eitaa logo
بغض قلم
645 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
320 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
بغض قلم
📒خاطرات یک فعال فرهنگی از مریخ/ قسمت چهارم چند سال قبل از گرفتن انتقام، بدعتی در مجموعه به وجود آو
📒خاطرات فعال فرهنگی از مریخ/ قسمت پنجم اردو اراشد تمام شد و برگشتند. انقدر اذیت شده بودم که می‌گفتم: برید دیگه برنگردید! قرار بود که سرگروه‌ها به مشهد بیان. برای اینکه بیشتر با اون‌ها رفیق بشم با اراشد برگشتم تهران تا با سرگروه‌ها برگردم مشهد. فقط دعا دعا می‌کردم چون ایام عید بود، فک و فامیل توی راه‌آهن نباشند و به خانواده خبر نرسه که نقش مهماندار قطار رو پیدا کردم که الحمدالله کسی نبود. یک بار رفت و برگشت یعنی یک روز بودن توی قطار. ۲۴ ساعت مسافرت با قطار اتوبوسی که فقط صندلی داشت. اردوها با قطار اتوبوسی برگزار می‌شد که هزینه اردو پایین بیاد و راحت بتونیم تو قطار با بچه‌ها بازی کنیم. ولی همیشه در سفر طولانی با اتوبوس و قطاراتوبوسی زانوهام بی‌حس میشه و موقع راه رفتن می‌لنگم. وقتی به سرگروه‌ها رسیدم اون بندگان خدا که خبر نداشتن سخنران‌شون شدم، خیلی تحویلم گرفتند. از بین حرف‌هاشون شنیدم که می‌گفتند: (چه خانم خوبی بیچاره چرا می‌لنگه؟! خدا شفاش بده.) اردوی رابط‌ها هم برگزار شد و آخر عید از مشهد برگشتیم. بعد مشهد ما هر هفته هیات دانش‌آموزی داشتیم. هیاتی که همه‌‌ی کارهاش خود بچه‌ها انجام می‌دادند.‌ رسیدیم به اولین جلسه‌ی هیات و تازه قرار بود سرگروه‌ها و رابط‌ها بفهمند اینکه می‌لنگید و خیلی مهربون بود سخنران‌ شماست. مربا گفته بود: چون اولین‌ بار می‌خوای صحبت کنی، یه سخنرانی کوتاه در حد ۱۵ دقیقه انجام بده و هرجا کم آوردی صلوات بگیر از جمع. هیات شروع شد، بچه‌ها زیارت‌عاشورا و قرآن خواندن و منتظر بودند که سخنران روی صندلی بشینه. از آخر مجلس بلند شدم، از پارچه میان‌داری سفید که وسط بچه‌ها برا رفت و آمد پهن شده بود، رد شدم و رسیدم نزدیک صندلی ولی از پشت سر صدای خنده و تیکه انداختن بچه‌ها می‌شنیدم.(ای وای اینکه همون دختر لنگه است، امام رضا شفاش داد!) دستم یخ کرده بود، گلوم خشک شده بود، استرس تمام وجودم را گرفته بود. ‌‌ یک لحظه یاد فیلم مختار افتادم وقتی داشت روی صندلی دارالاماره کوفه می‌نشست و استغفار کردم و نشستم که نشستم. صلوات اول رو که از جمع گرفتم، تمام استرس‌ام ریخت و مثل عبدالله‌زبیر بر اریکه قدرت تکیه زدم .(گریه‌های خونه مربا یادتونه) یک ساعت و نیم انقدر چرت و پرت گفتم که بچه‌ها از دل‌درد به خودشون می‌پیچیدند. یکی از بچه‌های انتظامات که به زور روی پا ایستاده بود از خنده، نامه‌ای دست به دست بهم رسوند:(ببخشید وقت کمه!) و اینجا بود که انتقام اصلی گرفتم و بهشون نشون دادم، سخنران خوبیم، خوب چرت و پرت میگم. بعد اون سخنرانی جلسه اول باهمه رفیق شدم جز چندتا از اراشد که هنوزم فکر می‌کردند من دلقکم نه سخنران چون سخنران‌های قبلی‌شون خیلی فرهیخته و جدی بودند برعکس من! و تو جلسه‌ی اولی که با اراشد خصوصی گذاشتم کارمون داشت به گیس و گیس‌کشی می‌رسید که قسمت بعد میگم. 🆔 @bibliophil
سایه‌ی کتاب روی سرتون باشه. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
03.Ale.imran.020.mp3
3M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت ۲۰ | سوره آل‌عمران | فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ ۗ وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ ۚ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ ۗ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: ۸min ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
بغض قلم
📒خاطرات فعال فرهنگی از مریخ/ قسمت پنجم اردو اراشد تمام شد و برگشتند. انقدر اذیت شده بودم که می‌گفت
📒خاطرات یک فعال فرهنگی از مریخ/ قسمت ششم چندتا از اراشد دوست نداشتند سر به تنم باشد. هرچه برایشان روضه می‌خواندم که شما باید برا امام‌رضا کار کنید، نه برای شخص، گوش می‌دادند ولی باز از گوششان در می‌رفت. اولین جلسه‌ی خصوصی با اراشد خانه یکی از مخالف‌ها بود. مجموعه ما خودجوش است و برای همین بیشتر جلسات داخل خانه‌های خودمان برگزار می‌شود. خانه ما که دور از منطقه هیات بود و قرار شد جلسه توی خانه یکی از ارشدهای مخالف برگزار شود که از قضا توی منطقه بود ولی ناکجاآباد منطقه. تاکسی تا سر خیابان اصلی می‌رفت و سر ظهر باید از خیابانی که توی آن قبرستان و انتهای آن بیابان و پر از سگ ولگرد بود می‌گذشتم. من در پیدا کردن آدرس گیج نیستم ولی یکم خنگ چرا ! آن موقع‌ها هم لوکیشن و اسنپ نبود. (راز گم نشدن من تا همین امروز) جلسه ساعت ۳ بعدازظهر بود و پرنده توی خیابان پر نمی‌زد ولی سگ چرا. الحمدالله ظهر بود و ارواح قبرستان خوابیده بودند. با خیال راحت از قبرستان گذشتم و به جاده بیابانی رسیدم. صدای سگ‌ها هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. به تک تک اراشد توی دلم با اسم فحش دادم که مگر جا قحطی بود، خدايا اینجا ته مریخ است؟! اینجا کجاست؟! نکرده بودند یکی تعارف کند ساعت فلان فلان جا باشید باهم برویم. انگار گذشتن از این بیابان امتحان سخنرانی بود. چون از کنار هر سگی که می‌گذشتم هرچه آیه و ذکر بلد بودم می‌خواندم. سگ‌ها الحمدالله حال نداشتند، فقط نگاهی می‌انداختند و می‌رفتند گوشه‌ای آفتاب می‌گرفتند. به آخر بیابان جلوی گندم‌زاری رسیدم که یک در کوچک آن‌جا بود.‌ در را زدم و دیدم همه اراشد زودتر از من گیس به گیس نشسته‌اند و شاد و خوشحال چیپس و ماست می‌خوردند که تا من را دیدند جمع کردند. خوب چرا؟! منم چیپس ماست دوست دارم! حس بچه‌ای را داشتم که وارد جمعی شده که بازی‌اش نمی‌دهند و به زور می‌خواهد خودش را توی دل بقیه جا بدهد. دلم می‌خواست سگ‌ها مرا بخورند ولی این رفتار بچه‌ها را نبینم.‌ جلسه را از حالت رسمی خارج کردم و با شوخی و خنده سعی کردم اول با بچه‌ها رفیق شوم.‌ از خودشان پرسیدم که کار و کاسبی‌شان چیست و چه می‌کنند. یکی دوتایی که مخالف بودند؛ حوزه علمیه درس می‌خواندند. یکی از بچه‌ها گفت: شما منطقه ما رو نمی‌شناسید، بچه‌های اینجا کمبود محبت دارند، خانواده‌ها اکثر فقیر و معتاد هستند یا طلاق گرفتند، کار کردند اینجا خیلی سخته. با سر حرف‌شان را تایید کردم که با شما نیروهای کار بلد سخت نیست. ارشدی که خانه‌شان بود، سینی چای را گذاشت وسط و گفت: ما اینجا تشکل‌های مذهبی فعالی داریم که مسئولین‌ش یواشکی جلسات ما رو میان ببینند چی میگیم، برا همین سخنرانی‌تون باید خیلی سطح‌ش بالا باشه. یک قلپ چای را داغ داغ پایین دادم. یاد سخنرانی خودم افتادم. من دانشجو ترم سوم کارشناسی بودم و ارشدی که این حرف را می‌زد خودش طلبه بود و به قرآن و حدیث مسلط بود.‌ گوشه ذهنم حرفش را نوشتم دیدم بنده‌خدا حق دارد، اما توی جلسه گفتم: مخاطب ما دختران نوجوان هستند که عاشق طنز، خنده، نشاط و جنگولک بازی هستند نه خانم‌های طلبه و بسیجی که بسیار هم محترم هستند. هیات ما دانش‌آموزی است، به نظرم باید با بچه‌ها راحت حرف بزنیم. دوباره همان ارشد محترم ادامه داد: این طوری آبروی هیات می‌ره. از خجالت قرمز شدم. تا به حال خودم هیچ‌وقت با مربا انقدر راحت حرف نزده بودم و تصمیم‌ گرفتم از زمان کمک بگیرم و کار خودم را پیش ببرم. و برای اینکه وارد تیم آن دوتا ارشد طلبه شوم گفتم: اتفاقا منم حوزه علمیه قبول شدم، هم مصاحبه هم امتحان ورودی با نمره بالا ولی لیاقت نداشتم حوزه درس بخونم و رفتم دانشگاه، خیلی به حال شما غبطه می‌خورم. دیدم آن دوتا طلبه از رو نرفتند و گفتند: چه جالب! درس‌های حوزه خیلی سخت‌تر از دانشگاه، خیلی‌ها می‌رن دانشگاه! من این را قبول داشتم و حرف‌شان را تایید کردم ولی یکی از اراشد بعد از آن جلسه رفت پیش مربا و درخواست کرد که دیگر هیات نیاید و آن یکی کم کم رفیق صمیمی‌ام شد.‌ چند وقت پیش توی مترو دیدم‌ش، کلی باهم از خاطرات آن روزها گفتیم و خندیدیم. دائما می‌گفت: حلال کن خیلی اذیتت کردیم.‌ متاسفانه بیشتر از یکسال نتوانستم توی آن منطقه فعالیت کنم و برای همه‌ی ضعف‌هایی که داشتم و کم‌کاری‌ها از خداوند طلب ببخش می‌کنم. ولی تجربه خوبی بود که حالا بعد گذشت ۱۲ سال می‌فهمم خیلی جاها باید با گذشت‌تر و پخته‌تر رفتار می‌کردم.‌ من از مربا یاد گرفته بودم اولین شرط فعال فرهنگی شدن داشتن صبر و قلبی به اندازه دریاست همان شرح صدری که اول هر جلسه سخنرانی از خدواند طلب‌ش می‌کردیم: ربِّ اشْرَحْ لي صَدري و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لساني یَفقَهوا قَوْلی: پروردگارا!‌ سینه‌هایمان را گشاده و کارمان را آسان کن و گره از زبانمان بگشا تا سخنانمان را بفهمند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
03.Ale.imran.021.mp3
10.48M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت ۲۱ | سوره آل‌عمران | إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۷min ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این رمان دوجلدی یکی از بهترین رمان‌هایی که درباره انقلاب خواندم. برخلاف بقیه کتاب‌ها قهرمان آن آدم‌های عادی هستند که در سال‌های قبل انقلاب در قوچان و مشهد زندگی کردند. داستان تصاویری داره که هیچ وقت یادتون نمی‌ره، بعد خوندن این کتاب مبارزات مردم، وحشی‌گری ساواک در قالب رمانی پرکشش براتون قابل درک‌تر خواهد شد. قسمت‌هایی که قهرمان‌های داستان به کلاس‌های رهبر در مسجد کرامت هم می‌رن خیلی جذاب و تنها رمانی که ما چهره رهبر رو هم در اون داریم. روند حادثه‌های کتاب خیلی تند و اصلا خسته‌کننده نیست، نثر کمی ادبی که شاید مورد علاقه هرکسی نباشه ولی جز بهترین کتاب‌هایی بوده که مطالعه کردم. 🆔 @bibliophil
مفتون عنوان کتاب را خواند؛ طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، نوشته سید علی حسینی. از جلد کتاب نگاهش را به طرف طیبه‌ی عزتی و داریوش دانشگر دوخت. طیبه‌عزتی گفت: هیچ حرفی نداری بزنی مفتون؟ مفتون گفت: این کتاب چطوری به دست شما رسید؟ شما خوندینش؟ موضوعش چیه؟ دانشگر گفت: درد دین و بازگشت واقعی به طرف معانی غبارگرفته‌ی کتاب خدا‌. می‌بینی کسی تمام روزای زندگیش در تبعید و زندان و دستگیری می‌گذره، وقتی فرصت پیدا می‌کنه روی منبر حرف بزنه، از یک اصل می‌گه، قرآن و چگونه زیستن. نه فحش می‌ده، نه آدم می‌کشه، نه بانک می‌زنه. پای اصول خودش ایستاده. روی منبر مسجد خدا هم حرفش رو می‌زنه. تکلیف! و اون حرفی و می‌زنه که خودش، قبولش داره. هر کدوم از اینا یه جا دارن می‌جنگن از جلال‌آل‌احمد نویسنده تا دکتر شریعتی، تا مرتضی مطهری. 📒کتاب مفتون و فیروزه 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part01_عبد صالح خدا.mp3
10.75M
📒کتاب صوتی عبدصالح‌خدا قسمت اول/ مقدمه خاطرات مبارزاتی امام‌خمینی به نقل از امام‌خامنه‌ای 🆔 @bibliophil