🌹شب قدر آرمان علیوردی
دوستانش گفتن: شب قدر سال قبل شهادتش، هیات داشتند. به یک نفر نیاز داشتند که بچههای کوچیک رو از دم در ببره تا مهد کودک هیات. همه گفتیم ما میخوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم.
اما آرمان قبول کرد. کل شب احیا فقط دم در ایستاده بود و بچهها را تا مهد کودک میبرد.
#شب_قدر
#شهید_آرمان_علی_وردی
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
شبقدر آخر حاجقاسم
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند!
محمود خالقی یکی از دوستان حاجقاسم
تعریف میکند سوم خرداد ۹۸ مصادف
بود با شب قدر نوزدهم که همراه خانواده
به نجف رفته بود.
حاج قاسم شب قدر آخرش را حرم امیرالمؤمنین بود. دلش میخواست بالای پشتبام حرم احیا بگیرد، که به علت بنایی امکان پذیر نبود.
حاجی عینک از چشم گرفت و نشست به قرائت قرآن و یک ساعتی عبادت فردی او طول کشید و بعد دست جمع نماز قضا سه روز را خواندیم.
بعد از آن، حاج قاسم شروع کرد به خواندن دعای جوشن کبیر. با حال خوشی میخواند و گریه می کرد. مدتها بود صدای گریه بلند حاجی را در حال دعا نشنیده بودم.
البته سال های خیلی دورتر در گلزار شهدای کرمان، به ویژه کنار مزار شهید یوسف الهی، بعضی شب هایی که در منزلش میماندم و نیز عصرهای جمعه در روضههای هفتگی خانه اش، به دفعات شاهد گریههای بلند او بودم.
با همان حال، تقریبا نصف دعا را خواند و بقیه را واگذاشت به ابومهدی که صدا و لحنی حزین و دلنشین داشت.
بعد مشغول قرآن سرگرفتن شدم؛ بدون رفتن به حاشیه و صرفا با قرائت ادعیه و عبارات وارد شده در آن شب و شفیع قرار دادن ائمه معصوم سلام الله علیهم.
در آخر، چند دقیقه کوتاه، از مصائب عقیله بنیهاشم (سلام الله علیها) یاد کردم و اینکه زینب کبری (سلام الله علیها) در چنین شبی، فرق شکافته پدر را دیدند و عصر عاشورا بدن بی سر برادر را... و در حالی که قطرات اشک بر گونه همه جاری بود، با خواندن دعای "اللهم ارزقنا توفیق الطاعة ..." آخرین درخواست های آن جمع آسمانی را به محضر حق تعالی منعکس نمودم. همه مراسم قرآن سر گرفتن، حدود ۲۰ دقیقه طول کشید.
بعد از آن، در فضای نسبتا تاریک اتاق، هر کدام مشغول نماز شب شدند. پس از فراغت از نافله، چراغ را روشن کردند و با چای از حاضران پذیرایی شد.
حاج قاسم گفت: من باید بروم و آماده شوم تا انشاء الله بعد از نماز صبح، برگردم ایران.
خداحافظی کردیم و از غرفه آمدیم بیرون. جلوی در همان غرفه، جمع حدود بیست نفرهای از زائران ایرانی روی سکویی کم ارتفاع، نشسته بودند و یک نفر برایشان روضه میخواند. حاجی بدون اینکه حرفی بزند؛ رفت پشت سر زائرها نشست و با آنها یک دل سیر گریه کرد.
👇منبع: خبرگزاری جماران
🆔 @bibliophil
سبزهام را می سپارم دستِ آقای نجف
طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست
اِعتقاد هــر کسی باشد برایش محتــرم
سیزده را دوست دارم روزِ حیدراست
🆔 @bibliophil
Quran Aghaiee 21.mp3
4.04M
📖 #تحدیر(تندخوانی) جزء بیست و یکم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
صورتش را پوشاند و کیسهی نان را بر دوش گذاشت، اشک از چشمهایش جاری میشد، میدانست امشب، بابا به آرزویش رسیده و حالا در کنار مادر است، اما این چیزی از داغ کم نمیکرد.
وارد خرابه شد، کودکی که پدرش در خیبر کشته شده بود سویش دوید و گفت: امشب دیر آمدی! مژده بده! علی را کشتند.
حسن بن علی تکهای نان جو از کیسه درآورد و زیر لب فرمود: خدایش رحمت کند.
🆔 @bibliophil
بیشتر اوقات لباس سفید بر تن داشت.
موهای انبوهی داشت ولی موهای جلوی سرش به خاطر استفاده مکرر از کلاهخود در جنگ ریخته بود.
هرگاه میخواست وارد خانه پسرش شود، در را میکوبید و اجازه ورود میگرفت و به امام مجتبی میفرمود؛ اگر ادب نباشد آدمی چیزی جز چهارپایی بیخاصیت نیست!
ریشه ادب را در عقل و خرد میدانست.
در پس دادن امانت حساس بود و آن را پایه بنیادین اسلام معرفی میکرد و بر این باور بود امانت را باید پس داد حتی به قاتل فرزندان پیامبران.
📒امیرگلها
🆔 @bibliophil
خوش و خندان و بسیار شوخ طبع بود و همین را دشمنانش نقطه ضعف حکومتداریاش میدانستند.
وضو گرفتن برای غذا خوردن را نیکو میشمرد.
انگور را دوست داشت و آن را خورش میوهها مینامید و با نان میخورد.
وقت باران، زیر باران میرفت و محاسنش خیس میشد و میگفت؛ این آب نزدیک عرش خدا بوده.
چهار انگشتر داشت: یاقوت، عقیق، فیروزه و آهنچینی
لباس پنبهای را بهترین لباس میدانست.
مثل پیامبر عطر را رد نمیکرد.
هیچ کس جز او شجاعت خواندن سوره توبه را برای مشرکان نداشت.
هیچ کس جز او جای پیامبر نخوابید درحالی که جانش در خطر بود.
هیچکس جز او پرچمدار تمام جنگهای پیامبر نبود.
هیچکس جز او اولین مومن و یاور دین پیامبر نبود.
هیچ کس جز او چهل قدم در خیبر را با خود نبرد.
هیچکس جز او با دشمن به انصاف رفتار نمیکرد. در جنگها اجازه میداد فرار کنند.
با کسی که سلاح زمین میگذاشت کاری نداشت.
📒 امیرگلها
🆔 @bibliophil
♦️ وصیت حضرت علی(عليهالسلام) به حسنین پس از ضربت خوردن
📒«نامهی ۴۷ نهجالبلاغه»
🔹شما را به ترس از خدا سفارش میکنم، به دنیا پرستى روى نیاورید، گر چه به سراغ شما آید، و بر آنچه از دنیا از دست مىدهید، اندوهناک مباشید،
🔹حق را بگویید، و براى پاداشِ الهى عمل کنید و دشمنِ ستمگر و یاورِ ستمدیده باشید. شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و کسانى را که این وصیّت به آنها مىرسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگى، و ایجادِ صلح و آشتى در میانتان سفارش مىکنم، زیرا من از جدّ شما پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که مىفرمود: «اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزهی یکسال برتر است».
🔹خدا را! خدا را! دربارهی یتیمان، نکند آنان گاهى سیر و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضایع گردد!
🔹خدا را! خدا را! در باره همسایگان، حقوقشان را رعایّت کنید که وصیّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّمِ شماست، همواره به خوشرفتارى با همسایگان سفارش مىکرد تا آنجا که گمان بردیم براى آنان ارثى معیّن خواهد کرد.
🔹خدا را! خدا را! درموردِ قرآن، مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشى گیرند.
🔹خدا را! خدا را! در بارهی نماز، چرا که ستون دین شماست.
🔹خدا را! خدا را! دربارهی خانهی خدا، تا هستید آن را خالى مگذارید، زیرا اگر کعبه خلوت شود، مهلت داده نمىشوید.
🔹خدا را! خدا را! در بارهی جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خویش در راه خدا.
🔹بر شما باد به پیوستن با یکدیگر، و بخشش همدیگر، مبادا از هم روى گردانید، و پیوند دوستى را از بین ببرید.
🔹امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که بدهاى شما بر شما مسلّط میگردند، آنگاه هرچه خدا را بخوانید جواب ندهد!
(سپس فرمود).
🔹اى فرزندانِ عبدالمطلّب: مبادا پس از من دست به خونِ مسلمین فرو برید. و بگویید، امیر مؤمنان کشته شد، بدانید جز قاتلِ من کسى دیگر نباید کشته شود.
🔹درست بنگرید! اگر من از ضربت او مُردم، او را تنها یک ضربت بزنید، و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید، من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: «بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هر چند سگ دیوانه باشد»
#ماه_مبارک_رمضان
#امام_علی
🆔 @bibliophil
علی (عليهالسلام) خاطره خوشی از در نداره!
برا همین اجازه نمیده کسی پشت در بمونه! 😭
بغض قلم
📒*روزنوشت های پیچائیل* 🖌 فائضهغفارحدادی *دوازدهِ یکِ سه* روزنوشت یازدهم را پیچاندم و ننوشتم.
و رسیدیم به قسمت آخر پیچائیل
چقدر این شخصیت دوست داشتم
📒روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
سیزده یک سه
دیشب حواسم را جمع کرده بودم که چیزی را نپیچانم. یک شب که هزار شب نمی شد. آن هم یک شبی که از هزار ماه بهتر بود. از چند ساعت مانده به غروب رفت و آمد و سرو صدا در عرش بیشتر شد. یک گروه از فرشتگان دور هم دم گرفته بودند و علی علی می گفتند. تک خوان شان هم هی بلند می گفت:«والله ان تهمدت ارکان الهدی.» یک گروه را هم دیدم که در حال پایین آمدن سوره قدر را می خواندند و هر کدام چند آیه دستشان بود. پرسیدم آیه ها را کجا می برند؟ گفتند می بریم بگذاریم توی دل آنهایی که امسال موقع تلاوت قران شان به این آیه ها فکر کرده اند. توی دلشان باشد که اگر خواستند عمل هم کنند کم نیاورند. فرشته های مامور حمل دعا و ماموران حمل اسامی خدا که من بهشان فرشته های جوشن می گویم، ردیف به ردیف صف کشیده و منتظر نیمه های شب بودند. فکر کنم به خاطر اخطارهایم فرشته های مقسم ماموریت ها دیشب به من کار ساده تری سپرده بودند. شانس آوردم که اجازه پرواز را ازم نگرفتند و می توانم در ارتفاع پروازی پایین مسجد به مسجد و مراسم به مراسم بروم و اگر کسی کمکی لازم داشت کمکش کنم. از همان تهران شروع کردم و تا صبح به شهرهای دیگر هم سر زدم. پیدا کردن جای مراسم ها کار سختی نبود. در حالت عادی هم هر اجتماع مومنینی نور داشت و می شد ردیابی اش کرد. اجتماع شب قدر که دیگر شبیه یک نورافکن روشن بود به سمت آسمان. بسته به اخلاص بانیان مراسم و مداح و سخنران و نیت شرکت کننده ها و ارزشمندی دعاهای جمعی شان میزان نور نورافکن ها کم و زیاد می شد و گاهی انرژی ای که توبه یک گناهکار به مجلسی می داد نور مراسمشان را آن قدر زیاد می کرد که کور می شدم. ولی چه خبرررر بود توی ایران. توی هر محله ای و مسجدی و خانه ای عده ای تکی و دسته جمعی بیدار نشسته بودند و عبادت می کردند. البته بودند آنهایی که مریض بودند و یا بچه دار و یا کم اراده و یا خواب آلو و یا بی اعتقاد به مناسک. ولی تعداد شب زنده دارها بیشتر از خوابیده ها بود و نور و برکت شب زنده داری حتی خوابیده ها و بی اعتقادها را هم می گرفت. چندتا از آنها که دوست داشتند بروند مراسم و خواب مانده بودند را بیدار کردم. توی گوش چند تا دختر کم حجاب پنبه گذاشتم که احیانا اگر تذکر غیرحرفه ای از جمع گرفتند نشنوند و همان را بهانه نکنند برای اینکه سال بعد نیایند. چند تا نوزاد را خواباندم که مادرهایشان راحت تر به دعا برسند. با چند تا بچه بازی کردم. توی مجلسی که گرم بود باد سرد فوت کردم و روی مجلسی که سرد بود هاااای گرم کردم. تارهای صوتی مداحی که صدایش گرفته بود را ماساژ دادم و سخنرانی که حواسش پرت بود را با یادآوری یک روایت سرخط کردم. به دل خادم نوجوانی که دوست داشت دیده شود انداختم که امام زمان ببیندش کافی است و فرستادمش برود کفش جفت کند و حواس پیرمردی که خیلی توی حال رفته بود را پرت کردم که غرور نگیردش. نور توبه ها و دعاها و تضرع ها رشته به رشته جمع می شدند و آنچه که من از بالا می دیدم یک هرم نورانی و پرفشار بالارونده بود. شبیه حرارتی که از یک هیتر برقی روشن با درجه بالا ساطع شود. نیمه های شب که گذشت نزول فرشته ها هم سرعت گرفت. رحمت و برکت شب قدر شبیه بارش بارانی تند و زنده کننده همه را خیس می کرد. چه صحنه قشنگی بود. چرک و سیاهی های زیادی شسته می شدند و باریکه های نور نفوذ می کردند در شیارها و درزهای ایران. این مدت برایم سوال شده بود که چرا ایران با این همه دشمن خارجی و نفوذی های داخلی و کارنابلدهای الکی بزرگ شده و ریاست دوست های به میز رسیده و ساختارهای غلطی که اصلاح نمی کند چه طور از هم نمی پاشد؟ دیشب جوابم را گرفتم. مناسبات ایران با خدا شبیه کشورهای دیگر نیست. می رود هر اشتباهی انجام می دهد اما هستند شبهایی که سرش را کج می کند پیش خدا و می گوید غلط کردم. تو خودت کفیلم باش! چه خوب گفته حاج قاسم شان که جمهوری اسلامی حرم است. توی حرم همه مناسبات فرق می کند. افراد از نام و منسب جدا می شوند. همه محترم و زائرند. هر کس خدمتی کند می شود خادم حرم و هر کس از آن دفاع کند می شود مدافع حرم. حتی ممکن است به معجزه ای همه مریضی ها خوب شوند. برای همین من زیاد از روابط بین شان سر درنیاوردم. مگر چند کشور با حکومت شیعی در دنیا هست که مردمش بتوانند آزادانه تا صبح توی خیابان ها بنشینند و فرج امام زمان را فریاد بزنند؟ فردایش هم بلند شوند بروند سیزده به در؟ من که از خستگی دیشب نا ندارم هیچ جا بروم. دراز کشیده ام داخل ابری و دارم روزنوشت می نویسم. ولی روزنوشت نوشتن هم کار سختی است ها. از فردا می پیچانم و نمی نویسم. سررسید را هم می برم بدهم به جناب ماه که از این به بعد با تقویم شمسی هماهنگ باشد. از آنجا هم می روم کشور دیگری که اینقدر پیچیده نباشد و راحتتر بتوانم ماموریت هایم را بپیچانم. مُردم از بس کمکاریهای اینها را جبران کردم!
خدایا به حق فاتح قعلهخیبر
مولای مؤمنین امیرالمؤمنین
اسرائیل رو به دست شیعیان
ایرانی مولا علی
نابود کن!
#شهید_پشت_شهید
#سفارت_ایران_در_سوریه
AUD-20200515-WA0138.
4.06M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء بیست و دوم
🎤 استاد معتز آقایی
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر
#قرآن
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میدونستم
شهید زاهدی
شب ۲۱ که مشهد بود
چی گفت به امامرضا
که انقدر سریع جوابش رو گرفت؟!
#امشب_شهادتنامهعشاق_امضا_میشود
#شب_قدر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 @bibliophil
امشب آخرین فرصت ما برای خواستن مهمترین مقدرات یکسال بعد دنیاست.
همهمون تو زندگی هزارتا مشکل داریم
ریز و درشت، بزرگ،کوچیک و نفسگیر
ولی هیچکدوم به بزرگی این یکی نیست!
به بزرگی محروم بودن از خورشید
در این وانفسا که هوا بس ناجوانمردانه سرد
در این تاریکی مطلق دنیای قبل از دمیدن صبح
در این بیهوا موندن بالای قلههای سخت آخرین پیچهای تاریخ زندگی بشر.
عهد میبندم!
امشب فقط از دوری آقامون گریهکنم.
مثل بچههایی که گمشدن
مثل مادرهای عزیز از دست داده
مثل کسی که درمونده است...
عهد میبندم!
به خدا التماس کنم
مضطر و خاشع
که خدایا دیگه بسه
دیگه نفس نداریم
ما که دق کردیم...
هر روز با شنیدن خبرها
یه نیمه شب فرو ریختیم
از رفتن حاج قاسم
یه روز سوختیم
با سوختن بیمارستان المعمدانی
یه دم غروب
از خونی شدن گوشوارههای قلبی دختر کاپشن صورتی، قلبمون له شد.
یه دم سحر
از تعرض به بیمارستان شفا
سر برای بلند کردن نداشتیم.
یه لحظهی افطار
از دیدن پرچم ایران وسط خرابههای شام
به زمین خوردیم.
از...
عهد میبندم!
قسم به مظلومیت مستضعفان عالم
قسم به خون شهدا از اول تاریخ
تا همین شهدای راه قدس
امشب فقط برای ظهور آقا دعا کنم.
وقتی یکی از اعمال امشب دعا برای فرج
یعنی خود خدا منتظر بخوایم.
روایت شده که در شب بیست و سوم از ماه رمضان دعای زیر را به دفعات در حال سجود و قیام و قعود بخوانید، و بر هر حالى که هستید در تمام ماه، و در طول حیاتت تا جایى که ممکن باشد، و هر زمانى که به یادتان آید.
اَللهمَّ کُن لولیّکَ الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظا وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلًا
🆔 @bibliophil