روزی بود توی این کشور جرئت نداشتیم به سگ آمریکایی توی کشور خودمان بگویم: پِخ
امشب با غرور سر بالا گرفتیم و از نابودی اسرائیل حرف می زنیم. از پهپاد و موشک دوربرد
از موشکهایی که نیروی اراده و ایمان از کربلا سوی قدس روانهشان کرد.
از خونهایی که پای باورهایمان دادیم.
امشب شب پیروزی ایمان بر کفر است.
ترس به دل راه ندهید
خدایی که رهبر ما را از زیر شکنجه ساواکیهای اسرائیلی نجات داد، برای رسیدن زمین به مستضعفان عالم برنامه داشت.
و صبح نزدیک است ....
03.Ale.imran.070.mp3
1.3M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۷۰ | سوره آلعمران | يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۴min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
هدایت شده از ایدههای کنشگری هیأت
🔻 ما چه کنیم؟
1⃣ موکب جشن انتقام: به نظر میرسد مهمترین اقدامی از همین الان باید صورت بگیرد پخش شیرینی و برپایی ایستگاههای صلواتی کوچک و بزرگ و همسایگی و خیابانی است..
🎵 لینک دانلود سرودهای مناسب برای پخش از باند و اسپیکر 🔻
B2n.ir/QudsMusic
2⃣ کاروان شادی: برپایی کاروانهای خودرویی و موتوری شادی با اِلِمانهای ملی و فلسطینی توسط مساجد و هیئات و...
3⃣ روایت انتقام: در گروهها و پیویهای خانوادگی و دوستانه که قشر خاکستری حضور دارند، جنبههای حماسی و ملی این حادثه را روایت کنیم.
✅ متنها و عکسها و کلیپهای طنز، تاثیرگذاری و ضریب انتشار بیشتری دارند.
4⃣ حضور در تجمعات: فراخوانهای ایتایی "نیم ساعت دیگه تجمع توی میدون شهر" را دستکم نگیرید! خبرنگاران اسرائیلی، امشب یک تجمع کوچک در تهران را هم پوشش دادند..
5⃣ توسل و دعا: سادهترین و پراثرترین کاری که از دست همه ما بر میآید:
دعای جوشن صغیر یا دعای بیستهفتم صحیفه سجادیه را قرائت کنید یا در این پویش میلیونی ختم صلوات شرکت کنید 👇
▫️EitaaBot.ir/counter/b2iqv
6⃣ این پیام را برای دیگران ارسال کنید.
[نجات ؛ نهضت جوانان انقلابِ تمدنساز]
▫️@nejaatt_ir
|#فلسطین
|#تنبیه_متجاوز
🪴ایدههای کنشگری هیأت:
▫️@eadeeh
📒«یادداشت جنگی»
🖌نرگس جلیلبال
من بارها توی ذهنم تا ته مسیر را زندگیام را رفتهام. هر بار به یک شکل. هر بار با یک سری انتخاب. بیشتر وقتها سختترین حالت ممکن را در نظر گرفتهام، تا خودم را برای آن آماده کنم. مثلاً امشب چند بار توی ذهنم شوهرم را، برادرم را و حتی بابای پیرمردم را از زیر قرآن رد کردم، فرستادم جبهه. خودم را با بچهای در آغوش و بچهای در شکم، تصور کردم در پناهگاه یا در انتظار پدرشان.
شاید اصلاً جنگ توی عصر حاضر یک شکل دیگر باشد. موشک جواب موشک و این چیزها. ولی تصور من از جنگ شبیه فیلمهای دفاع مقدس است. راستش را بخواهید تصور دیگری ندارم. همهٔ عمرم در امنیت گذشته است. احتمالاً بیشتر دختران و زنان هم نسل من که در ایراناند همین ذهنیتها را داشته باشند.
بعد به این فکر کردم که اصلاً چرا. حالا که همه چیز خوب و خوش بود. داشتیم زندگیمان را میکردیم. پفکمان را میخوردیم. پتو را کشیده بودیم تا زیر چانهمان و میخواستیم بخوابیم. دیگر چه کاری بود چوب توی لانه زنبور کردن.
بعد دیدم یک خبرگزاری نوشته امشب بعد از تقریبا هفت ماه، آسمان غزه از پهپادها و جنگندههای اسرائیلی خالی بوده است.
امشب ما بیداریم، پریشان و در هم مینویسیم. نمیدانم از ذوق است یا هیجان یا حتی در گوشی بگویم شاید ترس. ولی بچه های غزه احتمالاً خوابیدهاند.
نمیدانم چطور حسم را وصف کنم انگار دارند شمر و سنان را سر میبرند و ما خوشحالیم.
انگار حاج احمد متوسلیان برگشته، امام موسی صدر پیدا شده...
حاج حسن طهرانی مقدم به آرزویش رسیده.
انگار همهٔ مظلومان عالم را از زمین بلند کردهایم، لباسهایشان را تکاندهایم و در آغوش گرفتهایم.
انگار طرماح به سپاه حسین(علیهالسلام) رسیده...
نمیدانم چه میگویم.
پریشان و در هم مینویسم.
یکی دیگر میگوید فلسطینیها جلوی مسجدالاقصی جشن و پایکوبی دارند...
قدم بعدی را خدا میداند.
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من یکی از جنگ متنفرم، ولی الان نه!
الان باید وایسی دفاع کنی...
سکانسی دیدنی از شهید شیرودی در فیلم سینمایی «آسمان غرب» که این روزها در سینما در حال اکران است.
🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌 فائضهغفارحدادی
بیست و ششِ یکِ سه*
دیشب سهمیه تسبیحات قبل از خوابم را پیچانده و تازه لای ابری دراز کشیده بودم که چیزی مثل شهاب سنگ از کنارم رد شد. وییییییز. سریع و نورانی و گرم بود. اما کوچکتر از اندازه معمولی شهاب ها. بلند شدم ببینم کجای سیستم هنگ کرده که شهاب سنگ ها به جای دنبال کردن شیطانچه ها به حریم فرشته ها وارد شده اند که دوباره وییییییز! این بار کم مانده بود بخورد بهم. ترسیدم. با خودم گفتم نکند سلاح جدید اداره نظارت است و به خاطر اینکه دیروز ماموریت بایگانی "تصمیم های شنبه" خلق الله را پیچانده بودم آمده اند دنبالم. وییییییییز!
خدای من چه خبر بود آسمان اول! چقدرررر وییییییز! شروع به گفتن تسبیحات کردم و به نیرویش کمی خودم را بالا کشیدم تا به آنچه می گذرد مشرف تر باشم. فرشته های ناصر دسته دسته در حال نزول بودند و هر چند تا با یکی از آن وییییز ها همراه می شدند. مگر ویییییز ها کجا می رفتند؟ گمانم اتفاق مهمی داشت می افتاد. پس چرا من آن قدر بی خبر بودم؟ چرا به من ماموریتی نداده بودند؟ در همان حین فرشته مُقسِّم نازل شد و یک کیسه بزرگ را به همراه حکم ماموریتم داد و سریع رفت. آنقدر عجله داشت که توضیح بیشتر نداد. حکم را باز کردم. نوشته بود: "جان من امشبی را نپیچان. لبخندها را برسان" خدای من! آن همه لبخند را به کی باید می رساندم؟ آن هم نصفه شبی؟ مردم مگر نخوابیده بودند؟ آدرس ها را دیدم و با اکراه راه افتادم. میلیون ها لبخند را باید تا صبح می رساندم. به آنها که روی پشت بام ها و تراس هایشان رد نورانی ویییییییز ها را می دیدند و قلپ قلپ غرور و هیجان دلشان را شیرین می کرد. به آنها که تصویر رد شدن وییییییزها از روی کربلا را می دیدند و با ذوق نوشته اش را می خواندند "راه قدس از کربلا می گذرد" به آنها که فیلم عبور ویییییییزها از روی مسجدالاقصی را نگاه می گردند و انگار که یک آرزوی شیرین و یک رویای قدیمی را در بیداری مزمزه می کردند، به بچه های غزه که بیدار بودند و از روی خرابه ها ویییییزها را تماشا می کردند، به همه آنها که بعد از هفت ماه یک شب بدون انفجار و بدون شهید را تجربه می کردند، به همه مسلمان هایی که بیدار نشسته بودند جلوی صفحه موبایل ها و تلویزیون هایشان، به همه آزاده های جهان که حتی مسلمان نبودند اما از ضربه خوردن قاتل کودکان و خالق بزرگترین نسل کشی معاصر توی دلشان چراغ روشن می شد، به آنها که دستور پرتاب ویییییییزها را داده بودند و آنها که چند شبانه روز نخوابیده و وییییییزها را آماده کرده بودند و به خاطر خوشحالی مردم خستگی را محل نمی دادند، به آنها که سر سجاده نشسته بودند و برای پیروزی رزمندگان مقاومت و غلبه حق علیه باطل و نابودی استکبار دعا می کردند و دلشان روشن بود که امشب اجابت همان وعده ی صادقی است که منتظرش بودند. به آنها که تازه برای نماز صبح بیدار می شدند و می فهمیدند چه خبر شده و خواب از کله شان می پرید، تا صبح بیشتر لبخندها را پخش کردم. ماند یکی اش که توی جعبه بود و آدرس نداشت. پشت جعبه را دیدم نوشته بود: برسد به فرزند چراغهای تابان، فرزند شهاب های دنباله دار، فرزند اختران درخشان،
وارث ماموریت پیامبران، آشکار کننده حق و باطل، قطب عالم امکان امام زمان!
دستهایم لرزید. من کی توان چنین کاری را داشتم؟ باید از خودش کمک می گرفتم.
يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِيئَةِ،
يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ،
يَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_پانزدهم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید
رویای صادقه یکی از سران حزب الله
و شنیدنش از زبان شهید زاهدی
راجع به حوادث اخیر غزه😭
خودت هم از عوامل تحقق اون خواب بودی سردار...😭😭
#یدالله_فوق_ایدیهم
بیایید خیلی یاد خدا کنیم
#دعا_اثر_دارد
#الدعا_سلاح_المومن
🆔 @bibliophil
03.Ale.imran.071.mp3
1.32M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۷۱ | سوره آلعمران | يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۵min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
بغض قلم
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت ۷۱ | سوره آلعمران | يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ
حسن بصرى و سدى روايت كنند كه دوازده نفر از احبار يهود خيبر با يكديگر درباره دين محمد توطئهچينى كردند و گفتند: صبح ايمان بياوريم و عصر از دين او برگشته و كافر شويم و از اين راه ايجاد شبهه در ميان مسلمين بنمائيم تا از اين شك ما بطلان دين خود را دریابند....
این یهودیها از زمان پیامبر هر توطئهای بلد بودن انجام دادن... شنیدن تفسیر این آیهها این روزها یه نوع دشمنشناسی
1.41M
📒مروری بر کتاب آینهداران آفتاب
🔹قسمت سی و دوم/ تعداد دقیق یاران
🖌استاد محمدرضا سنگری
👇شناختی نو از یاران امامحسین
#از_مبعث_تا_عاشورا
#بعثت_حسین
#آینهداران_آفتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
این کتاب انگیزه انسان رو هزار برابر میکنه😳
یه کتابی که مطالعه اون جز واجبترین
کارهای این روزهاست
تا بدونیم چه طور از دورانی که سیمخاردار
نداشتیم به اینجا رسیدیم که اسرائیل
بزرگترین قدرت نظامی دنیا رو موشک
باران کردیم.
این کتاب یعنی قدرت اراده ایرانی
که توکلش فقط به خود خداست
📍 وقتی عراق به تهران حمله کرد،
امام منع زدن بغداد رو برداشتن
و به قرارگاه گفته شد که #موشکی رو برای
زدن به مناطق حساس بغداد آماده کنن؛
اما خب ما اون موقع موشک خاصی نداشتیم.
🤔 خب پس باید چیکار میکردیم؟
✅ ۱۳ نفر به سوریه اعزام میشن
تا در دورهای کوتاه و فشرده
🚀 ابتداییترین نکات مربوط به #موشک رو یاد بگیرن
از طرفی در همین موقع
داره یه سری رایزنیهایی
👌 با قذافی رهبر لیبی صورت میگیره
تا بشه ازش موشکهای «اِسکادبی» رو گرفت
🚀 قذافی به یک شرط به ما #موشک داد
که نیروهای خودش،
موشکها رو پرتاب کنن.
📍 نیروهاش اول موشکها رو پرتاب
ولی بعد مدتی کوتاهی کردن
و بهونه میآووردن.
👌 از این نقطه، خودکفایی ما استارت خورد
و خود بچههای یگان موشکی
دست به کار شدن.
این شاید
خلاصهترین شکل ممکن
از کتاب #خط_مقدم بود
که واستون تعریف کردیم.😉
📖 کتابی که #فائضه_غفار_حدادی
روایتی مستند
از تشکیل یگان #موشکی ایران رو
با محوریت #شهید_طهرانی_مقدم برای ما شرح میده.
از مرداد سال ۶۳ تا دی ماه سال ۶۵.
✨ و در پایان اینکه،
از کتاب «خط مقدم»
در هفدهمین دوره انتخابِ
بهترین کتاب سال #دفاع_مقدس تقدیر شد
🖨️ و #چاپ_هفدهمش هم چند وقتیه تموم شده.
چه تقارنی😊
👇سفارش کتاب
https://eitaa.com/Manvaketab_info
🆔 @bibliophil
بغض قلم
هم اکنون به همراه نویسندگان بانوی فرهنگ اومدیم بازدید از یک پارک ویژه
دوست داشتید یه بار دیگه روایت بازدید
نویسندهها از نمایشگاه هوا و فضا
ببینید و اینروزها بیشتر خدا رو
برا نفس کشیدن در این روزگار شکر کنید.
بغض قلم
پنجشنبهها تندیس بدترین روز هفته برای رفتن به این طرف و آن طرف را برایم دارد. روز دکتر رفتن مامان و
روایتم از اون بازدید که جز بهترین بازدیدهای عمرم بود.
از دیروز به مدت دو روز کتاب *صوتی* خط مقدم توی طاقچه و فراکتاب رایگان شده.
کسایی که اهل کتاب صوتی گوش دادن هستن جا نمونن.
🆔 @bibliophil
بغض قلم
#پنجمین_شب_چله_امامرضایی #چله_این_کار_نکن #چله_عاشقی 🆔 @bibliophil
با يک سلام دل به هوايت روانه شد
تسبيح اشک پاره شد و دانه دانه شد
بر روى آب عكسِ ضريحى كشيدهام
درياى گريههایم عجب بىكرانه شد
#ششمین_شب_چله_امامرضایی
#چله_این_کار_نکن
#چله_عاشقی
🆔 @bibliophil
03.Ale.imran.072.mp3
4.06M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۷۲ | سوره آلعمران | وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۵min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
17.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«فرماندهای که کتاب از او جدا نمیشد»
سلیمانیِ فرمانده جنگ که وقت نداشت سرش را بخاراند، به اندازه یک محقق که کارش مطالعه است، کتاب میخواند.
#حاج_قاسم
#مکتب_حاج_قاسم
🆔 @bibliophil
1.61M
📒مروری بر کتاب آینهداران آفتاب
🔹قسمت سی و سوم/ منازل مکه تا کربلا
🖌استاد محمدرضا سنگری
👇شناختی نو از یاران امامحسین
#از_مبعث_تا_عاشورا
#بعثت_حسین
#آینهداران_آفتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
03.Ale.imran.073.mp3
1.6M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۷۳ | سوره آلعمران | وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۗ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۶min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
پرواز در خیال به چند سال بعد
اتوبوس ایستاد. با مامان پیاده شدیم و مسئول کاروان گفت:(یک ساعت بعد جلوی بابالقاسم)
همهمه بین کاروان افتاد که یک ساعت برای این همه سال دوری. چه میشد کرد.
کفشها را به کشوانیه شماره ۶ دادم و از ورودی نسا، وارد شدم. صف طولانی بود ولی صلوات مکرر زائرها، قابل تحملش میکرد. کم کم به خادمهای با لباسهای سبز و روسری سفید رسیدم. مامان را فرستادم جلو که اول او را بگردد.
خادمه تا دید فارسی حرف زدم، مامان را بغل کرد، دستهای مامان را گرفت. با اینکه مامان دوست نداشت ببوسد، بوسید و به فارسی دست و پا شکسته گفت:(خادمی! مدیون ایران!) مامان را گشت و مرا هم غرقه بوسه کرد و برای سلامتی قائد ما از جمع صلوات گرفت.
فرش چسبیده به در را کنار زدم و وارد صحن قاسمبنالحسن(عليهالسلام) شدم. ۴ گنبد طلایی با پرچمهای سبز زیر نور آفتاب تا عرش بالا رفته بود. هرکس میرسید قبل از سلام یک دل سیر روی سنگفرشهای سفید میافتاد و برای این همه سال دوری میگریست.
به رسم این همه سال دلتنگی زمین را بوسیدم و سلام دادم به حسنبنعلی، به علی بن حسین، به محمد بن علی و جعفر بن محمد(علیهاالسلام)
کبوترها و قمریها، دور چهار گنبد میچرخیدند و روی سقاخانه وسط صحن مینشستند.
گرمای هوا تشنهام کرده بود، هرچند چترها صحن حرم را پوشانده بودند و پنکههای آبپاش بیوقفه هوا را خنک میکردند. به سمت سقاخانه رفتم و لیوان را زیر شیر آب گرفتم. آبی کدر داخل لیوان سرازیر شد.
لیوان را با تردید به دهان گرفتم. آب طعم عسل میداد، در صحن قاسمبنالحسن (عليهالسلام).
از فکر و خیال بیرون آمدم و چه خیال شیرینی...
تعبیر مےشود بہ خدا خوابهایمـاڹ
روزے شود شرابِ عسـل، آبهـایماڹ
گردد بقیـع و دور و برش یکسره حرم
جانم فداے گـنبد اربـابهـایمـاڹ
#السلام_علیک_یا_ائمه_البقیع
#امام_حسن
🆔 @bibliophil