ارتباط انسان با ✅ خود، ✅ خدا، ✅ خانواده، ✅ جهان، ✅ طبیعت ✅ و ... را در قالب : ⬅️ آیات قرآن، ⬅️ احادیث پیامبر وائمه اطهار، ⬅️ کلام امام و رهبری، ⬅️ سخن بزرگان دین ⬅️ و... ارائه نماییم . و طبق قراری که بعد از ماه مبارک با شما سروران گرامی داشتیم، برنامه هفتگی کانال«به رنگ بندگی» را با عناوین و کتابهای زیر دنبال می کنیم. شما عزیزان می توانید مطالب هر عنوان را با هشتک های زیر جستجو و پیگیری نمایید. 👇👇👇 شنبه (آیةالله مکارم شیرازی) یکشنبه (حجةالاسلام فلاح زاده) دوشنبه (آیةالله مظاهری) سه شنبه (شیخ جعفر صالحان) چهارشنبه ( شیخ جعفر صالحان) پنجشنبه (علی شیرازی) جمعه (مجموعه سخنرانیهای آیةالله ناصری در مورد امام زمان) ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
از آن پس شیرازی با عنوان مسؤول تبلیغات حاج قاسم سلیمانی با او حشر و نشر داشت. او تا پایان جنگ در صح
شهادت بزرگ با زنگ تلفن جا خوردم، نگاهی به ساعت انداختم. چهار و نیم صبح بود. بیش از یک ساعت به اذان صبح مانده بود. صدای زنگ تلفن در آن ساعت نگران کننده است. دل نگران، گوشی را برداشتم. سردار شریف بود. پرسید: از سردار سلیمانی خبری دارید؟ - حاج قاسم؟ چیزی شده؟ - چند شبکه خارجی خبر داده اند سردار سلیمانی شهید شده! ان شاالله که شایعه است! رمضان شریف، سخنگو و مسئول روابط عمومی کل سپاه، میخواست راست یا دروغ بودن خبر را بداند. پیش از آن هم چند بار شایعه ترور و زخمی شدن و حتی شهادت حاج قاسم در شبکه ها و فضای مجازی پخش شده بود. به خودم قبولاندم یا می خواستم بقبولانم این هم از نوع دروغ ها و شایعه پراکنی های همیشگی آن هاست. با ستاد فرماندهی نیرو تماس گرفتم. گوشی را به سردار قاآنی دادند! آرزو کردم بگوید شایعه است! اما این را نگفت! خبر حقیقت داشت! انگار دنیا روی سرم آوار شد. بهت زده از خانه زدم بیرون. خبر را به آقای شریف دادم و به سمت ستاد حرکت کردم. بیست دقیقه ای راه بود. ابر نازکی که آسمان را پوشانده بود، رمقی برای باریدن نداشت. باران اشک صورتم را خیس کرده بود،. از ماشین که پیاده شدم، سوز زمستانی به طرفم هجوم آورد؛ اما نتوانست به آتشی که به جانم افتاده بود، غلبه کند. وارد ستاد که شدم، یک راست به اتاقش رفتم، همیشه به بهانه ای به دفترش می رفتم تا او را ببینم. برای آمدنش، برای دیدنش لحظه شماری می کردم. همان عادت، مرا به اتاقش کشاند. جای خالی اش بغضم را به انفجار تبدیل کرد...(۱) ادامه دارد ... _____ ۱. آقای شیرازی چهاردهم دی ۱۳۹۸ در یادداشتی نوشته است: از دیدنش لذت می بردم، بارها این را به خودش گفتم. در سال ۱۳۹۱ به سردار گفتم : من حاضرم فدای تو بشون و قبل از تو شهید شوم. رازش این بود که هم عاشقش بودم و هم می دانستم امام مان خامنه ای عزیز در نبودنش می سوزد و من عاشق سرنوشتی بودم که قاسم بماند تا آقایمان نسوزد. اکنون آرزویم بر باد رفته بود؛ من مانده بودم و جای خالی حاج قاسم عزیز! رفاقتمان ۳۸ سال استمرار داشت و حالا شاید عمیق تر شده بود. 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۳ و ۱۴. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
شهادت بزرگ با زنگ تلفن جا خوردم، نگاهی به ساعت انداختم. چهار و نیم صبح بود. بیش از یک ساعت به اذان
حادثه ساعت یک و بیست دقیقه نیمه شب روز جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۸ اتفاق افتاده بود. سردار قاآنی همان ساعت با خبر شده و به فرماندهی رفته بود. خبرهای اولیه این بود که حمله هوایی در محدوده فرودگاه بغداد روی داده است. معلوم شد که حمله را آمریکا کرده و بعد هم خبری غیر رسمی با موضوع کشته شدن قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس منتشر کرده است. یک ساعت پس از آن وزارت دفاع آمریکا اعلام رسمی کرده بود که قاسم سلیمانی به دستور شخص ترامپ رئیس جمهوری آمریکا ترور شده است. سردار قاآنی گفت که حسین پورجعفری هم با سردار سلیمانی شهید شده و بچه های کادر حفاظت هادی طارمی، وحید زمانیان و شهروز مظفری نیا هم جزء شهدا هستند. همان جا باحالی نگفتنی، پیام تسلیتی به محضر امام خامنه ای نوشتم. (۱) ساعت ۶ صبح، شبکه خبر سیما هم خبر را اعلام کرد. به فرماندهی سپاه رفتیم. جلسه‌ای بود؛ سردار سلامی، سردار فدوی، سردار قاآنی و آقای حاجی صادقی (۲) حضور داشتند. بیانیه سپاه صادر شد. تصمیم گرفته شد از دشمن انتقام گرفته شود. از آنجا به خانه سردار سلیمانی رفتم. آیت الله آملی لاریجانی آقای محسن رضایی، سردار صفوی، سردار عزیز جعفری و چند نفر از فرماندهان سپاه هم بودند. برادر و بچه های حاج قاسم، دنبال وصیت نامه گشتند؛ آن را توی اتاقش پیدا کردند. سردار سلیمانی، اتاق کوچکی در خانه‌شان داشت؛ اتاق کارش بود. زمستان ها گاهی عبای زمستانی اش را روی دوشش می‌انداخت و مشغول کار و مطالعه می شد. دیدن آن اتاق باصفا قلبم را آتش زد. ادامه دارد ... __________________________ ۱. در بخشی از پیام آمده بود: "افتخار بزرگ او این است که به دست شقی‌ترین و نکبت بارترین دشمنان خبیث ملت ایران و جهان اسلام، یعنی آمریکای جنایتکار به درجه رفیع شهادت و به آرزوی دیرینه خود رسید ... مطمئن باشید نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محکم تر از دیروز و در حمایت از ارزش ها در میدان ایستاده است و چون سربازی سر باخته، پا در رکاب است. خداوند عزیز عمر با برکت حضرت عالی را مستدام بفرماید. همه ما آماده ایم جانمان را فدای یک تار موی مولا و مقتدایمان کنیم." ۲ حجت الاسلام عبدالله حاجی صادقی، نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۴ و ۱۵. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
حادثه ساعت یک و بیست دقیقه نیمه شب روز جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۸ اتفاق افتاده بود. سردار قاآنی همان ساع
ماهایی که آنجا از جای خالی اش می سوختیم، همیشه احتمال شهید شدنش را می دادیم. من و همه‌ی دوستان قدیمش می دانستیم چه شوقی برای شهادت دارد. روزی که در کنگره‌ی شهدای گیلان (۱) گفت : «اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او، رفتار او، از اخلاق او استشمام شد، بدانید او شهید خواهد شد.» (۲)، همان موقع یقین کردم که شهید می شود. این کلام معروفوکه میلیون ها نفر آن را شنیدند و خواندند و دهان به دهان نقل کردند، وصف حال خود او بود. پیش از ماها ، امام خامنه ای، شهادت را در وجود حاج قاسم دیده بودند. پانزده سال پیش، سال ۱۳۸۴، در کرمان و خانه‌ی شهید عظیم پور، وقتی جواد روح اللهی _دتماد خانواده‌ی شهید _ از مقام معظم رهبری درخواست قول شفاعت کرد، ایشان فرمودند : اولین کسانی که در این مجموعه‌ی ما، به حسب قاعده، حق شفاعت دارند، این شهیدها هستند و امثال این شهیدها؛ دوم پدر و مادر شهدا هستند. بعد حضرت آقا نگاهی به حاج قاسم سلیمانی که در جمع بود، کردند و گفتند : این آقای حاج قاسم هم از آن هایی است که شفاعت می کند ان شاءالله. از ایشان قول بگیرید. به شرطی که زیر قولشان نزنند!!!» ادامه دارد ... __________________________ ۱. این کنگره ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ برگزار شد. ۲. ایشان در ادامه گفته بود : شرط شهید شدن، شهید بودن است. تمام شهدای ما این مشخصه را داشتند : «قبل از این که شهید شوند، شهید بودند. تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود.» 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۵. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
ماهایی که آنجا از جای خالی اش می سوختیم، همیشه احتمال شهید شدنش را می دادیم. من و همه‌ی دوستان قدیمش
وصیت نامه اش را هم که باز کردیم، دیدیم عاشقانه و عارفانه از خداوند طلب شهادت کرده است. نوشته بود : «خدایا، از کاروان جا مانده ام. چطور ممکن است کسی را که چهل سال بر درت ایستاده، نپذیری؟» (۱) نوشته بود : «من به امید شهادت، سر به بیابان ها گذاشته ام؛ از این صحرا به آن صحرا می روم!» (۲) حسین آقا، پسر ارشد سردار سلیمانی، می گفت : پدرم به چیزی که آرزویش را داشت و سال ها دنبالش بود، رسید.خیلی وقت ها که توی خانه با او صحبت می کردیم، به ما می گفت : من دنبال شهادت هستم. ادامه دارد ... __________________________ ۱. از متن وصیت نامه: «خداوندا، ای عزیز! من سالهاست از کاروانی جا مانده ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می کنم؛ اما خود جا مانده ام. اما تو خود می دانی، هرگز نتوانستم آن ها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم با اشک و آه یاد شدند. عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن است کسی را که چهل سال در برت ایستاده است، نپذیری؟ خالق من! محبوب من! عشق من، که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.» ۲. از متن وصیت نامه: «عزیزم! من از بی قراری و رسوایی، جاماندگی، سر به بیابان ها گذارده ام. من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می روم. کریم، حبیب، به کرمت دل بسته ام...» 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۶. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
وصیت نامه اش را هم که باز کردیم، دیدیم عاشقانه و عارفانه از خداوند طلب شهادت کرده است. نوشته بود :
سردار سلیمانی، از دوران جنگ، در معرض شهادت بود. رادیو منافقین، همیشه به او توهین یا او را به شهادت تهدید می کرد. سال ۱۳۶۰، در عملیات طریق القدس مجروح شده بود و او را به بیمارستان قائم مشهد برده بودند. (۱) منافقین می خواستند او را در بیمارستان شهید کنند. از این موضوع خبر نداشتیم. چند ماه قبل از شهادتش، یک روز با هم برای دیدن آیة الله موحدی کرمانی به خانه ایشان رفتیم. ایشان به حاج قاسم گفت : «یادتان می آید مجروح بودید، شما را در مشهد بستری کردند؟ منافقین، نقشه ترور شما را کشیده بودند. برادرزاده ام مصطفی، شما را از دست منافقین نجات داد!» ظاهرا یکی از پزشکان بیمارستان، از اعضای گروهک منافقین بوده و می خواسته او را از پا دربیاورد. مصطفی موحدی کرمانی و دوستش، با کمک یک پرستار کرمانی، حاج قاسم را از آن بخش خارج کرده و نگذاشته بودند آن دکتر خائن، نقشه اش را عملی کند. (۲) ادامه دارد ... __________________________ ۱. این، دومین مجروحیت حاج قاسم بود. مجروحیتش از ناحیه شکم آن قدر شدید شده بود که او را به مشهد اعزام کرده بودند. چهار ماه پیش از آن، در مرداد ۱۳۶۰ نیز دستش در عملیات کرخه کور زخمی شده بود. ۲. کسی که همراه مصطفی موحدی کرمانی بود، منصور همایون فر نام داشت. مصطفی سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس، و منصور، همان سال در عین خوش شهید شد. 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۶ و ۱۷. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
سردار سلیمانی، از دوران جنگ، در معرض شهادت بود. رادیو منافقین، همیشه به او توهین یا او را به شهادت ت
در این چند سال گذشته سردار سلیمانی جدی تهدید می شد. قرار بود سردار سلیمانی را همراه عماد مغنیه بکشند و موفق نشدند. مغنیه و سردار سلیمانی در یک ساختمان بودند؛ حاج قاسم از یک در و عماد مغنیه از در دیگر خارج شد و به شهادت رسید.(۱) مهر ۱۳۹۷ در جلسه فرماندهی بچه های نیرو گزارشی آوردند که از برنامه‌ریزی آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها برای کشتن او حکایت می‌کرد. بر روی گزارش نوشت: ان شاءالله خداوند شهادت را به دست بدترین دشمنان دینش نصیب من کند. او عاشق شهادت بود و چهل سال دنبال شهادت می گشت. دشمن هم در در به در دنبال او بود. سال ۱۳۹۸ در روزهای محرم که حاج قاسم در بیت الزهراء برنامه داشت، طرحی برای ترورش ریخته بودند. حتی خانه کنار بیت الزهراء را خریده و مواد منفجره زیادی به آنجا منتقل کرده بودند. قصد داشتند این بیت را وسط عزاداری منفجر کنند تا سردار سلیمانی را همراه شمار زیادی از عزاداران بکشند، اما این نقشه هم به همت نیروهای اسلام خنثی شد. اسرائیلی‌ها بارها در لبنان، سوریه و عراق، قصد کشتن سردار سلیمانی را داشتند؛ اما او همیشه می گفت: میوه‌ی رسیده را باید چید ! ادامه دارد ... ______________________ ۱. عماد مغنیه معروف به حاج رضوان، ۲۳ بهمن ۱۳۸۶، در پی انفجار بمب توسط رژیم صهیونیستی در دمشق شهید شد. او بنیان گذار یگان نظامی و معاون دبیرکل حزب الله لبنان بود. 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۷. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
در این چند سال گذشته سردار سلیمانی جدی تهدید می شد. قرار بود سردار سلیمانی را همراه عماد مغنیه بکشند
سردار سلیمانی، چند بار در محاصره قرار گرفت؛ یا محاصره بود، یا وارد محاصره شد تا آن را بشکند. نگاه نکرد چون فرمانده است، جایی برود که مشکل امنیتی نداشته باشد. حاج قاسم در همه خطوط عملیاتی بر ضد داعش حضور داشت و ده‌ها بار در یک قدمی شهادت قرار گرفت. در محاصره‌ی حلب اولین نفری بود که با هلی‌کوپتر وارد حلب شد و هدف هجوم ضدهوایی دشمن قرار گرفت. اولین کسی بود که شبانه با هواپیما وارد فرودگاه حلب شد؛ درحالی‌که فرودگاه، زیر آتش گلوله‌ی توپ‌ها و راکت های کاتیوشا بود، و بعد از او، نیروهای دیگر آمدند. در تِدمُر هم سردار سلیمانی، جلودار نیروها بود و اولین کسی بوده که با فرودش، فرودگاه تدمر را بازگشایی می‌کند! در عملیاتی دیگر، درحالی‌که آمریکایی‌ها در جناح راست و داعش در جناح چپ حضور داشتند، او با هلی‌کوپتر به جبل الغراب، سنجری و بئر طیاریه می‌رود. این حرکت اثر زیادی بر تقویت روحیه رزمنده‌ها و فرماندهان حاضر در آن خط می‌گذارد. همان‌جا طرح ادامه‌ی عملیات ریخته می‌شود و با پیروزی به پایان می رسد. ادامه دارد ... 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۸. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
سردار سلیمانی، چند بار در محاصره قرار گرفت؛ یا محاصره بود، یا وارد محاصره شد تا آن را بشکند. نگاه نک
تروریست‌ها چند بار محل حاج‌قاسم را شناسایی کرده و به او هجوم برده بودند. یک‌بار در باشکوی حلب، با تیرهای مستقیم به او حمله کردند. بار دیگر، در سابقیه در جنوب حلب، ماشینش را به رگبار بستند. در قلعه حلب، هدف تیر قناسه قرار گرفت. در شمال حماه، یک تکفیری انتحاری نزدیک حاج‌قاسم منفجر شد. در ابوکمال، تک‌تیرانداز داعش، او را هدف گرفت؛ اما تیرش کمی به خطا رفت و گلوله به بلوک دیوار خورد؛ طوری که تکه‌های خردشده بلوک به سر و صورت و چشم حاج‌قاسم ریخت! این اتفاقات، هر یک می‌توانست به شهادتش منجر شود خواست. خدا بود که شهادت حاج‌قاسم، نه به دست یک تروریست عادی، بلکه توسط شخص رئیس جمهوری آمریکا رقم بخورد و امام خامنه‌ای، غروب روز شهادتش، به خانه‌ی سردار سلیمانی تشریف آوردند و ایشان، شهادت حاج قاسم را شهادت بزرگ خواندند. اشاره کرده‌اند که حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود و فرمودند که او به دست خبیث ترین انسان‌ها یعنی آمریکایی‌ها به شهادت رسید. (۱) ادامه دارد ... ______________________ ۱. ایشان فرمودند: «حاج‌قاسم، صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود و این، بار اول نبود؛ ولی در راه خدا، در راه انجام‌وظیفه، در راه جهاد فی‌سبیل‌الله پروا نداشت؛ از هیچ‌چیز پروا نداشت؛ نه از دشمن پروا داشت نه از حرف این و آن پروا داشت، نه از تحمل زحمت پروا داشت… ما شهید زیاد داریم؛ در بین سرداران هم شهید داریم در بین آحاد معمولی هم شهید داریم؛ اما شهیدی که به دست خود خبیث‌ترین انسان‌های عالم، یعنی امریکایی‌ها، به شهادت برسد و آن‌ها افتخار کنند که این را توانستند شهید کنند، شهیدی غیر از حاج‌قاسم من یادم نمی‌آید. جهادش، جهاد بزرگی بود و خدای متعال، شهادت او را هم شهادت بزرگی قرار داد… حاج قاسم باید همین‌جور به شهادت می‌رسید… او برای شهید شدن گریه می‌کرد… به آرزوی خودش رسید.» 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۸. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به‌ رنگ‌ بندگی
تروریست‌ها چند بار محل حاج‌قاسم را شناسایی کرده و به او هجوم برده بودند. یک‌بار در باشکوی حلب، با
آخرین دیدارم با سردار سلیمانی روز یکشنبه هشتم دی بود. گفت: «می‌خواهم بروم قم.» گفتم: «می‌خواهی برویم دیدار علما؟» گفت: نه، بگذار برای بعد.» رفت قم و با رفقایش خداحافظی کرد. سه‌شنبه دهم دی به سوریه رفت. فرماندهان در آن‌جا به استقبالش می‌آیند. با هم به خانه‌ای می‌روند که بعضی فرماندهان در آن‌جا مستقر بودند. با آن‌ها که صحبت کردم، می گفتند: رفتار حاجی، این‌بار فرق کرده بود. برخلاف همیشه، اصلاً از کار حرف نزد. پرسیدیم: «کجا برویم؟»، گفت: «هیچ‌جا نمی‌خواهم بروم!». فقط سفارش‌های کلی کرد و تا شب به خوش‌وبش و شوخی و خنده گذشت. سه‌شنبه شب رفت لبنان. عصر چهارشنبه برگشت. قرار نبود به لبنان برود. آن‌جا هم به سید حسن نصرالله می گوید: «کاری ندارم فقط آمده‌ام ببینمت!» جلسه با حرف‌های معمول و شوخی می‌گذرد. برخلاف همیشه می‌گوید: «دوربین بیاورید، عکس بگیریم». چند عکس یادگاری می‌گیرند. سید نصرالله به او می‌گوید: «رسانه‌های آمریکایی روی شما تمرکز کرده‌اند. دارند زمینه فراهم می‌کنند. برای ترور شما طراحی کرده‌اند.» حاج قاسم فقط می‌خندد! شبانه به سوریه برمی‌گردد. وقتی از لبنان بر گشت، خوشحالی خاصی توی چهره و رفتارش بود، صبح پنجشنبه، یک ساعت قبل‌از اذان صبح بیدار شد، می‌خواست وضو بگیرد، با صدای بلند می‌خواند: _ای لشکر صاحب زمان، آماده باش… آماده باش! خانه‌ای بود که حاج قاسم گاهی برای استراحت به آن‌جا می‌رفت. عصر پنجشنبه از همراهان جدا می‌شود و به آن خانه می‌رود. آخرهای شب، آماده‌ی رفتن به فرودگاه می‌شود. از همه، حتی از نیروهای خدماتی حلالیت می‌طلبد و با همه خداحافظی می کند. همه‌ی کارهایش در این سفر غیر عادی بود. برای همین یاران همیشگی‌اش اصرار می‌کنند به عراق نرود. او با لبخند می‌گوید: «می‌ترسید شهید بشوم؟!». بعد هم آرام و شمرده می‌گوید: «میوه وقتی می‌رسد، باغبان باید آن را بچیند.»! ادامه دارد ... 📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۱۹ و ۲۰. ✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357