•|هُوَالبَصیر|•
بالایِ داربست با چفیهای موهاش رو میپوشوند..
عرق میریخت،کم آورده بود..
فعالیتش زیاد بود..
و روزهداری براش سخت..!
سرش رو خم کرد سمتِ آسمون و گفت:
اوستاکریم!
اینا فقط واس خاطر شماستا!
فقط به خاطر خودت تحمل میکنم..(:
#اومیبیند..
بیتالاسرار
•|هُوَالبَصیر|• شیمی درمانی جواب نداد.. زهراسادات پیش چشم بابا ذره ذره آب میشد.. سر سجاده نشسته بو
•|هُوَالبَصیر|•
اوستاکریم!
دکتر میگفت معجزه شده..
وگرنه زهراسادات موندنی نبود..
میگفت خدا خیلی دوستت داره که دخترت رو بهت بخشیده!
امّا من از اولشم میدونستم نگاهم میکنی..
میدونستم تنهام نمیذاری
میدونستم تمومِ این مدت دستمو گرفتی که زمین نخورم..
شما خیلی کریمی اوستا،خیلی :)
#اومیبیند..