تاریخ تکرار همان داستانهای همیشگیست.
تکرار صبر و اقتدار علی (علیه السلام)
تکرار نیرنگ معاویه
تکرار حماقت خوارج
اسمها در تاریخ تغییر میکنند، اما ماجرا همان مبارزهی همیشگیست. تمام حق در برابر تمام باطل.
ماجرا همان سکوت خواص، ریزشها و رویشهاست.
و تاریخ نشان داد که باطل رفتنیست.
#شاهچراغ
#برای_آرتین
آرتین جان! تو فقط پنج سال داری اما نام تو را مثل نام سرداردلها از اینستاگرام پاک میکنند.
باید هم پاک کنند، چون تو پاکی، آرتینی، پسر ایرانی!
روزگاری بود که نام اصغر را کنار نام علمدار میبردند. غبطهبرانگیز است، نام تو....
#برای_آرتین #شاهچراغ
اگه شهید شدی ما چیکار کنیم؟
قرار بود با بچه ها برویم موکب سر کوچه. کالسکه را باز کردم و دخترم را نشاندم. گوشیام شارژ نداشت اما نمیدانم چی شد بله را باز کردم. وارد گروه همکاران شدم. اولین پیام نوشته بود “دوباره به شاهچراغ حمله شده“ ناخواسته کالسکه را ول کردم و سمت همسرم رفتم تا خبر را نشانش دهم. هنوز همه پیام ها را نخوانده بودم که گوشیام خاموش شد. گفتم: خدا کنه راست نباشه. مگه میشه دوباره حمله کرده باشن؟ ریختم به هم. اعصابم خورد شد. گفتم: برگردید داخل. نمیریم موکب. بچه ها غر میزدند: چی شده؟! چرا نمیریم؟! بی اعتنا برگشتم داخل. گوشی را شارژ کردم و تلوزیون را روشن. بچهها ماجرا را فهمیدند. خاطرات حاج قاسم تو ذهنم مرور شد. آن زمان هم بچههای ۴ ساله و ۵ سالهی من، خبر شهادت حاج قاسم را از تلوزیون شنیدند.
گوشیام که کمی شارژ شد، گفتم: من باید برم حرم. مهدی ترسیده بود. مدام میگفت: میخوای بری شهید بشی؟ اگر شهید شدی ما چیکار کنیم؟ مگر نگفتی اینا میترسن و دیگه حمله نمیکنن؟ چرا دوباره اومدن؟ یک ریز حرف میزد و وسط حرفهایش مثل آلارم ساعت، تکرار میکرد:« اگر شهید شدی چی؟» اعصاب نداشتم آرامش کنم. حال حرف زدن هم نداشتم. فقط گفتم: شهادت که الکی نیست. نترس شهید نمیشم. ولی انگار گوشش بدهکار نبود. دوباره تکرار کرد:«اگر شهید شدی ما چیکار کنیم؟ »
چهره ی آرتین تو ذهنم نقش بست. اما اسمش را به زبان نیاوردم. فقط گفتم: بقیه که مامان و باباهاشون شهید میشن چیکار میکنن؟؟ تو هم مثل اونا.
همون موقع فاطمه خواهر ٩ سالهش گفت: آرتین چیکار کرد؟!
📒روایت زهراسادات هاشمی؛ ٢٢ مرداد ١۴٠٢
#شاهچراغ
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
روبروی ایوان بزرگ حرم یک خط طولی را تصور کنید. ابتدای این خط حوض آب است بعد سایبان و فرش برای نشستن زوار بعد سقاخانه و در آخر قبور مطهر شهدای حمله سال گذشته به حرم. وقتی به انتهای خط طولی رسیدید سمت راستتان حرم سید میر محمد و سید ابراهیم عليهما السلام است. در این صحن علاوه بر بارگاه حضرت شاهچراغ علیه السلام بارگاه دیگری هم هست.
تروریست از راهرو وارد صحن شده و دقیقا جلوی سایبان و سقاخانه که پر از زائر است بیرون آمده. همه با صدای تیراندازی متفرق شدهاند و فقط صدای جیغ زوار میآید. حرم سمت راست تروریست است اما او میدود سمت چپ که قبور مطهر شهدا و امامزاده سید میر محمد عليه السلام است.
اگر چیزی که میگویند درست باشد این حمله انتقام تروریستهای پارسال است که چهل روز پیش اعدام شدند. گمان میکنم که شاید این فرد میخواسته خودش را به قبور شهدا برسد و اهانت کند.
کلیپی از پسر یکی از شهدای حرم منتشر شده که میگفت عصر دلم گرفته بود و تمنای شهادت از پدرم داشتم و خوابیدم و در رویایی صادقه دیدم که پدرم حرفی به من زد بیدار شدم و فهمیدم به حرم حمله شده و آمدم.
تروریست هنوز مانده تا به قبور شهدا برسد. دقیقا همین لحظه است که قهرمان ماجرا وارد میشود.یک جوان با لباس و شلواری طوسی رنگ با قدمهایی بلند و تمام توانش شجاعانه به سمت تروریست میدود و با لگدی محکم او را نقش زمین میکند و همزمان چند مرد و نیروی امنیتی میرسند و اسلحهاش را میگیرند و تمام!
وقتی شجاعت این جوان را میبینم مثل همه تحسینش میکنم و کمی از غرور جریحهدارم ترمیم میشود و میگویم کاش این قهرمان را بیشتر بشناسم. نیمه شب معرفیاش میکنند؛ جوانی است از نیروهای خدماتی حرم که خودجوش میان معرکه آمد و اوج ماجرا را پیروزمندانه رقم زد و جاودانه شد.
سه ساعت بعد از این اتفاق در حرم باز شده و آرامش بازگشته اما قلبم آرام نیست. دل تنگ حرمم و پر از بغض. مثل کسی که به او بر خورده باشد. چشمهایم را میبندم تا بخوابم اما میدانم تا آن انتقام سختِ وعده داده شدهی ساعت یک و بیست گرفته نشود، من خوابم نخواهد برد و آرام نخواهم شد!
🖌 رقیه بابایی / نویسنده شیرازی
#شاهچراغ
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil