eitaa logo
بېسېم چې
850 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
289 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا سلام الله علیه ▪️میخوام بگم، که تویی پناه من ▪️کرمت بیشتره از گناه من 🏴 تسلیت باد
"بسم الله الرحمان الرحیم" 📚| ❤️| اولین شبی بود که مادر با صدای گرفته علی به خواب نمی رفت😞 و کسی نبودکه حرف هایش را بشنود، پرستار مهربان پسر عادت داشت هر شب دست بر سر او بکشد و روانداز را بر رویش بیاندازد و زیر سرش را نقدر با دست های مهربانش بالا و پایین کند تا مبادا گردن اسیب دیده اش ذره ای بد خوابش کند😞😔 -مامان!مامان! چشمان مادر لحظه ای به گرم شدن نمی رسید😴 مدام صدای گرفته اما مهربان پسر در گوشش می پیچید😔 -مامان !بیداری؟ مامان!یادته می خواستی برام زن بگیری؟ یادته می گفتم عروست باید بالای سرت باشد😭💔 اخم می کردی و می گفتی از الان منو فروختی😒💔 -اره !یادمه، تو هم خوب بلدی چاپلوسی کنیا، حرفاتو یادته😉😏 -مامان جون!عروست همیشه باید دستت رو ببوسه☺️😘 مادر تا به خودش آمد دید بالش علی زیر سرش خیس شده😭 بلند شد، رو انداز را کنار زد و صورتش را پاک کرد از پنجره اتاق نگاهی به بیرون انداخت ، مثل اینکه آسمان هم یک دل سیر گریه کرده بود، شب سختی بود برای همه و برای مادر سخت تر از همه😭 ادامه دارد....
•بسم الله الرحمان الرحیم• 📚| ❤️| -مامان!پاشو، نماز صبحه، میدونم بیداری دستتو بده به من مامان، یاعلی😊 مادر بلند شد. -الله اکبر... صدای گریه تمام اتاق را پر کرد بود😭😭 طولانی ترین نماز صبح . یک ساعت نیم گذاشت و باز هم صدای گرفته ی علی😞😔 -قبول باشه حاج خانم! کم کم با آمدن صبح و همه آمدند😞 خیلی شلوغ شده بود باید ماشین به طرف غسالخانه می رفت🚑 بیش از دوسال و نیم گذشته بود از شبی که در خیابان تهرانپارس، آسفالت چهارراه سیدالشهداء زمین خیس از خون جوانی شد بود که به عشق لبخند رهبرش 😊 باچهره ی همیشه متبسم و کلام دلنشین همیشگی آمد☺️ آغاز شمارش معکوس عمر کوتاه او شده و امروز این شمارش به پایان رسیده بود😔💔 -نگیر اقاجان...!نگیر! فیلم نگیر! زبونمون مو در آورد. ادامه دارد....
•بسم الله الرحمان الرحیم• 📚| ❤️| نمی گذاشتند از پیکر شهید فیلم بگیرند🎥 یک عده می گفتند بگیرید، یک عده می گفتند نه! 😞 اصلا همه چیز گیج کننده شده بود. «یه کفنی بود ۹سال پیش من از کربلا آورده بودم. با تربت ، توی کاظمین و اون سال ما رو سامرا هم بردن ،خلاصه همه جوره تبرک شده بود. یادمه اون روز علی کفن نداشت، من هم اونو گم کرده بودم. جالبه که نو عید مادرم بعد این همه سال اونو پیدا کرده بود.☺️ زنگ زدم به یکی از بچه ها پرسیدم: علی کفن داره ؟گفت:نه حاجی! صبح که داشتم می رفتم کفن رو با خودم بردم😔💔 قرار شد خانه خادم مسجد فاطمه الزهرا {س}🕌 اخرین مکان دیدار آندو باشد😔💔. -بیا مادر، بیا اینجا پیش علی😭 برادرا ! ون درو ببندید کسی تو نیاد. و شروع آخرین دقایق لحظات دیدار ۱۵، ۱۴ ،۱۳، ۱۲،... تنها ۵دقیقه.۵ ،۴، ۳، ۲، ...و اخرین دقیقه😭😭😭 شاید دیگر تنها چشم های مادر بودند که حرف می زدند😭😔💔 ادامه دارد....
•بسم الله الرحمان الرحیم• 📚| ❤️| -حاجی، باز کردن در با شما.😔 -تق تق تق! و قلب مادر لرزید😣 در باز شد و علی را به دستان مهربان مردم سپردند😔 و پیش چشم های خیس مادر پسرک مثل پرنده ای بر روی دست ها پرواز می کرد.😔 تشیع با شکوهی بود، روز سوم فروردین !ایام عید! تعطیلی! مسافرت! و ... هیچکس فکرش را نمی کرد اما انگار از دست همه خارج بود، همه آمده بودند با هر شکل و مذهب و عقیده ای.😔😭 برگه های زیارت عاشورایی که دوستان علی پخش کرده بودند در دست اکثر آدم ها دیده می شد📖 -چقدر خوشگله! جانبازبوده؟!😟 -نه پدر جان! شهید امر به معروف بود، با قمه زدنش_سال۹۰_ بعد دو سال و نیم هم شهید شد.😔😞 چهارده هزار نفر برای یک شهید آن هم در عید سال۹۳😭 باور کردنی نبود و عجیب تر آنکه با آن همه شلوغی حتی یک ماشین هم بوق نمیزد🤕 انگار همه به احترام علی سکوت کرده بودند.😭 ادامه دارد....
•بسم الله الرحمان الرحیم• 📚| ❤️| پدر و مادر شهید:(ده پانزده روز بعد شهادت علی مادر شهیدی به منزل ما آمدند،😔 گفتند: خواب پسرم را دیدم.😍 تا به خوابم اومد گفت باید برم😞. گفتم:کجا؟😳 گفت :یه شهید داره برامون میاد. سرمون خیلی شلوغه😁. گفتم کیه؟ 😊 گفت :علی خلیلی.😍😍 ایشان اصلا علی را نمی شناختند و فرزندشان هم در زمان جنگ تحمیلی شهید شده بود😔💔 وقتی تصاویر مربوط به شهادت علی را در تلویزیون دیده بودند با کلی زحمت منزل ما را پیدا کردند) جمعیتی او را بدرقه کردند و جمعیتی هم به استقبالش آمدند. 😍 علی را در آمبولانس گذاشتند، انگار نوبت حوزه بود؛ باید حق اهالی آنجا هم ادا می شد می خواستند دو ساعتی با رفیقشان خلوت کنند😔💔 -فقط دو ساعت علی رو بدین ما ببریم بعد تشییع کنیم😞 بالاخره با تماس و سفارش آقایان این کار انجام شد😍 ادامه دارد....
جبـرانــے روزهـاۍ گـذشتـه 🌿 امیـدوارم لـذت ببریـد 🌹
بسم رب الرضا(:🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویی عشق بچگیم ... همه میدونن امام‌رضایی بودم‌از‌قدیم💔:)