eitaa logo
بغض قلم
654 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
331 ویدیو
36 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام مدرسه بوی ماه مهر یار دبستانی من... 🆔 @bibliophil
🌹خانم معلم شهید: طاهره اشرف گنجویی 🆔 @bibliophil
بغض قلم
🌹خانم معلم شهید: طاهره اشرف گنجویی #اول_مهر #هفته_دفاع_مقدس #بغض_قلم 🆔 @bibliophil
مادرش خواب دیده بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) توی قنداقی به سفیدی برف، یک بچه داده‌اند دستش یک عده هم دور و بر خانم هستند و می‌گویند:بگیر این هدیه حضرت زهرا است: طاهره. طاهره به جبهه نرفت اما برای رزمنده‌ها کلاه و شال می‌بافت، در دبیرستان مقاله می‌نوشت تا جبهه از یاد کسی پاک نشود خیلی‌ها با حرف‌های او توانستند از مالشان بگذرند و به جبهه هدیه بفرستند. بعد از جنگ پیش پدر رفت تا اجازه بگیرد که برای تدریس به روستای کهنوج کرمان برود. پدر گفت: ببین بابا جان از سالی که انقلاب شد و تو عقل رس شدی دیگه خط من را نخواندی تظاهرات و راهپیمایی رفتی. شعار نوشتی دوره امدادگری و کار با اسلحه رفتی، چرا خودت را با روزه‌های چند روزه و بی‌خوابی سختی می‌دهی؟! جنگ هم که تمام شده این کارها به طایفه ما نمی‌ خورد. طاهره گفت:در طایفه ما کسی مخالف قرآن نبوده، بوده؟ کسی بی‌خبر از قوم و خویش و هم کیش نبوده، بوده؟ اسم من را هم گذاشتند طاهره مگر حضرت زهرا با پدرشان توی جنگ نمی‌رفتند؟ الان وظیفه ما این است که بیشتر خدمت کنیم. کاری که از دست من برمی‌آید، معلمی است. اگر اجازه بدهید می‌خواهم معلم بشوم! پدر اجازه داد ولی به شرطی که مادرش هم همراهش برود. مادر در اتوبوس همراه طاهره بود. طاهره چشم‌هایش را بست و گفت: مادر امشب شب شهادت خانم فاطمه زهرا است. با آوردن نام حضرت زهرا اشک صورت طاهره را پوشاند. مادر دلش تکان خورد و رو به طاهره گفت: کمی بخواب مادر. راه دراز است و فردا یک عالمه کار داری. ناگهان صدای شلیک تیر، همه جا را پر کرد. اتوبوس ایستاد. فریادها به هوا رفت. پیاده شوید، منافق‌ها! منافق‌ها حمله کردند. خدا نگذرد ازشان. دزد سر گردنه‌اند، از خدا بی‌خبرها. مادر از جا بلند شد:طاهره جان،پیاده شو.مادر!؟ طاهره جان!؟ مادر، چادر طاهره را کنار زد پهلوی او با تیر دریده شده بود. صورتش کبودِ کبود مثل یاس نیلی. پاییز که فصل کوچه پرنده‌های مهاجر نبود! اما شش روز از ماه آخر پاییز گذشته بود که پرنده پاک مادر کوچ کرد و رفت. 📒کتاب زمانی برای زن بودن 🆔 @bibliophil
به مناسبت هفته دفاع مقدس هر روز مهمان یک خانم شهید از این کتاب زیبا هستیم. 🆔 @bibliophil
بعدِ من مهدیِ من ، بی کس و تنها ماند به غریبیِ یگانه پسرم گریه کنید... 🏴آجرک الله یا صاحب‌الزمان 🏴 شهادت امام حسن‌عسکری تسلیت 🆔 @bibliophil
محتاج نان شبش بود. هر چه می‌رفت به دربار عباسی و گردنش را کج می‌کرد جلوی آن‌ها و کمک می‌خواست، فایده ای نداشت. حق داشتند. همگی مست بودند و غرق خوش‌گذرانی و مادیات. مشکلات مردم چه ربطی به آن‌ها داشت!؟ نا‌امید شده بود، نزدیک خانه‌ی امام رسید. در خانه‌اش را کوبید. بدون این که چیزی بگوید کیسه‌ی پولی به او داد. آن وقت بود که فهمید خلافت حق چه کسی است! 📒کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب 14خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
پرسید:" جانشین شما کیست؟" امام داخل اتاقی رفت. وقتی برگشت پسر بچه‌ای روی شانه‌اش بود. موهای سیاه و پیچیده. لب‌های غنچه‌ای قرمز، ابروهای کشیده، شبیه خودش، از او زیباتر ندیده بود. پرسید:" اسمش چیست؟" گفت:"هم اسم جدم رسول‌الله! ولی او غایب می‌شود، نمی‌بینندش. مثل خضر و ذوالقرنین، مدت زمان زیادی طول می‌کشد. وقتی بیاید آرامش با خودش می‌آورد. زمین را پر از عدل می‌کند، بعد از آن که ظلم همه‌جا را گرفته باشد. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
گفته بودند: آن‌قدر شکنجه‌اش کنند که دیگر تاب نیاورد و... زندان که رفت و نگاهش کرد، مست شد انگار. سست شد، افتاد روی زمین. صورتش را گذاشت روی خاک. گریه می‌کرد، پشیمان بود. فکر دیگری به ذهن‌شان نمی‌رسید، زندان‌بانان سنگ‌دل را می‌فرستادند سراغش، همه‌شان شیعه بر می‌گشتند. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
همه‌مان جمع شده بودیم توی کوچه منتظرش بودیم دلمان تنگ شده بود برایش نگاهمان به ته کوچه بود که دیدیم کسی یک کاغذ داد دستمان و رفت. بازش کردیم. دست‌خط خودش بود. نوشته بود: به من سلام نکنید اشاره هم نکنید نه با دست نه با سر جان‌تان در خطر است. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
مسمومش کردند. تشنه بود. می‌خواست آب بخورد دست‌هایش می‌لرزید. کاسه به دندان‌هایش می‌خورد اشاره کرد به یکی از دوستان‌ش به اتاق کناری برود. در را که باز کرد کودکی را در حال سجده دید. ندیده بودش تا به حال پسر امام را آوردش پیش امام کاسه‌ی آب را نزدیک کرد به دهان پدر لحظات آخر بود. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.160.mp3
1.04M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت صد و شصت | سوره بقره | إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ ۚ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 6mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil