🌷#شهید_محمدعلی_رجایی
✍در زمان ریاست جمهوری شهید رجایی، مراسم بزرگی در میدان امام حسین(علیه السلام) تهران برگزار شد.
سخنران مراسم، آن شهید بزرگوار بود. بنده هم به عنوان یک علاقهمند در آن مراسم حضور داشتم. دقیقاً به خاطر ندارم که ایشان سخنرانی را آغاز کرده بود یا وقتی که ایشان رسید به جایگاه وقت اذان بود، اعلام کردند وقت اذان است من اینجا نمازم را میخوانم و بعد از نماز سخنرانی میکنم ، همانجا در جایگاه ایستادند و نماز گزاردند بعد از نماز مشغول سخنرانی شدند.
راوی سرلشکروفیروزآبادی
#با_شهدا
#شهید_محمدعلی_رجایی
#رسم_زندگی
#خاطره
#نماز
✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به رنگ بندگی
بسم الله الرحمن الرحیم پیشگفتار آشنایی آقای علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی به اوائل سال ۱۳۶۱ می
همان روزها عملیات فتح المبین شروع شد.
علی که از اول مشتاق حضور در جبههی جنوب بود، این بار به تهران رفت و از سپاه منطقهی ده تهران، برای رزم به پادگان گلف اهواز اعزام شد.
در آنجا توسط دوستان و آشناهایی که در تیپ ثارالله داشت، به جمع رزمنده های گردان شهید با هنر این تیپ پیوست. مقر تیپ ثارالله ، اردوگاهی در حمیدیه اهواز بود.
در آمادگی های عملیات بیت المقدس ، یک روز فرمانده تیپ، قاسم سلیمانی، در اردوگاه حمیدیه برای نیروهایش سخنرانی کرد.
علی شیرازی، آوازهی قاسم سیمانی در جبهه را در کرمان شنیده بود؛ اما آن روز او را برای اولین بار می دید و حرفهایش را می شنید.
خودش می گوید : " از همان روز عشقش به دلم نشست."
عملیات آزادسازی خرمشهر اجرا شد.
علی شیرازی در آن عملیات، روحانی گردان شهید با هنر به فرماندهی علی اکبر خوشی بود.
علی چند عملیات دیگر را هم پشت سر گذاشت. تیپ ثارالله به لشکر ارتقا یافت و پای او کم کم از گردان به تیپ باز شد.
علی هر چه جلوتر می رفت، دلدادگی اش به حاج قاسم بیشتر و به او نزدیکتر می شد؛
اگر پیش از آن شنوندهی سخنرانی اش بود، حالا گاهی دو نفری همدیگر را می دیدند و با هم صحبت می کردند.
اشتیاق علی اما بیش از این ها بود. او دوست داشت به حاج قاسم وصل شود. اسباب این وصل، یکم فروردین ۱۳۶۵ فراهم شد.
حاج قاسم مسؤولیت تبلیغات لشکر را به او پیشنهاد کرد. (۱)
ادامه دارد ...
_____________
۱. آقای علی شیرازی در این باره می گوید : نزدیک اسفند بود، رادیو را روشن کردم، مارش می زد. دلم هوای جبهه کرد. وقتی مارش پخش می شد، انگار بال در می آوردم. دوست داشتم کار و درس و بحث را ول کنم و به جبهه بروم.
روزهای عید رفسنجان بودم. پنجم یا ششم فروردین ۱۳۶۵ همراه پدرم به رسم عید دیدنی بزرگان، به منزل حاج شیخ محمد هاشمیان رفته بودیم. حاج قاسم سلیمانی و حاج آقای سعادت هم آنجا بودند.
امام همان روزها سخنرانی کرده و فرموده بودند : هرکسی می تواند، باید به جبهه برود.
دنبال بهانه می گشتم؛ که خدا بهانه را درست کرد!
آقای سلیمانی و آقای سعادت پیشنهاد کردند برای مسؤولیت تبلیغات لشکر به جبهه بروم. از خدا خواسته بلافاصله قبول کردم. (نبرد ناتمام، خاطرات علی شیرازی، نوشتهی سعید علامیان، انتشارات خط مقدم، ۱۴۰۰)
📚حاج قاسمی که من می شناسم، علی شیرازی، ص ۸ و ۹.
#با_شهدا
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
و تاریخ دوباره رقم مےخورد
تو مےآیے و مثل جدت امیرالمؤمنین(علیه السلام ) پرچم مهربانیت در آسمان مےدرخشد.
مےآیے و بزرگترین وعدهے خداوند عملے مےشود.
مےآیے و همه با شما پیمان مےبندند تا در راهتان گام بردارند و جز حرفهایتان را به گوشهاےشان هدیه ندهند.
آن روز،نه عهدے مےشکند و نه ظالمے فکر سقیفه مےافتد.
آن روز ، بهترین روز خداست.
من ، آن روز را از خدا مےخواهم.
.
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#با_امام_زمان
#جمعه_های_انتظار
#دلنوشته_مهدوی
✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
به رنگ بندگی
🔅 طلوع آفتاب ماجرای ولادت حضرت را به روایت حکیمه خاتون خواهر بزرگوار حضرت هادی علیه السلام، بانوی ب
ناگهان نرجس خاتون به خود می پیچد، حکیمه بی تاب جلو می رود و از حال او جویا می شود، آن بانوی بزرگوار نیز حالت خود را همچون حالت بانوان باردار وصف می کند،
وباز راهنمایی امام که :
عمه جان! آیةالکرسی و سوره قدر بخوان.
حکیمه خاتون می گوید : من به خواندن این آیات مشغول شدم، وطفل بزرگوار نرجس خاتون نیز در شکم مادر همین آیات را باز می خواند.
ناگهان چراغ خاموش شد و آنگاه تمامی اطاق را فرا گرفت و خورشید آسمان امامت از افق لطف ربوبی طلوع کرد؛
بقیة الله الاعظم علیه السلام متولد شد و بلافاصله سر بر سجده نهاد و شهادتین را بر زبان راند و یکایک ائمه پیشین علیهم السلام را نام برد، و آنگاه به ساحت ربوبی عرضه داشت که :
" اللهم انجز لي ما وعدتني "
بارالها آن وعده ای که به من داده ای، منجز فرما!
به روایت حکیمه خاتون به قلم قدرت بر بازوی راست حضرت با خطی زیبا و آشکار نوشته بود :
"جاءَ الحقُّ و زَهَقَ الباطلَ إنّ الباطلَ کانَ زَهوقاً " (۱)
حق آشکار شد و باطل رخت بربست، به راستی که باطل زائل شدنی است.
این آیه شریفه، متن مُهر خاتمیّت ولایت است که بر بازوی ولی مطلق الهی نقش بسته است.
حکیمه متعجب از پاکی این فرزند و آلوده نبودن او به آلودگی های زمان ولادت، او را در میان پارچه ای می نهد و به محضر پدر بزرگوار می برد.
حضرت حجت علیه السلام در محضر پدر به ایشان سلام می گوید، پدر نیز زبان مبارک را در دهان فرزند می نهند و او را امر می کنند که بخوان و فرزند به خواندن قرآن می آغازد. (۲)
ادامه دارد ...
___________________
۱. الاسراء، ۸۱.
۲. بنگرید : بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۹، الخرائج، ج ۱، ص ۴۵۵، الغیبة، شیخ طوسی، ص ۲۳۹.
📚 آب حیات، آیةالله ناصری، ص ۴۱ و ۴۲.
#با_امام_زمان
#آب_حیات
✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357
🌱آدم چشید غمزۀ تو, شد اَبوالبشر
عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجود...
🌱مجموعِ انبیا به شما امتحان شدند
وَرنه بدونِ اذن تو پیغمبری نبود...
#من_محمد_را_دوست_دارم
#نحنفداکیارسولالله
#با_اهلبیت
#پیامبر
#شعر
✨✨✨به رنگ بندگی✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/963706928Cddffbe9357