eitaa logo
بیت الشهدا
143 دنبال‌کننده
796 عکس
267 ویدیو
2 فایل
مرکز جمع آوری آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس محله احمدآباد محفل مجازی انس باشهدا عکس هاوخاطراتتان ازشهدای محل وهمچنین انتقادوپیشنهادات خودرابه آیدی زیر ارسال کنید🌷 ادمین:https://eitaa.com/jahadi113
مشاهده در ایتا
دانلود
تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! " شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :  - رشید بگوشم.  - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ -شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟ - رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم. -اخوی مگه برگه کد نداری؟ - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم . - رشید جان از همانها که چرخ دارند! - چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟ - بابا از همانها که سفیده. - هه هه نکنه ترب می خوای.  - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره. - د ِ...... زودتر بگو که آمبولانس می خوای! کارد می زدند خونم در نمی آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.  (به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان) کانال بیت الشهدا🌷 @beytshohada
🔴قرمز و آبی🔵 در جبهه !😂😂 شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسليم مي‌شدند. من و دوستم «علي ناهيدي» از يك هفته قبل از عمليات با هم حرف نمي‌زديم. شايد علتش خيلي عجيب و غريب باشد. ما سر تيم‌هاي فوتبال استقلال و پرسپوليس دعواي‌مان شد! من استقلالي بودم و علي پرسپوليسي. يك هفته قبل از عمليات، در سنگر طبق معمول داشتيم با هم كركري مي‌خوانديم و از تيم‌هاي مورد علاقه‌مان حمايت مي‌كرديم كه بحث‌مان جدي شد. علي زد به پروين و يك نفس گفت:  ـ شيش، شيش، شيش تايي‌هاش!  منظور او از حرف، يادآوري بازي‌اي بود كه پرسپوليس شش تا گل به استقلال زده بود. من هم كم آوردم و به مربيان پرسپوليس بد و بيراه گفتم. بعد هم قهر كرديم و سرسنگين شديم.  حالا دلم پيش علي مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عمليات، ديگر علي را نديده بودم. دلم هزار راه رفته بود. هي فكر مي‌كردم نكند علي شهيد يا اسير شده باشد و نكند بدجوري مجروح شده باشد. اي خدا، اگر چيزيش شده باشد، من جواب ننه باباش را چي بدهم.  ديگر داشتم رسماً گريه مي‌كردم كه يك هو ديدم بچه‌ها مي‌خندند و هياهو مي‌كنند. از سنگر آمدم بيرون و اشك‌هايم را پاك كردم. يك‌هو شنيدم عده‌اي با لهجه فارسي‌دار شعار مي‌دهند كه:  پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ!  سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمي‌شد. ده‌ها اسير عراقي، پابرهنه و شعارگويان به طرف‌مان مي‌آمدند. پيشاپيش آنان، علي سوار شانه‌هاي يك درجه‌دار سبيل‌كلفت عراقي بود و يك پرچم سرخ را تكان مي‌داد و عراقي‌ها هم با دستور او شعار مي‌دادند:  پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ!  باور كنيد بار اول و آخر در عمرم بود كه به اين شعار، حسابي از ته دل خنديدم و شاد شدم.😂  دويدم به استقبال. علي با ديدن من از قلمدوش درجه‌دار عراقي پريد پايين و بغلم كرد. تندتند صورتش را بوسيدم. علي هم صورتم را بوسيد و خنده‌كنان گفت: مي‌بيني اكبر، حتي عراقي‌ها هم طرفدار پرسپوليس هستند!  هر دو غش‌غش خنديديم. عراقي‌ها كه نمي‌دانستند دارند چه شعاري مي‌دهند، با ترس و لرز همچنان فرياد مي‌زدند: پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ! 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 کانال رسمی شهدای احمد آباد🌷 @beytshohada