بغض قلم
📒*روزنوشت های پیچائیل* 🖌 فائضهغفارحدادی *دوازدهِ یکِ سه* روزنوشت یازدهم را پیچاندم و ننوشتم.
و رسیدیم به قسمت آخر پیچائیل
چقدر این شخصیت دوست داشتم
📒روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
سیزده یک سه
دیشب حواسم را جمع کرده بودم که چیزی را نپیچانم. یک شب که هزار شب نمی شد. آن هم یک شبی که از هزار ماه بهتر بود. از چند ساعت مانده به غروب رفت و آمد و سرو صدا در عرش بیشتر شد. یک گروه از فرشتگان دور هم دم گرفته بودند و علی علی می گفتند. تک خوان شان هم هی بلند می گفت:«والله ان تهمدت ارکان الهدی.» یک گروه را هم دیدم که در حال پایین آمدن سوره قدر را می خواندند و هر کدام چند آیه دستشان بود. پرسیدم آیه ها را کجا می برند؟ گفتند می بریم بگذاریم توی دل آنهایی که امسال موقع تلاوت قران شان به این آیه ها فکر کرده اند. توی دلشان باشد که اگر خواستند عمل هم کنند کم نیاورند. فرشته های مامور حمل دعا و ماموران حمل اسامی خدا که من بهشان فرشته های جوشن می گویم، ردیف به ردیف صف کشیده و منتظر نیمه های شب بودند. فکر کنم به خاطر اخطارهایم فرشته های مقسم ماموریت ها دیشب به من کار ساده تری سپرده بودند. شانس آوردم که اجازه پرواز را ازم نگرفتند و می توانم در ارتفاع پروازی پایین مسجد به مسجد و مراسم به مراسم بروم و اگر کسی کمکی لازم داشت کمکش کنم. از همان تهران شروع کردم و تا صبح به شهرهای دیگر هم سر زدم. پیدا کردن جای مراسم ها کار سختی نبود. در حالت عادی هم هر اجتماع مومنینی نور داشت و می شد ردیابی اش کرد. اجتماع شب قدر که دیگر شبیه یک نورافکن روشن بود به سمت آسمان. بسته به اخلاص بانیان مراسم و مداح و سخنران و نیت شرکت کننده ها و ارزشمندی دعاهای جمعی شان میزان نور نورافکن ها کم و زیاد می شد و گاهی انرژی ای که توبه یک گناهکار به مجلسی می داد نور مراسمشان را آن قدر زیاد می کرد که کور می شدم. ولی چه خبرررر بود توی ایران. توی هر محله ای و مسجدی و خانه ای عده ای تکی و دسته جمعی بیدار نشسته بودند و عبادت می کردند. البته بودند آنهایی که مریض بودند و یا بچه دار و یا کم اراده و یا خواب آلو و یا بی اعتقاد به مناسک. ولی تعداد شب زنده دارها بیشتر از خوابیده ها بود و نور و برکت شب زنده داری حتی خوابیده ها و بی اعتقادها را هم می گرفت. چندتا از آنها که دوست داشتند بروند مراسم و خواب مانده بودند را بیدار کردم. توی گوش چند تا دختر کم حجاب پنبه گذاشتم که احیانا اگر تذکر غیرحرفه ای از جمع گرفتند نشنوند و همان را بهانه نکنند برای اینکه سال بعد نیایند. چند تا نوزاد را خواباندم که مادرهایشان راحت تر به دعا برسند. با چند تا بچه بازی کردم. توی مجلسی که گرم بود باد سرد فوت کردم و روی مجلسی که سرد بود هاااای گرم کردم. تارهای صوتی مداحی که صدایش گرفته بود را ماساژ دادم و سخنرانی که حواسش پرت بود را با یادآوری یک روایت سرخط کردم. به دل خادم نوجوانی که دوست داشت دیده شود انداختم که امام زمان ببیندش کافی است و فرستادمش برود کفش جفت کند و حواس پیرمردی که خیلی توی حال رفته بود را پرت کردم که غرور نگیردش. نور توبه ها و دعاها و تضرع ها رشته به رشته جمع می شدند و آنچه که من از بالا می دیدم یک هرم نورانی و پرفشار بالارونده بود. شبیه حرارتی که از یک هیتر برقی روشن با درجه بالا ساطع شود. نیمه های شب که گذشت نزول فرشته ها هم سرعت گرفت. رحمت و برکت شب قدر شبیه بارش بارانی تند و زنده کننده همه را خیس می کرد. چه صحنه قشنگی بود. چرک و سیاهی های زیادی شسته می شدند و باریکه های نور نفوذ می کردند در شیارها و درزهای ایران. این مدت برایم سوال شده بود که چرا ایران با این همه دشمن خارجی و نفوذی های داخلی و کارنابلدهای الکی بزرگ شده و ریاست دوست های به میز رسیده و ساختارهای غلطی که اصلاح نمی کند چه طور از هم نمی پاشد؟ دیشب جوابم را گرفتم. مناسبات ایران با خدا شبیه کشورهای دیگر نیست. می رود هر اشتباهی انجام می دهد اما هستند شبهایی که سرش را کج می کند پیش خدا و می گوید غلط کردم. تو خودت کفیلم باش! چه خوب گفته حاج قاسم شان که جمهوری اسلامی حرم است. توی حرم همه مناسبات فرق می کند. افراد از نام و منسب جدا می شوند. همه محترم و زائرند. هر کس خدمتی کند می شود خادم حرم و هر کس از آن دفاع کند می شود مدافع حرم. حتی ممکن است به معجزه ای همه مریضی ها خوب شوند. برای همین من زیاد از روابط بین شان سر درنیاوردم. مگر چند کشور با حکومت شیعی در دنیا هست که مردمش بتوانند آزادانه تا صبح توی خیابان ها بنشینند و فرج امام زمان را فریاد بزنند؟ فردایش هم بلند شوند بروند سیزده به در؟ من که از خستگی دیشب نا ندارم هیچ جا بروم. دراز کشیده ام داخل ابری و دارم روزنوشت می نویسم. ولی روزنوشت نوشتن هم کار سختی است ها. از فردا می پیچانم و نمی نویسم. سررسید را هم می برم بدهم به جناب ماه که از این به بعد با تقویم شمسی هماهنگ باشد. از آنجا هم می روم کشور دیگری که اینقدر پیچیده نباشد و راحتتر بتوانم ماموریت هایم را بپیچانم. مُردم از بس کمکاریهای اینها را جبران کردم!
خدایا به حق فاتح قعلهخیبر
مولای مؤمنین امیرالمؤمنین
اسرائیل رو به دست شیعیان
ایرانی مولا علی
نابود کن!
#شهید_پشت_شهید
#سفارت_ایران_در_سوریه
AUD-20200515-WA0138.
4.06M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء بیست و دوم
🎤 استاد معتز آقایی
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر
#قرآن
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میدونستم
شهید زاهدی
شب ۲۱ که مشهد بود
چی گفت به امامرضا
که انقدر سریع جوابش رو گرفت؟!
#امشب_شهادتنامهعشاق_امضا_میشود
#شب_قدر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 @bibliophil
امشب آخرین فرصت ما برای خواستن مهمترین مقدرات یکسال بعد دنیاست.
همهمون تو زندگی هزارتا مشکل داریم
ریز و درشت، بزرگ،کوچیک و نفسگیر
ولی هیچکدوم به بزرگی این یکی نیست!
به بزرگی محروم بودن از خورشید
در این وانفسا که هوا بس ناجوانمردانه سرد
در این تاریکی مطلق دنیای قبل از دمیدن صبح
در این بیهوا موندن بالای قلههای سخت آخرین پیچهای تاریخ زندگی بشر.
عهد میبندم!
امشب فقط از دوری آقامون گریهکنم.
مثل بچههایی که گمشدن
مثل مادرهای عزیز از دست داده
مثل کسی که درمونده است...
عهد میبندم!
به خدا التماس کنم
مضطر و خاشع
که خدایا دیگه بسه
دیگه نفس نداریم
ما که دق کردیم...
هر روز با شنیدن خبرها
یه نیمه شب فرو ریختیم
از رفتن حاج قاسم
یه روز سوختیم
با سوختن بیمارستان المعمدانی
یه دم غروب
از خونی شدن گوشوارههای قلبی دختر کاپشن صورتی، قلبمون له شد.
یه دم سحر
از تعرض به بیمارستان شفا
سر برای بلند کردن نداشتیم.
یه لحظهی افطار
از دیدن پرچم ایران وسط خرابههای شام
به زمین خوردیم.
از...
عهد میبندم!
قسم به مظلومیت مستضعفان عالم
قسم به خون شهدا از اول تاریخ
تا همین شهدای راه قدس
امشب فقط برای ظهور آقا دعا کنم.
وقتی یکی از اعمال امشب دعا برای فرج
یعنی خود خدا منتظر بخوایم.
روایت شده که در شب بیست و سوم از ماه رمضان دعای زیر را به دفعات در حال سجود و قیام و قعود بخوانید، و بر هر حالى که هستید در تمام ماه، و در طول حیاتت تا جایى که ممکن باشد، و هر زمانى که به یادتان آید.
اَللهمَّ کُن لولیّکَ الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظا وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلًا
🆔 @bibliophil