eitaa logo
بیت‌الاسرار
103 دنبال‌کننده
471 عکس
124 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیت‌الاسرار
شاید روزهای آینده درباره تغییر رشته‌م براتون بنویسم.. ان‌شاءالله
🌸🌱🌸🌱 مسافرِ‌راه هق هقم امان نمی‌داد ماجرای صبح را برای آرام‌تر شدن خودم به زبان بیاورم. حالم هیچ خوب نبود. دبیر، سر کلاس زیست گفته بود هرکسی فکر می‌کند نمی‌تواند بهترین باشد راهش را تغییر دهد و تاکید کرده بود که از درس او فقط یک نفر توانسته بیست بگیرد و او هم به مدرسه نمونه‌ دولتی منتقل شده است و این آب پاکی ریخته شد به دست لرزان منی که با دلی لرزان‌تر پا به این راه گذاشته بودم. هرطور که بود با کمال‌گرایی که گاهی به دادم رسیده بود و خیلی اوقات هم زمینم زده بود بلند شدم و شروع کردم. با خودم میگفتم من چه کم دارم از دیگران؟ غافل از اینکه موضوع اصلا کم بودن و زیاد بودن نبود.. موضوع ذات و استعدادی بود که برای راه دیگری تعبیه شده بود.. موضوع علاقه‌ای بود که گرد بیشتر درس‌های این رشته نمی‌چرخید.. موضوع حواسی بود که مدام جمع آنهایی که در رشته دلخواه من تحصیل می‌کردند می‌‌شد.. چه می‌شد کرد، خیلی زمین خوردم، اعتماد به نفسم خرد شد، از زندگی ساقط شدم، کمتر به مهمانی می‌رفتم و اگر هم می‌رفتم کتابم را می‌بردم و با استرس آن را ورق می‌زدم.. گفتم استرس، این موجود شده بود جزء جدانشدنی ثانیه‌های عمرم من همیشه ناآرام بودم همیشه فکر فردا بودم که چه خواهد شد؟ دبیر چه سوالی خواهد پرسید؟ نمره من از بیست پله در کدامش قرار خواهد گرفت؟ زمان امتحان فردا چقدر خواهد بود؟ همین فکرهای بیهوده و باطلی که هر بچه دبیرستانی غرق درسی تجربه‌اش کرده با این تفاوت که من از اکثر درس‌هایی که می‌خواندم هم لذتی نمی‌بردم! سال اول شاگرد اول شدم اما به بهای دادن آرامشم! سال دوم وضعیت بدتر بود درحالی که نمره‌هایم تقریبا تغییر چندانی نکرده بود دغدغه‌ درس خواندن را داشتم اما انگیره‌اش را نه حالم بدتر شده بود نفس می‌کشیدم، درس می‌خواندم، تفریح می‌کردم اما زندگی نه.. اعصابم ضعیف‌تر شده بود برای تسلای مقطعی دلم و کمتر شدن استرسم راه می‌رفتم و درس می‌خواندم.. روزهای عجیبی بود، با کوچکترین فشاری اشکم سرازیر می‌شد و با همه درگیر بودم.. گذشت و رسیدم به تابستان کنکور و تصمیم گرفتم مثل خیلی‌های دیگر کلاس‌ تقویتی ثبت نام کنم و چه کلاسی بود.. تلخ و نجات بخش عذاب آور و روشنگر معتقدم آن اتفاق هرچه که بود حتی اگر هر جلسه خردتر از قبل می‌شدم حتی اگر با اینکه مطالعه داشتم با شکست در امتحان شکسته‌تر می‌شدم اما رشددهنده بود کمک کننده بود همه‌ی این ناآرامی‌ها به روزی ختم شد که در جمع دوستانه‌ای بغضم ترکید و گفتم من نمی‌توانم! من هرچه می‌دوم نمی‌رسم! من مسافر این جاده نیستم.. شکر خدایی را که به شکل رفقایم مجسم شده و در آغوشم گرفت، راه را نشانم داد و مرا در راهِ مصمم کرد.. با خانواده‌ام مشورت کردم. به همهٔ آنهایی که دوسال قبل معتقد بودند که من استعداد تحصیل در رشته تجربی را دارم هیچ نگفتم و حتی تا اعلام نتایج کنکور اکثر آنها به جز معدود کَسانِ نزدیکم نمی‌دانستند تغییر رشته داده‌ام.. البته بودند افرادی که مخالفت کردند و عقیده داشتند که ریسک بزرگی‌ست اما من تصمیمم را گرفته بودم.. راهی نو و پر از شگفتی رو به رویم بود. بازهم اضطراب داشتم اما این بار با همهٔ دفعه‌های پیشین متفاوت بود.. ورق چرخید.. با اینکه به مدرسهٔ سطح پایین‌‌تری رفتم و تا آن‌روز هیچوقت شیفت چرخشی نبودم و همهٔ این تغییرات بزرگ در سال کنکورم اتفاق افتاد من آرام بودم! شاید چون راه راهِ من بود، برای آن ساخته شده بودم و از مطالعه کلمه به کلمهٔ کتاب‌هایم لذت می‌بردم.. من برای درصد کنکورِ خیلی از دروسم زحمت کشیدم و به اندازه زحمتی که کشیده بودم نتیجه نگرفتم اما خوشحال بودم، لذت می‌بردم، به مهمانی می‌رفتم و سخت نمی‌گرفتم.. از آن زندانِ تلاش‌های بی‌حاصل رها شده بودم و زندگی را نفس می‌کشیدم.. حالا می‌فهمیدم چقدر قدم زدن در جادهٔ خودم و بالا رفتن از نردبان خودم از رسیدن به همهٔ اهداف بیخودی که به خاطرش راه دیگری را انتخاب کرده بودم تازه‌تر بود، نغزتر بود، زیباتر بود! ترس‌های پوچ مثل حرف‌ و نظر مردم، مثل شیفت بعدازظهری که از آن می‌ترسیدم و مثل تغییر یکبارهٔ مسیر زندگی‌ام مرا از این همه لذتی که با سلول‌هایم می‌چشیدم محروم کرده بود.. اما من تصمیم گرفتم و انجامش دادم بماند که چقدر شجاع‌تر شدم چقدر بزرگ‌تر شدم چقدر خودم شدم و چقدر پیشرفتم.. بماند که چقدر آن یکسالِ سخت برایم مثل عسل شیرین بود.. همهٔ این‌ها را گفتم که بدانی هرکسی اگر در جای خودش و در مسیر هدفی که آن بالاسری برایش درنظر دارد قرار بگیرد قطعا شیرینیِ زندگی را خواهد چشید.. مسافرِ راهِ خودت باش، دلبندم! 🌸🌱🌸🌱