14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ما_ملت_شهادتیم
گزارش باشگاه خبرنگاران جوان از شهادت یکی از فرماندهان عملیات بیت المقدس سردار رشید اسلام
#شهید_امان_اله_جزینی .
کانال رسمی شهدای احمد آباد
@beytshohada
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_آبروی_محله
#سالروز_شهادت
#شهدای_محل_را_بشناسیم
همسنگری!
هم محلی؛
نگاه شهدا به من و شماست
رای میدهیم #باافتخار ✌️ به #صلابت_ایران💪
به نیابت از رفقای شهیدم
در انتخابات شرکت می کنم
چون همیشه می گفتند گوش به فرمان ولایت فقیه باشید.....
#شهید_علی_آقا_براتی
#شهید_ولایت
کانال رسمی شهدای احمد آباد🌷
@beytshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅شهادت یک محاسبه عقلانی ست ..
🕊سخت است امّا ...
#گذشتند از هر آنچہ ڪہ
#قلبشان❤️ را
وصل زمیڹ میڪـرد !
🍁 #این_قانون_پرواز_اسٺ
" گذشتڹ براے رها شدڹ "... 🕊
✅گروه تولید محتوای نسل انتظار
کانال رسمی شهدای احمد آباد🌷
@beytshohada
#ای_که_مرا_خوانده_ای_راه_نشانم_بده
#خاطره
#تلنگر
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهرهی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم. به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش!
خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی!
دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت: بله کاری دارید؟!
با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد. شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زندهاند[1]!
✅ برداشتی از خاطره ۴۰ کتاب شهیدان زندهاند
😭😭😭
کانال رسمی شهدای احمد آباد🌷
@beytshohada